آرش رضایی: آقای نصیری شما گفتید فردی به نام حمزه رحیمی در انتقال شما به محل بازجویی تان نقش داشت و در ادامه صحیت تان به دستگیری و انتقال حمزه رحیمی به سلولی که در آن قرار داشتید اشاره کردید. ضمنا باید به نکته ای اشاره کنم آقای سیامک حاتمی از کادرهای با سابقه مجاهدین که بعد از جدایی از فرقه تروریستی مجاهدین به کشور بازگشته است در گفتگویی که با هم در رابطه با دوران چک امنیتی داشتیم اشاره داشت که او نیز مورد سوء ظن بیمارگونه مجاهدین قرار گرفت و بشدت تحت شکنجه بود و از آقای حمزه رحیمی نام برد و گفت: " دوران بسیار تلخی بود فردی به اسم حمزه رحیمی در این بازجوییها مفقود شد و هرگز رجوی جواب آنرا نداد. "
آقای نصیر حیدری: بله حمزه رحیمی نیز بعدا مورد سوء ظن مجاهدین قرار گرفت و به بازداشتگاه منتقل شد و تحت شکنجه های شدید قرار گرفت. آرش رضایی: در باره ی ایام بازداشت در دوران چک امنیتی می گفتید؟ آقای نصیر حیدری: همانطور که گفتم هنگام بازجویی از سوی نریمان، مختار، عادل و شخصی که در روز اول دستگیریم مرا بازجویی کرده بود، بشدت تحت شکنجه قرار گرفتم، پرده گوش چپ من پاره شد، در نهایت بیهوش شدم پس از اینکه به هوش آمدم وضعیت بدی داشتم همه بدنم بشدت درد می کرد خون از سر و صورتم جاری بود گوش چپ من درد عجیبی داشت تا اینکه مرا از آن سلول تنگ و تاریک خارج کردند و به سلول بزرگی بردند که چند نفر از بچه های دستگیر شده و تحت بازجویی آنجا بودند یکی از بچه ها زیر بازجویی و شکنجه بازجوهای سازمان بینی و زیر چشمش کبود شده بود و سر و صورتش خونین بود از او پرسیدم بچه ی کجا هستی؟ از ترس حرف نمی زد ولی بعدا فهمیدم اهل کرمانشاه است. (بعد از این داستان چک امنیتی او در عملیات سال 76 نفر مهندسی بود که روی مین رفت و یک پایش قطع شد)
دو روز بعد علیرضا طاهر لو را که با ما هم سلولی برد به اتاق بازجویی بردند. وقتی او بر گشت نای حرف زدن نداشت نیمه جان بود بدجوری او را شکنجه کرده بودند و رگ دست او پاره شده بود. از علیرضا پرسیدم چطور رگ دستت پاره شده؟ او گفت قصد خودکشی داشتم؟ متعجب شدم و علت خودکشی را پرسیدم؟ گفت: ده سال در زندان رژیم ایران بودم. الان هم در زندان مجاهدین. دیگر به کی اعتماد کنم.
ولی سایر بچه هایی که با من در یک سلول بودند اعتقاد داشتند بازجوهای سازمان برای ایجاد رعب و وحشت رگ علیرضا را زده اند و می گفتند علیرضا دروغ می گوید که اقدام به خودکشی کرده است به او گوشزد کرده اند تا در باره ی شکنجه و آزارش با کسی حرف نزند. یادم است علیرضا طاهر لو را چون خیلی شکنجه کرده بودند سلول به سلول بازجوهای سازمان می چرخاندند تا سایر بازداشتی ها را بترسانند.
در مجاورت سلولی که در آن بسر می بردیم خیلی وقت ها صدای زن می آمد بعدا فهمیدیم زنان قرارگاه اشرف را هم دستگیر کرده اند و آنان تحت بازجویی قرار دارند. بازجوها و زندانبانان هر چند وقت یک بار سلول ما را تغییر می دادند وقتی به سلول مجاور ما را بردند متوجه شدیم قبلا در این سلول زنان زندانی بودند چون در حمامی که آنجا بود موی بلند زن وجود داشت.
به دلیل اینکه تعداد زیادی را دستگیر کرده بودند زندانی که در آن قرار داشتیم دیگر ظرفیت این همه زندانی را نداشت و قلعه یکی از قرارگاه ها که بعداً پذیرش نام گرفت به زندان مبدل شد.
در یکی از شبها دست ها و چشم من و تعدادی از هم سلولی هایم را بستند سوار ایفا کردند و به زندان جدید انتقال دادند.
بعد از چند روز در همان زندان جدید باز علیرضا طاهرلو را که خیلی شکنجه کرده بودند اتاق به اتاق می چرخاندند تا زهر چشم از بقیه بگیرند.
وقتی علیرضا را به سلول ما آوردند از او سوال کردم تاکنون به چند سلول تو را بردند؟ طاهر لو گفت: بیش از 10 سلول مرا بردند. با توجه به اشرافی که نسبت به قلعه داشتم فهمیدم چیزی بین 250 تا 350 نفر را دستگیر کردند.
در یکی از روزها شمس الله گل محمدی که بچه کرمانشاه بود را به سلولی که در آن قرار داشتیم منتقل کردند.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی