خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۸
در قسمت هفتم توضیح دادم که چند عکس مزخرف با خانواده ام در پارک اسارتگاه اشرف گرفتم. حسن (عکاس فرقه) از ما خداحافظی کرد و رفت و باز هم ما در این پارک که بیشتر شبیه قبرستان بود تنهاتر شدیم، گویا اینجا ته خط بود، گویا ما در انتهایی ترین نقطه ی دنیا قرار داشتیم، […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۷
در قسمت ششم توضیح دادم که من درحالی خانواده ام را در اشرف می گرداندم و حقایق را نمی گفتم که درونم می سوخت، اما این اولین بار بود که من می توانستم به بهانه ی آمدن خانواده ام در پادگان جهنمی اشرف ، آزادانه بچرخم و از دور زندان هایی را نظاره کنم که […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۶
در قسمت پنجم توضیح دادم که بعد از قضایای مزار مروارید در اشرف، از یکی از خیابان های اشرف به همراه خانواده ام که عبور می کردیم تعدادی از بچه ها مشغول علف کنی بودند، توقف کردم و …… *** معمولا در حاشیه ی خیابان های اشرف، همه ساله علف های زیادی رشد می کرد […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۵
در قسمت چهارم توضیح دادم که روز دوم بنا به توصیه ی هوشنگ دودکانی، آنها را به گورستان اشرف بردم تا مزار مروارید را ببینند و انگیزه بگیرند! وقتی به مسیر ورودی گورستان اشرف رسیدم و مادرم قبرها را دید، خیلی تعجب کرد که چرا من آنها را به مزار مروارید بردم و گفت: … […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۴
در قسمت سوم توضیح دادم که جواد کاشانی مرا به کناری کشید و گفت الان شما را به اتاقی خواهند بود و دو یا سه روز با خانواده ات خواهی بود، شب ها اما برای عملیات جاری به قرارگاه بر خواهی گشت و بعد از نوشتن گزارش و فاکت های انتقادی از خودت، دوباره پیش […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۳
در قسمت دوم توضیح دادم که لندکروز از مقر خارج شد و به جای دم درب اشرف، به سمت زندان اسکان پیچید، همه جا تاریک بود. هر چقدر جلوتر می رفتیم، به زندان اسکان نزدیک تر می شدیم، صد متر مانده به سه راهی آخر که به زندان می پیچید، می خواستم از ماشین بیرون […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۲
در قسمت قبل توضیح دادم که مادرم ، پدرم و برادرم بعد از مشقت های بسیار فراوان، بعد از گذر از مرز با قاچاقچی ، بعد از عبور از میدان های مین ایران و عراق ، بطور معجزه آسایی توانسته بودند خود را به درب اسارتگاه اشرف برسانند و با نشان دادن عکس من به […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۱
ملاقات با فرزندان و خانواده و کسانی که روزگارشان محدود به چهاردیواری است به نام زندان اشرف، حق تمام خانواده هاست. سالها پیش ، عصر یک روز سیاه و تاریک، در پادگان مخوف اشرف در عراق، تنهاتر از همیشه بودم، مدتی هم بود که دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت و دیگر از […]
چرا زندان ها را در عراق و اشرف خراب کردند؟
از اولین روز حیات سازمان در عراق و از سال 1365، مسعود رجوی دست به برپائی زندان های متعددی درعراق زد که هر کدام متشکل از دهها سلول انفرادی بود. قدرت کاذبی که در عراق به دست مسعود رجوی افتاده بود، او را سرمست کرده و دست به زندان سازی های گسترده زد و همه […]
زنان سازمان، در حصار برده داری رجوی – قسمت اول
زنان در مناصب فرماندهی در یکی از سایت های فرقه ی رجوی ، مقاله ای تحت عنوان : ” زنان در ایران در سه واژه: رنج، محرومیت و زندگی برده وار” نوشته شده است و چنین ادامه داده شده است که : ” زنانی که چالشهایی چون ازدواج زودرس، محرومیت از تحصیل، خشونتهای خانگی، فقر […]
نامه محمدرضا مبین به دادستان محترم کل دیوان کیفری بین المللی
آقای کریم خان، دادستان محترم کل دیوان کیفری بین المللی لاهه سلام من محمدرضا مبین یکی از شاکیان پرونده 42 جداشده از سازمان مجاهدین خل هستم، که پرونده ی قطعی شده آن در ایران به همراه حکم صادره و مستندات پرونده مبنی بر نقض حقوق بشر، شکنجه، زندان، کار اجباری و دهها مورد دیگر، در […]
نیم قطره قانون هم برای ما کافیست
دیروز سری به دوستان در انجمن نجات زدم تا حال و احوالی کرده و از وضعیت دوستانم باخبر شوم. باز هم خاطرات گذشته تداعی شد و سفری به گذشته کردم. دوران حبس انفرادی ام در زندان های مجاهدین در قرارگاه اشرف از بدترین خاطرات گذشته ام است که هر بار به ذهنم تداعی می شود […]