خانواده سرایی یکی از هزاران خانواده ای است که رجوی متلاشی کرد. روز سه شنبه 6 خردادماه 1404، مسئول انجمن نجات گلستان به دیدار خانواده مهدی یا همان پویا سرایی رفت و با برادر ایشان، احمد سرایی دیدار و گفتگو کرد. داستان خانواده سرایی، تراژدی غمباری است که سناریویش را رجوی و عواملش نوشتند. خانواده […]
خانواده سرایی یکی از هزاران خانواده ای است که رجوی متلاشی کرد.
روز سه شنبه 6 خردادماه 1404، مسئول انجمن نجات گلستان به دیدار خانواده مهدی یا همان پویا سرایی رفت و با برادر ایشان، احمد سرایی دیدار و گفتگو کرد.
داستان خانواده سرایی، تراژدی غمباری است که سناریویش را رجوی و عواملش نوشتند. خانواده سرایی ناخواسته در دامی افتادند که به قیمت جان سه تن از آنها رقم خورد، و برادری که همچنان اسیر است و خود احمد که تجربه های دردناک سالهای حضور در مناسبات سازمان را همچنان با خود حمل می کند.
احمد سرایی چند سال از جوانیش را با دروغ های سران فرقه رجوی در اسارتگاه اشرف در عراق گذراند تا اینکه توانست خود را از جهنم رجوی نجات بدهد و به دنیای آزاد قدم بگذارد.
جمشید، احمد و مهدی سه برادری بودند که در دام فریب عوامل سازمان مجاهدین خلق گرفتار شدند و برای هر کدام سرنوشتی دردناک رقم خورد.
آتابای قبل از صحبت با احمد سرایی فوت برادر مرحومش جمشید را به او تسلیت گفت و در مورد جمشید از وی سئوال نمود که احمد پاسخ داد که جمشید به خاطر مشکلات روحی و روانی که در داخل فرقه و توسط سران سازمان به او تحمیل شده بود دچار بیماری قلبی شد ولی متاسفانه آن خائنین هیچ وقت بیماری او را جدی نگرفتند.
او ادامه داد: مرحوم برادرم بعد از اینکه گرفتار دروغ های دلالان سازمان مجاهدین شده و سر از عراق و پادگان اشرف در میاورد، بارها و بارها اعتراض میکند ولی به غیر از فحش و ناسزا چیز دیگری نصیب او نمیشود.
احمد سرایی درباره پیوستن خود و برادرش به سازمان مجاهدین خلق گفت: من و مهدی به وعده کار و کسب درآمد از سمت عوامل مجاهدین خلق و همچنین به دعوت مرحوم برادرمان – که بعد فهمیدیم دروغی و به اجبار بوده، به کمپ اشرف رفتیم.
جمشید در همان دیدار اول گفت شماها برای چه آمدید و آنقد ناراحت شد که همانجا با سران فرقه رجوی که در اطراف ما بودند درگیر شد و من خودم هم بعد از آنکه به دروغ آن خائنین پی بردم روزی نبود که دعوا و درگیری بخاطر دروغ آنها نداشته باشم که نهایتا بعد از 3 الی 4 سال توانستیم خودمان را نجات دهیم ولی متاسفانه فشارهای روانی که در آن مدت به ما وارد نمودند آنقدر زیاد بود که جمشید نتوانست تحمل نماید و نهایتا جان به جان افرین تسلیم کرد.
مسئول انجمن نجات گلستان از احمد در مورد برادرش مهدی که با نام مستعار پویا در داخل سازمان مجاهدین خلق شناخته میشود سئوال نمود که وی جواب داد که مهدی در آن زمان جوانی بسیار فعال و خودجوش بود و او هم ابتدا مانند من فکر میکرد که کار بسیار خوبی بدست آورده ایم چون زندگی سختی را داشتیم و با حرف دروغ سران فرقه رجوی سریع خام شدیم و متاسفانه مهدی چون افکار جوانی در سر داشت سریع اغفال شد و حتی بعد از آنکه من و مرحوم جمشید با درگیری هایی که با سران فرقه رجوی بخاطر دروغ های آنها داشتیم و درخواست خروج داده بودیم ، مهدی را بلافاصله از ما جدا نمودند و ذهن او را آنقد شستشو دادند که نهایتا او اعلام کرد که در فرقه رجوی خواهد ماند و البته من یا مرحوم برادرم از خود او این جملات را نشنیده بودیم و فقط راویان و دروغ گویان فرقه به ما اطلاع دادند و متاسفانه اکنون بیش از 25 سال است که مهدی گرفتار افکار پوچ سران فرقه رجوی قرار گرفته و زندگی خود را تباه کرده است.
احمد در پایان درباره زندگی خانوادگی شان که به واسطه دروغ پردازی های مجاهدین خلق نابود شد، گفت: وقتی من و برادر مرحومم جمشید به خانه برگشتیم مادرمان بخاطر اینکه مهدی با ما نبود دق کرد و از دنیا رفت. پدرمان نیز چند وقت پیش فوت کرد و مرحوم برادرم جمشید نیز به خاطر فشارهای روانی سران فرقه رجوی سکته کرد و از دنیا رفت و به همین سادگی سران فرقه رجوی سه نفر از خانواده ما را از ما گرفتند و برادرم مهدی را با منجمد نمودن ذهنش آواره کرده اند. من از برادرم مهدی که با نام پویا شناخته میشود میخواهم که حتما با خانواده تماس برقرار کند. از مهدی می خواهم به خودش بیاید و به فکر خانواده و آزادیش باشد و از فرقه رجوی جدا شود و برای خودش آزادی واقعی را رقم بزند و با جدا شدن از سازمان مجاهدین به دنیای واقعی قدم بگذارد و خودش را از دروغ های سران فرقه رجوی نجات دهد.
محمد اتابای

