در سی و یکمین سالگرد فراق مادر – قسمت دوم

غرق در افکار مرور سرگذشت مادر و خاطرات او بودم که صدای دخترم نیایش من را از آن حال و هوا خارج و بخود آورد. نگاهی به او انداختم دسته گلی بدست داشت و از من خواست اجازه دهم آن را بر سر مزار مادر بگذارد. این عادت همیشگی او بود که با صمیمیت توام […]

غرق در افکار مرور سرگذشت مادر و خاطرات او بودم که صدای دخترم نیایش من را از آن حال و هوا خارج و بخود آورد. نگاهی به او انداختم دسته گلی بدست داشت و از من خواست اجازه دهم آن را بر سر مزار مادر بگذارد. این عادت همیشگی او بود که با صمیمیت توام با لجاحت کودکانه اصرار داشت خودش دسته گل را بر سنگ مادر بگذارد. همزمان که نیایش در حال گذاشتن دسته گل بر مزار بود نوشته روی قبر توجه ام را جلب کرد. گویی سنگ تراش سرگذشت مادر را بخوبی می دانست که او گمشده ای دارد و سالها در فراغ دیدار او چشم به درب دوخته و انتظارها کشیده است. آنجا که این غم درون را به شیواترین شکل برسنگ قبر با دست خطی زیبا حک کرده بود.

مسافر شهر غمی، غریبی مثل خودمی، تو صورتت پر از غمه،
غصه داری یه عالمه، غریبه توی غربت، بگو چه شد محبت؟
کجا رفتی تو قفس؟ نمانده دیگه برام آب، نان و نفس..

این مادر بود که در قالب نوشته و در سکوت خلوت قبرستان این وادی خاموش، خاموشان با من سخن می گفت! با خودم زمزمه کردم غریبه تو غربت، بگو چه شد محبت؟! در یک لحظه وقتی بیاد بی وفایی هایی که در حقش کرده بودم افتادم اشک در چشمانم حلقه زد و خاطرات سال 60 یکبار دیگر به سرعت برق از مقابل چشمانم گذشت. از زمانی که توانسته بودم خود را بشناسم این مادر بود که با تلاش ها و زحمات شبانه روزی اش زیر پر و بال ما را گرفته بود و علیرغم شرایط سخت زندگی در یک خانواده پرجمعیت تمام تلاش خود را بکار می گرفت تا ما هیچ کمبودی نداشته باشیم.

مادر که خود رنج و درد فراوان از دوران کودکی کشیده بود تلاش می کرد تمامی وجود خود را وقف آسایش و راحتی ما کند و به همین خاطر با وسواس خاصی تمام امور اخلاقی و تربیتی ما را تحت کنترل خودش داشت. میزان احساس مسئولیت او به گونه ای بود که در فرهنگ مرد سالار آن روزگار نقش اصلی را خودش با تبحر و جسارت مثال زندگی بر عهده داشت. علیرغم اینکه چهار برادر و دو خواهر خانواده ما فاصله سنی نزدیکی به هم داشتیم رشته امور تربیتی و اخلاقی ما کاملا در دستش بود. او بقدری احساس مسئولیت داشت که بجز رسیدگی به امور پخت و پز و خانه داری به امورات درسی ما هم وسواس خاصی نشان می داد. و همیشه یک پای ثابت جلسه اولیا و مدرسه بود.

زندگی در محیط شلوغ خانواده با سختی ولی به یمن تلاش های مادر به خوشی ادامه داشت. تا اینکه سال 57 فرا رسید. تازه به کلاس سوم دبیرستان گام گذاشته بودم ، خبر برپایی تظاهرات و اعتصابات در شهرهای مختلف کشور به گوش می رسید، رفته رفته دامنه این تظاهرات و اعتصابات به شهرهای جنوب و از جمله شهر ما هم کشیده شد. رفته رفته به دلیل اعتصابات بخش های صنعتی، بنادر و صنعت نفت هم به اعتصابات پیوستند. انقلاب همبستگی زیبایی میان مردم به وجود آورده بود. رفته رفته به دلیل اینکه انقلاب با آمیزه های مذهبی و رهبری یک مرجع دینی در هم آمیخته بود بخش های گسترده تری از مردم و بخصوص پدران و مادران را به صحنه آورد. انگیزه های مذهبی و باورهای دینی بار دیگر در میان جوانان جوانه زده بود.

به دلیل اعتصابات کارکنان نفت و شهرداری مردم با مشکل جدی در زمینه گرمایش و همچنین بهداشت شهری مواجه شده بودند. در یک اتفاق زیبا و بسیار زیبا در عرصه انقلابات معاصر جهان جوانان به دلیل اعتصاب مسئولیت نظافت خیابانها و جمع آوری زباله های شهر را برعهده گرفته و تعدادی دیگر در صف های کپسول های گاز و نفت ساعت ها می ایستادند تا نیازهای شهروندان را تامین کنند. مردم و جوانان تمامی این سختی ها و کمبودها را با هدف رسیدن به یک جامعه آرمانی که آزادی و عدالت اجتماعی را از قول رهبران انقلاب بشارت می داد تحمل می کردند.

ادامه روند انقلاب مادران راهم به صحنه شرکت در تظاهرات ضد رژیم سلطنتی کشاند و در این میان مادر صبح زود با گذاشتن غذا روی چراغ های نفتی خود را به صف تظاهرات می رساند تا در کنار و همراه خانواده آینده بهتری را برای مردم و کشورش رقم بزند. با پیروزی انقلاب اسلامی و شکل گیری آزادی های سیاسی و اجتماعی، سازمانها و احزاب سیاسی مختلفی در جامعه خود را مطرح کردند. که مجاهدین خلق با باورهای مذهبی و سابقه مبارزاتی بر علیه رژیم شاه مطرح ترین آنها بود.

ادامه دارد…

علی اکرامی