زندان در زندان – یادداشت های سفر به اشرف – قسمت دوم
در درب ورودی اشرف شاهد صحنه های تلخ و دردناکی بودم خانواده ها با بلندگو و با هزار آرزو فرزندان و بستگانشان را صدا می زدند آنها سالهای طولانی بود که هیچ تماسی با فرزندانشان نداشتند مسعود و مریم که شعار حمایت از حقوق بشر می دهند در طی بیست سال و یا بیشتر اجازه تماس به افراد مستقر در اسارتگاه اشرف را با خانواده هایشان در ایران و یا سایر نقاط جهان نداده اند!
انسانها در چه شرایطی تن به فرار می دهند؟؟
حال نگاهی به این چند روز که مقداری تشکیلات رجوی بهم ریخته و فضائی بوجود آمده که امکان فرار را ساده تر می کند در طول این دو هفته چند نفر فرار کردن آن هم با رده های تشکیلاتی بالا راستی چرا؟ آیا زندان است. دیکتاتوری بر آن حاکم است و…… با یک نگاه ساده در جامعه ای که ۲۵۰۰ نفر است طی ده روز ۶ نفر فرار کردن. جایی که رجوی آن را پاک ترین جای دنیا می نامید
حقایقی درباره جنایات و شکنجه های سران مجاهدین – قسمت پنجم
فرمانده اکیپ امریکایی یک برگ کاغذ A4 سیاه و سفید که نقشه ی منطقه روی آن ترسیم شده بود را روی ماشین ما گذاشت و با جلیل طوسی دوباره مشغول صحبت شد وقتی مجید شکوه زاده نقشه خودمان را بیرون آورد و بر اساس آن به فرمانده امریکایی توضیح داد او بسیار متعجب شد و گفت که نقشه ما سیاه و سفید است و خیلی دقیق نیست اما نقشه های شما رنگی و با توضیحات و مختصات دقیق است این قضیه ثابت می کرد سازمان چقدر همکاری دقیق با استخبارات رژیم بعثی صدام داشت و از طرف آنها حمایت می شد.
زندان در زندان – یادداشت های سفر به اشرف
ماهیت وحشتناک این فرقه هنوز برای من به درستی آشکار نشده بود؟ چون با اشرفی مواجه شدم که دور آن را نه یک لایه خاکریز یا سیم خاردار که هشت لایه سیم خاردار و خاکریز کشیده بودند! وحشت رجوی و سایر سران مجاهدین از خانواده ها، پدران و مادران دلسوز و ساده دل تعجب انگیز بود. وقتی خوب به اطرافم نگاه کردم متوجه شدم به تعداد سیم خاردارها اضافه شده است
فرار قهرمانانه قربانعلی حسینی نژاد (مترجم رجوی) از فرقه رجوی
در طول بیش از 20 سالی که در قرارگاههای مختلف این فرقه در عراق در بخش روابط (امور عراق) به عنوان عضو این سازمان و بالاخره با رده معاونت ارگان (به دلیل سابقه علیرغم اینکه من فضیحت موسوم به انقلاب ایدئولوژیک درونی را نپذیرفته بودم) به کار ترجمه می پرداختم به علت کارم از نزدیک شاهد مزدوری و نوکری تمام عیار رجوی و جاسوسیهای او و دستگاهش برای صدام حسین و رژیمش و بعد از سقوط او برای آمریکاییهای اشغالگر بودم.
خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین – قسمت هفدهم
شاید سوال این باشد چرا رهبران سازمان به نفرات دروغ گفتند و اعتراف نکردند که موضوع خلع سلاح است چون دیگر بودن یا نبودن فرقی نمی کند. اما پرسش بعدی این است در این گیر و دار رهبر عقیدتی کجاست؟ تا حالا که هیچ خبری نبود و مهم هم نیست که طی این سالیان عمر و جوانی نفرات چه جوری تلف شده و به هرز می رود. بعد معلوم شد که برای رهبر عقیدتی مجاهدین عمر و جوانی و حتی مرگ اعضا و کادرهای تشکیلاتی خیلی مهم نیست
پای صحبت محمد کریم میری از جدا شده های مجاهدین
در جریان 19 فروردین موضوع این بود که سازمان قضیه را از قبل میدانست ولی هیچ اطلاعی به افراد خود نداده بود. نیروهای زیادی را در اضلاع خصوصا در شمال پادگان چیده بودند و شرایط عملا حالت آماده باش داشت. ساعت 12 شب به ما اطلاع دادند که عراقی ها همراه با نیروهای رژیم میخواهند حمله کنند و افرادی را دستگیر کرده و تحویل ایران بدهند. آنشب تا صبح نگذاشتند بخوابیم. مدام تأکید میکردند که باید با تمام قوا جلوی ورود نیروهای عراقی به داخل پادگان را بگیریم که یا کشته شویم یا مانع آنان گردیم. مدام صحبت میکردند و ما را تحریک می نمودند که باید از اشرف که شرف هر مجاهد خلق است تا پای جان دفاع کنیم و نگذاریم پای هیچ غریبه ای به آن برسد.
