نامه ای به محسن معصومی اسیر در فرقه رجوی
چندین سال است که از شما خبری ندارم و خیلی دلم برای شما تنگ شده طی این چند سال از شما شماره تلفن و صندوق پستی نداشتم که با شما تماس تلفنی و یا نامه ای برای شما ارسال کنم اوضاع شما را از انجمن نجات و نشریه مربوط به آن را دنبال می کنم معلوم می شود که اوضاع وخیمی داری هر چه فکرش را می کنم عقلم به جایی نمی رسد که برای چه هدفی خودت را به این روز انداختی
نامه ای به رضا سلامی اسیر در فرقه رجوی
چرا این همه مدت ما را از خودت بی خبر گذاشتی. من تا حدودی می دانم که شما کجا زندگی می کنید این چه جور جایی است که شما جرات ندارید یک نامه برای خانواده خود ارسال کنید واقعا طی این چندین سال خود و همسرت مریم نقدی کجا را گرفته اید و به کجا رسیده اید غیر از این که بهترین دوران زندگی خودتان را برای هیچ و پوچ از بین بردید شما از چه آزادی برخوردارید شما می توانید برای خودتان تصمیم بگیرید یا کسان دیگری برای شما تصمیم می گیرند
نامه ای به علی اصغر دیو سار اسیر در فرقه رجوی
چندین سال برای هیچ و پوچ بهترین دوران زندگی خودت را از بین بردی به کجا رسیدی و چه چیزی نصیبت شد فقط یک سری آدمها را نگران خودت کردی مستمر به شما فکر کنند واقعا توانی برای شما مانده که می خواهید به اصطلاح مبارزه کنید بعد از چندین سال خودت را در آیینه نگاه کردی که چه بلایی بر سر خودت آوردی الان هم مطلع شدم شما را برده اند به کمپی در کنار فرودگاه بغداد از خودت چی داری زندگی داری؟
نامه ای به شکوه قاسمی اسیر در فرقه رجوی
من پدرت هستم، پدری که سالهاست در حصرت دیدن شماست طی این سالها از دوری شما من و مادرت رنج می بریم و شکسته شده ایم چندین سال است شما را ندیده ایم و نگران شما هستیم و تا به حال نامه ای برای ما ارسال نکرده اید که لااقل از احوال شما جویا شویم در جایی زندگی می کنی که نامه و یا تماس تلفنی نمی توانیم با شما داشته باشیم طی این سالها که معلوم نیست برای چی آنجا مانده ای چیزی برای شما مانده است بهترین دوران جوانی خودت را به چه دلیل از بین بردی
نامه مادری دل شکسته به فرزندش مصطفی فروغی اسیر فرقه رجوی
امید وارم که حالت خوب باشد سالهاست خبری از تو ندارم این رسم روزگار است که حق مادری بایستی اینگونه جواب داده شود من همیشه به فکر تو هستم و همیشه تو را یاد می کنم. طی این سالها یک نامه از تو نداشتم که لااقل از احوال شما جویا شوم برادرت محمد رضا پیش من زندگی می کند آنهم نگران شماست در خانه ما جای شما خالی است بعضی وقتها با برادرت از خاطرات قدیم با یکدیگر صحبت می کنیم و تو را یاد می کنیم به چه دلیل تا به حال تماسی با من نداشتی و نامه ای برای من ارسال نکردی در کجای این دنیا قرار گرفته ای که یک ذره عاطفه در درون تو باقی نمانده
نامه ای از خواهری منتظر به رضا زنگنه اسیر فرقه رجوی
وقتی از پیش ما رفتی من دیگر تنها شدم. طی این چندین سال هیچ نامه ای از تو بدستم نرسید که از احوالات شما مطلع گردیم و در مقابل من هیچ راهی نداشتم که با شما ارتباط برقرار کنم. و همیشه نگران احوالات شما بودم. یاد آن روزها بخیر که در اتاقت با هم می نشستیم و خاطرات خودت را برایم تعریف می کردی و در کنار خاطرات مرا نصیحت می کردی چی شد که از جایی سر در آوردی که همه اهل فامیل در تعجب مانده اند. جایی که به شما اجازه نمی دهند حتی یک تماس چند دقیقه ای با خانواده ات داشته باشی
