چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت اول

اواخر تیرماه سال 1380 بود که طی نامه ای به مسئولین تشکیلات گروه رجوی اعلام کردم دیگر حاضر به ماندن در تشکیلات شما نیستم و می خواهم بدنبال زندگی خودم بروم. چرا من که زمانی با عشق و اعتقاد هوادار این گروه شده و در سال 66 هم با تحمل سختی زیاد و با ریسک […]

اواخر تیرماه سال 1380 بود که طی نامه ای به مسئولین تشکیلات گروه رجوی اعلام کردم دیگر حاضر به ماندن در تشکیلات شما نیستم و می خواهم بدنبال زندگی خودم بروم. چرا من که زمانی با عشق و اعتقاد هوادار این گروه شده و در سال 66 هم با تحمل سختی زیاد و با ریسک دستگیری به عراق رفتم در نهایت بعد از قریب به 15 سال تصمیم به جدایی از آن گرفتم؟

سال 58 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 در حالی که جوانی پرشور بودم بدلیل جو و شرایط سیاسی آن زمان از روی احساسات و نه از روی منطق و شعور فریب شعر و شعارهای به اصطلاح آرمانخواهانه رجوی را خوردم و جذب گروه او شدم. آن زمان واقعا فکر می کردم که تنها اوست که می تواند آرمان های مردم و کشور ایران را در همه زمینه ها محقق کند. آنقدر در این اعتقاد بیهوده به رجوی پیش رفته بودم که تصمیمات غلط و احمقانه او اعم از اتخاذ غلط جنگ مسلحانه در سال 60 و بدتر از آن همدست شدنش با دشمن متجاوز و حضورش در کنار ارتش عراق متاسفانه چشم و گوش مرا باز نکرد تا بفهمم انتخابی که کردم اشتباه بوده و متوجه شوم که رجوی فقط بدنبال قدرت طلبی خودش است .

درنهایت هم با همین اعتقاد در سال 66 تصمیم به خروج از کشور برای پیوستن به تشکیلات او در عراق گرفتم. آنقدر در این تصمیم مصمم بودم که حاضر شدم حتی مادر بیمارم را که وابستگی شدیدی به همدیگر داشتیم تنها گذاشته و از کشور خارج شوم تا به ارتشی که رجوی در عراق درست کرده بود بپیوندم. این بود که در گرمای خردادماه سال 66 با پذیرش سختی و ریسک بالای خروج از کشور و پس از سه شبانه روز پیاده روی در مسیرهای سخت مرز پاکستان و بدون داشتن آب و غذای کافی به همراه چند نفر دیگر از کشور خارج و خودم را به پایگاه گروه رجوی در پاکستان رساندم و 16 روز بعد از آنجا مسئولین گروه مرا به عراق اعزام کردند. با ورود به عراق و پیوستن مستقیم به تشکیلات احساس شور و شوق می کردم و با تحلیل های مزخرفی که رجوی داشت فکر می کردم که بزودی ایران را آزاد و آرمان های مردم را محقق خواهیم کرد .

اما بعد از حضور مستقیم در تشکیلات رجوی به مرور مواردی از جمله همکاری تنگاتتگ نظامی رجوی با ارتش صدام در مرزها و کشته و اسیرکردن سربازان ایرانی و یا جاسوسی از تحرکات نیروهای ایرانی از طریق شنود بی سیمی و اطلاع دادن آن به ارتش عراق و اقدامات دیگری از خیانت به کشور را می دیدم که به نوعی در ذهن مرا درگیر و برایم سئوال ایجاد می کرد .اما دروغ چرا چون مدت زیادی نبود که وارد تشکیلاتش شده بودم وهنوز در اوج سادگی به رجوی اعتقاد داشتم با خودم می گفتم حتما من اشتباه می کنم و این کارها را بخشی از مبارزه برای آزادی مردم می دانستم. در واقع هنوز به ماهیت واقعی رجوی پی نبرده بودم و همچنان اعتقاد قلبی به او داشتم .

زمان گذشت تا به اواخر تیرماه 67 و اعلام آتش بس بین ایران وعراق رسیدیم. رجوی به ما اعلام آماده باش داد و گفت برای فتح تهران و سرنگونی رژیم آماده شوید و ما هم که هنوز به راه و روش رجوی اعتقاد و از طرف دیگر هیچ خبری هم از شرایط داخل ایران و اصلا دنیای بیرون نداشتیم فکر کردیم به همین سادگی با پشتوانه مردم بزودی سرنگونی را محقق و حکومت مجاهدین را برقرار می کنیم . در 3 مرداد 67 ماجراجویی رجوی تحت عنوان “عملیات فروغ ” که اساسا ناشی از توهم و عدم درک و تحلیل واقعی او از شرایط داخل کشور بود، صورت گرفت. در نهایت ماجراجویی او شکست خورد و انبوهی از نیروهایش کشته و مجروح شدند و بخشی هم توانستند به داخل عراق و کمپ اشرف برگردند . پروسه شناخت ما از ماهیت رجوی ازآن زمان به بعد شروع شد!

