سالگرد وفات مرحوم موسی علیزاده پدر بخشعلی علیزاده

حاج موسی علیزاده نامی آشنا برای خانواده بزرگ انجمن نجات است. کسانی که در سالهای تحصن در مقابل پادگان اشرف در عراق حضور داشتند او را بخوبی می شناسند و با اخلاق حسنه او آشنا هستند. 21 مرداد سالروز وفات این مرد بزرگ بود. کسی که برای نجات فرزندش آقای بخشعلی علیزاده از چنگال فرقه رجوی رنج سفر به عراق و اقامت در شهرک آزادی را با وجود بیماری و ضعف جسمی به جان خرید و همیشه یار و همراه خانواده ها در مسیر آزادی عزیزانشان بود.

بخشعلی علیزاده مسئول انجمن نجات تهران یادداشت زیر را در خصوص پدر نوشته است که عینا آورده می شود:

یک سال دیگر از فقدان پدر گذشت

وقتی بر سر مزارش ایستاده بودم، هنوز باورم نمی شد که پدرم ما را ترک کرده است، برای همیشه! بیشتر دوست داشتم که ناگهان از خواب بیدار شوم و فکر کنم که یک کابوس بود و تمام شد و پدر را مثل سابق در کنار خودم داشته باشم، ولی واقعیت تلخ این بود که او رفته است و دیگر هیچوقت باز نخواهد گشت!

بخشعلی علیزاده

در شیرین ترین ایام زندگی که او و مادرم برایم آرزوهایی داشتند من متاسفانه در کنارشان نبودم، بعبارتی من دزدیده شده و به گروگان گرفته شده بودم و از زندگی مورد علاقه آنها و خودم هیچ سود و بهره ای ندیده بودم. اینکه چرا و چگونه شد که زندگی من به یغما رفت، اینکه چرا به گروگان گرفته شده بودم، خود حدیث مفصلی است که در این مطلب کوتاه نمی گنجد، ولی مهم در این چند پاراگراف یاد پدر است که خوانندگان را با خود همراه کنم و آنان را در غم خودم شریک بدانم، آخر خیلی وقتها اطراف آدم شلوغ است ولی احساس میکنی که غریب و تنهایی !

در دنیای شلوغ احساس تنهایی کردن خیلی سخت است. دردی که درمانی برای آن متصور نیست و باید با آن کنار آمد، لذا هر کسی تیری در تاریکی پرتاب میکند تا در دنیای غم هایش همدمی پیدا کند و او را درک نماید.

پدر یکی از کسانی بود که میتوانست درک درستی از شرایط فرزندش داشته باشد، زیرا او سختی های روزگار را در کف خیابان مزه کرده و چشیده بود، کسی بود که بخاطر فشارهای زندگی برای یک لقمه نان کمرش خم شده و دستانش به لرزه افتاده بود، دیگر چشمانش آنطور که باید او را یاری نمی کرد و سوسو میزد، دیگر گوش هایش مثل ایام قدیم دقیق نبود و خیلی وقتها وز وز میکرد، دیگر مثل ایام قدیم توانایی بلند کردن اجسام سنگین را نداشت، دیگر مثل سال ها قبل نمی توانست چندین ساعت در روز و در چند نوبت کار کرده و به فکر آب و نان خانواده اش باشد !

اما فقط به این جا ختم نمی شد و همه اش عدم ناتوانی نبود، چیزهایی هم بود که او بیشتر از قبل توانمندتر شده بود، پدر در غم از دست دادن عزیزانش توانمند تر شده بود زیرا میدانست که این دنیا به کسی وفا نکرده است که خودش دومی باشد، پدر هر چند چشمانش ضعیف شده بود ولی ضریب هوشی اش بسیار بالا رفته و میدانست که نباید در این دنیا از هر کس و نا کسی انتظار داشته باشد، او درک کرده بود که باید حواس جمع بوده و بی گدار به آب نزد، او میدانست که هر آمدنی را رفتنی است لذا غم از دست دادن دنیا در دلش سنگینی نمیکرد و روی بستر مرگ آرامش خاصی داشت. او میدانست که تنها دوست و همدم آدم سایه اش است که از پشت به وی خنجر نخواهد زد، او میدانست که تنها باید به روح خودش اعتماد کند که تا آخرین لحظه و آخرین نفس با او بود، حتی در لحظه مرگ او را تنها نمیگذارد و بعد از مدتی جسم را رها کرده و میرود !

و یک دنیا حرف دیگر که از پدرهایمان در دل داریم، بعضاً توانایی بیان آن خصوصیات پدرهایمان را داریم و خیلی وقتها نه! اغلب در دلها یا در بغض هایمان می ماند و همچون زخمی که رویش نمک پاشیده باشی به سوزش افتاده و حالت را بهم میریزد .
منتظر سالگرد دیگری هستم تا بتوانم بیشتر به یادش باشم، البته در این دنیایی که اصلا معلوم نیست خودت تا سال دیگر هستی یا نه، این انتظار کمی سخت و بعید به نظر میرسد !

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا