در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت اول

مادران و پدران پیری که سالیان چشم انتظاری فرزندانشان را کشیدند با چشمان اشکبار هر کدام به خانواده آقای محمدی تبریک می گفتند و آرزوی فرار و رهائی فرزندان خود را از جهنم رجوی در عراق می کردند.مادر پیر مجید محمدی گل افشان که به همراه یکی دیگر از پسرانش آقای رشید محمدی به دفتر آمده بود با دل شکسته و با چشمانی گریان ضمن نفرین به رهبران مجاهدین می گفت: با خود می گفتم آیا می شود که این خبر خوش برای بازگشت و رهائی پسرم مجید باشد

از روز قبل تعدادی از خانواده ها به دفتر انجمن دعوت شدند تا خبر خوشی را بشنوند.
از اول وقت اداری خانواده ها به دفتر انجمن مراجعه کرده و در کمتر از نیم ساعت حدود 40 نفر در محل حاضر بودند.
آقای نعمت الله محمدی به همراه همسر و دو فرزند و نوه اش نیز از سوادکوه به دفتر آمدند هر کدام از افراد با گمانه زنی سعی داشتند هر چه زودتر از اصل موضوع با خبر شوند. پخش فیلمی از حضور خانواده ها در اطراف اشرف توجه آنان را جلب کرده بود و تعدادی دیگر با بازگشته های قبلی در حال گپ و گفتگو و گرفتن اخبار از بستگان شان در اشرف و لیبرتی بودند. ولی کم و بیش همه به دنبال اصل موضوع و گرفتن خبر خوش بودند غالبا در این گمان بودند که بزودی ملاقاتی با عزیزانشان در لیبرتی خواهند داشت و منتظر بودند تا این خبر را در جلسه بشنوند.
بعد از پخش فیلم، مسئول انجمن اعلام کرد که خبر خوش امروز ما به شما خانواده ها فرار یکی از اعضای فرقه آقای مجید محمدی و بازگشت آن به آغوش خانواده اش می باشد که در همین محل تحویل خانواده اش خواهد شد.

blank

به یک باره جنب و جوشی در بین حاضرین در دفتر پیچید و همگی به خانواده آقای محمدی تبریک گفتند و اشک شوق همه سرازیر شد.
خانم محمدی با چشمانی اشک بار و با آرزوی سر رسیدن همه انتظارها برای همه خانواده ها، در صحبت کوتاهی برای جمع حاضر گفت: در سال 67 پسرم در جنگ اسیر صدام شد ولی رجوی ملعون حدود 25 سال او را در اشرف نگه داشته و اجازه هرگونه ارتباط و تماس را از ما گرفت تا این که خبر فرار او را شنیدم ولی هنوز او را ندیدم و…

blank

مادران و پدران پیری که سالیان چشم انتظاری فرزندانشان را کشیدند با چشمان اشکبار هر کدام به خانواده آقای محمدی تبریک می گفتند و آرزوی فرار و رهائی فرزندان خود را از جهنم رجوی در عراق می کردند.
مادر پیر مجید محمدی گل افشان که به همراه یکی دیگر از پسرانش آقای رشید محمدی به دفتر آمده بود با دل شکسته و با چشمانی گریان ضمن نفرین به رهبران مجاهدین می گفت: با خود می گفتم آیا می شود که این خبر خوش برای بازگشت و رهائی پسرم مجید باشد. هر چند که رجوی جنایتکار باعث قطع پای پسرم در درگیری سال قبل در اشرف شده است ولی همه امکانات را برایش فراهم کردم تا زندگی راحتی در اینجا داشته باشد.
این خبر خوش که همه را به وجد و شوق آورده بود و هر کدام برای همدیگر شرح حالی از وضعیت افرادشان می دادند و یا خاطراتی از برخوردهای منافقانه مسئولین و مراقب گذاشتن به هنگام ملاقات خانواده ها در سال 82 در اشرف تعریف می کردند.

blankblank

تعدادی هم در اندوه دوری از بستگان اسیرشان به فکر فرو رفته بودند. نیم ساعتی گذشت و اطلاع داده شد که مجید پشت درب ساختمان است همه پشت درب اتاق ایستاده بودند تا لحظه دیدار پدر و مادری را که بیش از دو دهه فرزندش را ندیده اند را تماشا کنند درب باز شد و پدر و مادر و برادران مجید دسته جمعی او را در آغوش گرفتند جمعیت در پوست خود نمی گنجید و همه با صدای بلند گریه می کردند و اشک شوق می ریختند از گریه پدر پیری همچون آقای حاج محمد ابوئی که تا به حال ضربات زیادی از طرف رجوی پلید بر او وارد شد تا گریه دختر بچه سه ساله ای که بدنبال پدر بزرگ اسیرش آقای احمد رضاعی بود.
دوستان بازگشته سابق نیز هر کدام با ابراز خوشحالی و تبریک به آقای مجید محمدی او را در آغوش گرفتند.
ادامه دارد…

برچسب ها

ما نه مأموریم و نه عامل دولت ها!

هدف اصلی حمله به انجمن نجات و جدا شده ها ما نه مأموریم و نه عامل دولت ها!

پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی

ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی

ما نه مأموریم و نه عامل دولت ها! 15 آذر 1404
هدف اصلی حمله به انجمن نجات و جدا شده ها

ما نه مأموریم و نه عامل دولت ها!

به‌عنوان کسی که سال‌ها در درون تشکیلات مجاهدین زندگی کرده‌ام و امروز آزادانه در کنار انجمن نجات آلبانی فعالیت می‌کنم، لازم می‌دانم به سلسله‌ مطالبی که سایت‌های وابسته به فرقه طی روزهای اخیر علیه انجمن منتشر کرده‌اند پاسخ بدهم. آنچه منتشر می‌کنند نه افشاگری است، نه تحلیل امنیتی، این مطالب فقط نشان‌دهنده هراس و سردرگمی […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم 12 آذر 1404
بازجویی نرم مادرانه

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم

گفت‌وگوی نه‌چندان بی‌خطر با پروین چند روز بعد از نشست معروف “پاسدار فتحی”، من را صدا زدند. به جای اتاق جلسات، این‌بار رفتم به ساختمان غذاخوری، جایی که برای ملاقات‌های خاص سفره پهن می‌کردند. غذا آماده بود. بشقاب برنج با زرشک و تکه‌ای مرغ که نشانه‌ای روشن بود: اینجا قرار است کسی را “باز” کنند، […]

پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی 10 آذر 1404
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟

پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی

با سلامی گرم و آرزوی سلامتی برای شما که خاطرات ایام گذشته موجب می شود شما همیشه در ذهن و یاد من آمده و مسرور از دوستی با شما باشم . نجف جان نمیدانم یادت می آید شبی که عابدین جانباز فرار کرد و فرار وی بنام پرش شیر معروف شد و همان شب برای […]

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.