نامه به محمد جعفر نجفی اسیر فرقه رجوی
من و مامان و علی برای دیدار با شما به عراق سفر کردیم پشت درب پادگان اشرف چند روزی حضور داشتیم که شاید بتوانیم با شما دیداری داشته باشیم ولی متاسفانه موفق نشدیم. خداوند انسان را آزاد آفرید که آزاد زندگی کند ولی سران پادگان اشرف آزادی را از شما گرفته اند مگر یک انسان می تواند انسان دیگری را استثمار خود کند شبها به پادگان اشرف نگاه می کردم از درون می سوختم چرا برادرم در این رابطه فریب خورد و در دام کسانی افتاد که فقط به دنبال منافع فردی خود هستند
نامه ای به محمد جعفر نجفی؛ اسیر فرقه رجوی
من و مادر و مهین با کلی مشکلات روحی که مادر داشت عازم کشور عراق شدیم که فقط با شما بعد از چندین سال ملاقاتی داشته باشیم. بخصوص مادر وقتی به کشور عراق رسیدیم اشک شوق می ریخت که بعد از چندین سال فرزندم را ملاقات می کنم. چند روزی که ما در کنار سیاج اشرف بودیم مادر خیلی شما را صدا زد ولی متاسفانه جوابی از شما نگرفت کجاست آن معرفت و انسانیت که دل مادرت را این گونه می شکنی این رسم روزگاری است که رجوی در درون شما حاکم کرده است عاطفه را در درون شما از بین بُرده.
نامه خانواده آقای صالح به فرزندشان تقی صالح اسیر در فرقه رجوی
من با کلی مشکلات جسمی فقط برای ملاقات با شما به عراق سفر کردم خودم را نزدیک دیوارهای قلعه مخوف و نفرین شده رساندم آرزو داشتم که شما را ملاقات کنم ولی متاسفانه با کسانی مواجه شدم که به من توهین می کردند و حریم حرمت من پیرمرد را نگه نداشتن. در مسیر پادگان اشرف با خودم فکر می کردم که بعد از چند سال تقی را می بینم و آن را در آغوش می گیرم. ولی عکس آن ثابت شد
جلسات انجمن نجات استان مرکزی با حضور خانواده ها
روز یک شنبه مورخ 20/6/90 و سه شنبه 22/6/90 خانواده های درد کشیده و رنج کشیده در محل دفتر انجمن نجات اراک گرد هم آمدند. مسئول انجمن نجات ضمن خوش آمد گویی به حاضرین در جلسه شرایط فعلی در پادگان اشرف و عمل کرد فرقه نسبت به فرزندانشان را برای خانواده ها تشریح کرد. متعاقبا خانواده ها بصورت نوبه ای در رابطه با ضد انسانی بودن فرقه سخن گفتند و اعلام آمادگی خود را برای فعالیت تا آزادی فرزندانشان از فرقه را اعلام کرده
نامه خانواده گلچین، به علی نقی گلچین اسیر در فرقه رجوی
بابا الان من کلاس سوم هستم و محمد حسین کلاس اول دبستان دو تایی نوشتن را یاد گرفته ایم این آرزو در دلمان مانده که شبها تو به ما املاء بگویی و به سئوالات بی شمار ما پاسخ بگویی. بعضی وقتها توی کوچه و یا مدرسه وقتی پسری را می بینم که دستش تو دست پدرش است ناگهان بغض گلویم را می گیرد و ناغافل شروع به گریه می کنم
نامه خانواده عبدی به فرزندشان سعید عبدی اسیر در فرقه رجوی
پس تکلیف دل شکسته مادرت، دستان پینه بسته پدرت، خستگی همسرت و دل تنگی دخترت سپینود چی می شود؟ دوری تو وجودمان را خورده به چه دلیل عمرت را در آن اُردوگاه برای هیچ و پوچ داری از بین می بری و دل ما خانواده ات را خون کردی؟ سعید جان خانواده ات خیلی نگران تو هستند آغوش وطن و آغوش خانواده ات برای تو باز است دخترت و همسرت خیلی دلشان برای تو تنگ شده است