موج یاس وسرخوردگی در نیروهای برگشته از آن ماجراجویی رجوی شدت گرفت و تعدادی همان زمان از موقعیت به هم ریختگی درون تشکیلات استفاده کرده و توانستند مسیر خود را جدا کنند به مرور درخواست های جدایی افزایش و تشکیلات رجوی در آستانه فروپاشی قرارگرفت . رجوی که به هیچ قیمت هنوز حاضر به پذیرش واقعیت ها نبود وهمچنان عاشق جاه طلبی بود برای جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتش در گام اول نشستی بنام ” تنگه و توحید ” برگزار و با کمال وقاحت اعضا را مقصر شکست ماجراجویی اش دانست و در ادامه مدتی بعد موضوع انقلاب ایدئولوژیک با محور طلاق همسر در تشکیلاتش راه انداخت و نشست های مغزشویی برگزار کرد و با روش های خاص خود اعضا را مجبور به پذیرش قوانین آن کرد وهر کس هم زیر بار نمی رفت به انواع اتهام ها متهم وسرکوب می شد که برخی ها از جمله چند مسئول رده بالا مثل علی نقی حدادی (فرمانده کمال) را بدلیل مخالفت با انقلاب ایدئولوژیک سر به نیست کرد و برخی از آنها را هم از جمله فرمانده مهدی افتخاری ( فرمانده ناصر) را به انزوا کشاند و مورد تحقیر قرار داد ، درادامه راه خروج را بست واعلام کرد کسی حق جدا شدن ندارد و افراد خواهان جدایی را به خیانت متهم و مجازات زندان و یا اعدام و فرستادن به زندان ابوغریب را برای افراد خواهان جدایی تعیین کرد. از قبل هم که ارتباط با خانواده و دنیای بیرون را مرز سرخ اعلام کرده بود، رجوی در ادامه روند اجرای برنامه سرکوب درونی برگزاری نشست های موسوم به “عملیات جاری ” را برای تفتیش اعضا راه انداخت ، سال 73 قریب به 600 نفر از اعضا را با موضوع خودساخته چک امنیتی زندانی و زیر شکنجه برد که برخی از آنها کشته شدند و در دل بقیه ترس و وحشت انداخت. بنابرابن رجوی با ادامه افزایش روند فشار روحی و روانی همراه با ایجاد جو خفقان شدید در درون تشکیلات تا حدود زیادی در جلوگیری ازفروپاشی تشکیلاتش موفق شد و برنامه جاه طلبی اش را دنبال کرد.

بهرحال رجوی با این اقدامات خود باعث شد تا من و اکثر کسانی که روزی از روی اعتقاد قلبی به او پیوسته بودیم به نقطه تنفر شدید از او برسیم و دوست داشتیم هر چه زودتر از تشکیلات جدا شویم. اما تمام راه های خروج ازتشکیلات بسته بود وبا توجه به رعب و وحشتی که رجوی ایجاد کرده بود مجبور بودیم تا پیدا شدن راه خروجی بدون دردسر همه فشارهای روحی و روانی را تحمل کنیم. متاسفانه افراد زیادی بودند که نتوانستند فشارها را تحمل کنند و دست به خودکشی زدند. اما ذکر این واقعیت ضروری است که من خودم و قطعا بقیه هم همینطور بودند. درست است که بدلیل تهدیدهای رجوی و رعب و وحشتی که ایجاد کرده بود سالها جرات اعلام درخواست جدایی نداشتیم اما مهمترین دلیل عدم جرات ما این بود که نسبت به دنیای بیرون از تشکیلات و اتفاقات بعد از آن ذهنیت داشتیم مثلا من با خودم می گفتم خب حالا من جدا شدم کجا بروم؟ آیا می توانم خودم را دربیرون تشکیلات اداره کنم ؟ آیا اصلا خانواده ام مرا می پذیرند و به آنها چه جوابی بخاطر تحمل سالها درد و ناراحتی از بابت دوری و بی خبری ازمن، بدهم؟ تازه اگر اینها حل شود با ذهنیتی که رجوی در اذهان ما ایجاد کرده بود فکراینکه ممکن است بعد از جدایی دستگیر و سالها زندانی شوم مرا آزار می داد. به همین خاطر خودم را در بن بست می دیدم. بنابراین اذهان ما آنچنان مشوش بود که فقط یک عامل می توانست به ما تحرک و توان برون رفت از آن همه ذهنیت ها و شکستن طلسم رجوی را بدهد و آن فقط عامل بیرونی بود که توضیح خواهم داد.

ادامه دارد …

حمید دهدار