حضورم در دادگاه محاکمه ۱۰۴ تن از سران مجاهدین
بعد از حضورم در جلسه دادگاه محاکمه 104 تن از سران تشکیلات مجاهدین می دانستم که وقتی برگشتم به استان و محل زندگی ام خانواده و بستگانم که از وضعیت من مطلع هستند حرفی نداشته باشند اما می دانستم به دلیل منفور بودن چهره مجاهدین خلق نزد مردم، شاید برخی دوستان کاری، همسایگان و اهالی […]
روایت یک جوان ۱۹ ساله از نحوه افتادنش در دام فریب گروه رجوی – پایان
در قسمت قبل، حمید دهدار حسنی، از جوانان ایرانی زیادی می گوید که در زندان ابوغریب ملاقات کرده بود. او سپس داستان یکی از این جوانان را از زبان خود او بازگو می کند. او توضیح می دهد که جوان مورد نظر به نام رضا چگونه در دام یکی از عوامل آدم ربای رجوی به […]
چرا رجوی مرا به زندان خودش و ابوغریب انداخت – قسمت پایانی
حمید دهدار حسنی در قسمت قبل خاطراتش از قبول سازمان برای جدایی گفت. او چنین گفت: مسئول مجاهدین گفت ما شما را به عراقی ها تحویل می دهیم و قرار شد تا آنها خودشان شما را تا لب مرز ایران ببرند. من به او گفتم می دانید که اگر به ایران برسم احتمالا دستگیر و […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت چهارم
حمید دهدار در قسمت قبل از صحبت کردن با خانواده گفت و گفت که بعد از بیرون آمدن از اتاق تلفن چنان انرژی و توان گرفته بودم که بلافاصله نامه ای به مسئول یگانم که آن موقع محسن نیکامی (کمال) بود نوشته و در آن صراحتا گفتم که از این تاریخ به بعد حاضر به […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت سوم
در قسمت قبل گفتم که بعد از خروج از اتاق تلفن حال و هوای دیگری داشتم. احساس کردم به کوهی بزرگ تکیه کردم چنان از خانواده ام توان و انرژی گرفتم که احساس کردم همان نیروی محرکه قوی در من ایجاد شده که می توانم به راحتی همه موانع ذهنی و عینی را کنار بزنم […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت اول
اواخر تیرماه سال 1380 بود که طی نامه ای به مسئولین تشکیلات گروه رجوی اعلام کردم دیگر حاضر به ماندن در تشکیلات شما نیستم و می خواهم بدنبال زندگی خودم بروم. چرا من که زمانی با عشق و اعتقاد هوادار این گروه شده و در سال 66 هم با تحمل سختی زیاد و با ریسک […]
تعیین مختصات وضعیت اعضا در تشکیلات فرقه با ترفند نامه نوشتن
اصولا هر فردی که وارد تشکیلات فرقه می شد از روز اول مسئولین به او اعلام می کردند که تو برای مبارزه آمدی! پس باید زندگی، خانواده و پدر و مادر را کلا فراموش کنی و می گفتند که ما اینجا امکان ارتباط تلفنی با خانواده و یا ارسال نامه به آنها را نداریم. سال […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان- قست پایانی
در قسمت قبل گفتم که خواهرم تعریف کرد که به اتفاق یکی از برادرانم برای دیدن من به ترکیه آمدند. و ادامه ماجرا: در هتل علیرغم اینکه خیلی خسته بودیم از ذوق دیدار با تو خوابمان نمی برد. فقط از فرط گرسنگی صبحانه ای خوردیم و منتظر ماندیم تا نفر سازمان با ما تماس بگیرد […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت دهم
در قسمت قبل از اولین دیدار با خانواده گفتم. بعد از صحبت های من درباره اتفاقاتی که برایم در فرقه افتاده بود، خواهرم آهی کشید و گفت: بعد از رفتن بدون اطلاع تو از ایران نمی دانی که ما چقدر نگران شدیم و غم وغصه ها خوردیم. فردای آن روز که متوجه شدیم رفتی همه […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت نهم
در قسمت قبل شرح دادم که چگونه فرد مسئول سعی کرد مارا آرام کند و مطمئن از اینکه خبری از زندانی شدن مان نیست و قرار است به نزد خانواده هایمان برویم. بعد از دیدار با خانواده ها در هتل المپیک قرار بود با خواهر و برادرم با هواپیما به سمت استان خوزستان و شهر […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان- قسمت هشتم
خبر دلگرم کننده ای که فرد مسئول به ما داد این بود که گفت: از روز اول به شما گفته بودیم خبری از زندانی شما نیست اما شما باور نداشتید حالا فردا آماده شوید که همه نزد خانواده هایتان خواهید رفت. این خبر از این بابت برای ما دلگرم کننده بود که مطمئن شدیم خبری […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت هفتم
در قسمت قبل از خروجمان از ابوغریب گفتم. صبح روز اول تیرماه سال 80 ما را سوار بر اتوبوس کردند تا به سمت مرز ببرند. جالب است که به ازای هر کدام از ما دو نفر سرباز مسلح در اتوبوس گذاشته بودند و در حالیکه نمی دانستیم چه سرنوشتی پیدا می کنیم، اتوبوس ما از […]