پروانه سلام خوبی مادر؟ سلامتی؟ چرا تماسی با من نمی گیری احوالی از مادرت بگیری؟ من مادرتم چرا مرا فراموش کردی؟ من به لحاظ جسمی وضعیت خوبی ندارم دلم می خواهد هر چه زودتر تو را در آغوش بگیرم. من تو را فراموش نخواهم کرد زمانی که در عراق بودی تلاش زیادی کردم با تو […]
پروانه سلام خوبی مادر؟ سلامتی؟ چرا تماسی با من نمی گیری احوالی از مادرت بگیری؟ من مادرتم چرا مرا فراموش کردی؟ من به لحاظ جسمی وضعیت خوبی ندارم دلم می خواهد هر چه زودتر تو را در آغوش بگیرم. من تو را فراموش نخواهم کرد زمانی که در عراق بودی تلاش زیادی کردم با تو ملاقاتی داشته باشم متاسفانه اجازه ندادند تو را از نزدیک ببینم. هر بار که به ایران بر می گشتم با دلی شکسته بر می گشتم. من نا امید نمی شدم و به خاطرت باز هم به عراق سفر می کردم.
ای کاش می توانستم به کشور آلبانی سفر کنم و از نزدیک تو را می دیدم و تو را در آغوش خودم می گرفتم. معلوم می شود در کمپ آلبانی زندانی هستی و هیچ اختیاری از خودت نداری. اگر در کمپ آزاد زندگی می کردی با من در تماس بودی. وقتی عکست را نگاه می کنم به یاد خاطراتی می افتم که در کنار من بودی و با خودم می گویم ای کاش دخترم را برای تحصیل به خارج نمی فرستادم.اگر برای تحصیل به خارج نمی رفتی الان پیش من بودی و کسی نمی توانست تو را فریب دهد. درخواستم از تو این است خودت را نجات بده و به آغوش مادرت برگرد.
مادرت – مهین حبیبی

