جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
فریدون جان، هرگز برای شروع زندگی مجدد دیر نیست 12 شهریور 1399

فریدون جان، هرگز برای شروع زندگی مجدد دیر نیست

هنرمند بزرگ و عزیز، فریدون جان ، سلام . دیروز گوشی موبایلم را که بالا و پائین می کردم ، در یکی از سایت های سازمان، مقاله ای را باعنوان :” شبی که برایم معادل هزار شب بود – از فریدون پرورش” ، دیدم. فریدون یکی از مهربانترین بچه ها بود که با هم کار […]

من در تاریک ترین زندان دنیا 25 خرداد 1399

من در تاریک ترین زندان دنیا

عشق‌هایی کز پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بود                                 عشق آن بگزین که جمله انبیا، یافتند از عشق او کار و کیا… هنر همیشه در حمایت قانون است، هرکس تمام یا قسمتی از اثر دیگری را که مورد حمایت قوانین هنرمندان است به نام خود ، با آرم خود، بدون اجازه او نشر یا […]

سردار ملی و مجاهدین – قسمت دوم 14 بهمن 1398

سردار ملی و مجاهدین – قسمت دوم

سلام عرض می کنم خدمت دوستان و هموطنان و همشهری های عزیزم، من محمدرضا مبین با سابقه ی 10 سال حضور در سازمان مجاهدین، هستم و در 10 سالی که در اسارت سازمان مجاهدین در عراق بودم، پی به ماهیت ضد مردمی سازمان بردم. امروز از خانه ی ستارخان در تبریز و از محله امیرخیز […]

سردار ملی و مجاهدین – قسمت اول 28 دی 1398

سردار ملی و مجاهدین – قسمت اول

با نام و یاد خدا صحبت هایم را آغاز می کنم . از شهر تبریز میدان ستارخان ، از کنار مجسمه ی ستارخان با شما صحبت می کنم. اخیرا سازمان مجاهدین در مورد اعتراضات اخیر در تبریز ( اعتراض به گرانی بنزین) چند مطلب نوشت، که سعی کرد با وارونه نمائی وضعیت تبریز را بر […]

داستان فرقه ی رجوی به پایان رسید و زندگی آغاز شد 09 دی 1398

داستان فرقه ی رجوی به پایان رسید و زندگی آغاز شد

با آن مسئولی که با ما بود به فرودگاه تبریز رسیدیم . فرودگاه تبریز خیلی زیباتر از آخرین باری که دیده بودم، شده بود . از فرودگاه هم مجددا با خانواده تماس گرفته و اطلاع دادیم که به تبریز رسیدیم و بزودی خانواده را ملاقات خواهیم کرد. مستقیم به سالنی رفتیم که برای تحویل ما […]

چه سرنوشتی در انتظارم بود؟ 07 دی 1398

چه سرنوشتی در انتظارم بود؟

با وضعیتی غیرعادی از فرودگاه بغداد پرواز کردیم، آنقدر مسائل مختلف در ذهنم سنگینی می کرد که نمی دانستم به کدام یک فکر کنم ! نسبت به آینده اضطراب شدیدی داشتم ، اینکه چه سرنوشتی در انتظارم بود؟ در ساعت های آینده قرار بود چه بر سرم بیاید؟ خانواده ام چه می شود؟ سازمان طی […]

مرگ، سایه به سایه ما را تعقیب می کرد 01 دی 1398

مرگ، سایه به سایه ما را تعقیب می کرد

همه ی نفرات حاضر در سالن فرودگاه مهرآباد از نیروهای امنیتی بودند … صدای شلیک های پراکنده از اطراف فرودگاه بغداد گهگداری شنیده می شد.هنوز عراق به ثبات نرسیده بود. انگار عراق از دیرباز، به سرزمین بلا و مصیبت ها تبدیل شده بود! تجربه شخصی من هم از لحظه ی ورود به عراق فقط درد […]

آخرین شب اقامت در تیف 28 آذر 1398

آخرین شب اقامت در تیف

مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت هفتاد و دو کم کم با تنی خسته و روح و روانی بشدت آزرده، آماده می شدم که به ایران برگردم. من سیاسی نبودم ، اما بچه های سیاسی و باتجربه تر می گفتند : مسعود رجوی بیشترین خدمت […]

جهانبخش و آرزویی که هرگز محقق نشد 26 آذر 1398

جهانبخش و آرزویی که هرگز محقق نشد

مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت هفتاد و یک در آستانه برگشتم به ایران نتوانستم بهترین دوستم را با خودم همراه کنم طی سالیان، بلاهایی در فرقه ی رجوی بر سرم آمده بود که هزار بار آرزو می کردم که ای کاش پایم می شکست […]

از یک برنامه کار پنهان در مورد من سوءاستفاده شد 24 آذر 1398

از یک برنامه کار پنهان در مورد من سوءاستفاده شد

مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت هفتاد انتخاب برگشتن به ایران، انتخاب سختی بود ، در حقیقت یکی از سخت ترین انتخابها در زندگی بود. خیلی سخت بود که اقرار کنم بخاطر یک انتخاب غلط و عجولانه ، 10 سال به راه خطا رفتم! 10 […]

اندوه و بغض غریبانه در صدای لرزان پدر را تاب نیاوردم 21 آذر 1398

اندوه و بغض غریبانه در صدای لرزان پدر را تاب نیاوردم

مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت شصت و نه کم کم زمزمه های امکان رفتن به ایران به عمل رسید و آمریکائی ها لیستی از کسانی که تمایل دارند به ایران بازگردند را تهیه کرده و وارد مذاکرات با صلیب سرخ جهانی شدند. از طرف […]

این ذهنیت زمانی در من شکست که به جمع خانواده برگشتم 19 آذر 1398

این ذهنیت زمانی در من شکست که به جمع خانواده برگشتم

مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت شصت وهشت بله، ما در تیف انتخاب های زیادی نداشتیم، در حقیقت زندانی نیروهای آمریکائی بودیم، اطرافمان سیم خاردارها ردیف شده بود و تله های منور هم از هر چند ده متر کارگذاشته شده بود، ما باید صبر می […]

blank
blank
blank