با انتخاب اولاند هم آبی برای مریم قجر گرم نمی شود
تقریبا در ساعتهای آخر شب بود تازه از نشست عملیات جاری که جز فحش و ناسزا چیز دیگری نداشت برگشته بودیم و فکر می کردیم که می توانیم یک استراحتی بکنیم ولی به یک باره از بلندگوی لشکر پیام داده شد که به سالن عمومی آمده تا پیام خواهر مریم خوانده شود این مسئله برایمان جالب بود که مریم دوباره چه دسته گلی به آب داده که این وقت شب ما را جمع می کنند. بعد از رفتن به سالن و آمدن خواهران شورای رهبری پیام مریم به مناسبت پیروزی آقای اولاند به ریاست جمهوری فرانسه خوانده شد و همه دست زدیم و شادی کردیم و بعد از صرف شیرینی و تبریک گفتن به همدیگر که بله این بار دیگر کار ایران تمام است و این فرد دوست خواهر مریم!!
اعتراف رجوی های دیکتاتور به سانسور و خفقان حاکم بر اسیران در اشرف
علاوه بر دستگاه های ارتباط تلفنی می توان به دستگاه ها و تجهیزات صوتی و تصویری نیز اشاره نمود. در اشرف تلویزیون تنها در سالن های غذاخوری و یا اتاق فرماندهان فرقه یافت می شد و بقیه افراد از داشتن آن محروم بودند و وجود آن در بقیه اماکن ممنوع بود. تلویزیون های سالن های عمومی، مدار بسته بوده و فقط در هنگام ناهار یا شام، اخبار و برنامه های مشخص شده از طرف پرسنلی کل قرارگاه اشرف را پخش می کرد. استفاده دیگری که از تلویزیون در اشرف می شد، پخش نوارِ نشست های مغزشویی رجوی ها بود.
رجوی در پادگان اشرف خدایی می کرد
پادگان اشرف پادگان ظلم و برده کشی رجوی بود. در پادگان اشرف ریز کارهای تشکیلاتی و کارهای یومیه مستقیما روی میز رجوی می رفت و جمع بندی توسط او صورت می گرفت بعد از مدتی جمع بندی را جمع می زد و در نشست های عمومی روی سر ما خراب می کرد. در پادگان اشرف رجوی به مثابه خدا بود عکس های او در همه جا در پادگان بود حتی در نماز خانه وقتی رو به قبله نماز می خواندیم با عکس او مواجه می شدیم در واقع رجوی را بایستی پرستش می کردیم.
نامه ای به احسان بیدی از اعضای جداشده فرقه مجاهدین
چند روز قبل مطلع شدم که یکی از دوستان قدیمی ام به نام احسان بیدی با تصمیمی عاقلانه و شجاعانه، خود را از اسارت رجویها رها کرد. جا دارد همین جا خوشحالی قلبی و تبریک و چشم روشنی خودم را به احسان و خانواده محترمشان عرض نمایم. براستی که هیچ لحظه ای، با شکوهتر، وزیباتر از لحظه جدایی ازفرقه منحوس رجوی نیست. لحظاتی که انسان طعم شیرین آزادی را احساس میکند! لحظاتی که هرگز در اردوگاه اشرف به هیچیک ازاعضای اسیرش دست نداده وسالیان است که با طعم شیرین آزادی بیگانه اند.
میزگرد بررسی نقض حقوق بشر در فرقه رجوی – قسمت سی و شش
سازمان که دم از مبارزه برای آزادی میزند خب اگر بحث اعتقاد به آزادی است بحث آزادی بیان و انتخاب پس چرا شما سران سازمان بچه ی کم سن و سالی را که در سازمان بزرگ شده است دست پرورده خودتان است چرا سرش شیره می مالید به او دروغ می گوئید از اروپا به عراق می آورید و راه بازگشت را به روی او می بندید؟ چرا باید این بچه ها مثل فیلم های گانگستری سرتا پا مسلح شوند؟ بچه هایی که آموزش تانک می بینند سوار تانک می شوند مسلسل کلاش به دستشان می دهید چرا باید آقای محدثین با آن جایگاه تشکیلاتی و ادعاهای بزرگی که دارد مثل ادعای آزادی، اخلاق و شعار جامعه بی طبقه توحیدی و دموکراسی، در اروپا به بچه های میلیشیا که در حال تحصیل هستند دروغ بگوید وعده بدهد که شما فقط شش ماه برای دیدار پدر و مادرتان به اشرف و عراق می روید