تنها 40 روز از تولد فرزند اولم یعنی دختر نازنینم گذشته بود که از طرف انجمن نجات برایم خبر آمد ، خانواده های بسیاری عازم عراق هستند تا بتوانند عزیزانشان را که در چنگال سران فرقه رجوی گرفتار شده اند ملاقات نمایند ، از یک طرف نگرانی خانواده ام که جنگ تازه در عراق تمام […]
تنها 40 روز از تولد فرزند اولم یعنی دختر نازنینم گذشته بود که از طرف انجمن نجات برایم خبر آمد ، خانواده های بسیاری عازم عراق هستند تا بتوانند عزیزانشان را که در چنگال سران فرقه رجوی گرفتار شده اند ملاقات نمایند ، از یک طرف نگرانی خانواده ام که جنگ تازه در عراق تمام شده بود و نا امنی سراسر آن کشور جنگ زده را گرفته بود و از طرف دیگر شوق پنهانی مادر مرحومم که برای شنیدن خبر دیدارم با برادرم حمید آتابای لحظه شماری میکرد .
اما دیداری که در سال 1382 و در زیر شدیدترین تدابیر امنیتی ( امنیت سوراخ دار رجوی ) فرقه مجاهدین که فقط تفتیش خانواده ها در ورودی پادگان اشرف 6 ساعت زیر گرمای سوزان عراق طول کشید ، توانستم برادرم را بعد از 16 سال اسارت ذهنی در قلعه الموت اشرف ملاقات کنم و هر چند این دیدار کوتاه و بسیار آزار دهنده بلحاظ اذیت سران فرقه رجوی بین ملاقات بود ، اما برای من انگیزه بسیار بزرگی برای جدیت در کمک به رهایی برادرم از حلقه شیاطین رجوی بهمراه داشت .
بعد از بازگشتم به کشور از عراق و دیدار با برادرم که با چشمان خودم دیدم که چگونه در اسارت ذهنی بسر میبرد ، تصمیم گرفتم از تمام ظرفیتم برای رهایی اش استفاده نمایم و بهمین خاطر به عضویت انجمن نجات در آمدم و تمام تلاشم اعم از نوشتن نامه و درخواست برای تمامی ارگانهای بین المللی و حتی سفر به سویس ( در شرایط تهدید جانی توسط مزدوران رجوی در مدت زمان حضور در ژنو ) بکار بردم و در این مسیر تمام خانواده هایی که در طول مسیر رفتن به عراق و اطراف پادگان اشرف بودند را به هر طریق ممکن کمک میکردم و دیگر خودم و خانواده ام برایم مطرح نبود ، بلکه تمام مادران و پدرانی که برای دیدار با فرزندانشان اشک میریختند و درد میکشیدند ولی سران رجوی به آنها اجازه ملاقات نمیدادند مد نظرم بود . بهمین دلائل با همراهی خانم عبداللهی و خانم میرزایی و آقای اکبرزاده و بسیاری از دوستان و خانواده های دیگر بطور شبانه روزی در کمپ ثریا برای رهایی افراد از پادگان اشرف تلاش میکردیم و چیزی که خستگی های ما را از تنمان بیرون میکرد فرار افراد از اسارت ذهنی و سیاج هایی بود که نوک تیز ان توسط سران مفلوک رجوی به داخل پادگان اشرف و دور تا دور ان کشیده شده بود که شکر خدا در این مسیر توانستیم عامل نجات بسیاری از فرزندان خانواده ها شویم .
اما بعد از اخراج سازمان ضد انسانی مجاهدین از عراق به آلبانی مرحله جدیدی از کمک به رهایی افراد گرفتار در سازمان ضد انسانی مجاهدین برایمان شروع شد و آن کمک به افراد از طریق فضای مجازی بود که شکر خدا در سال 1401 این تلاش ها نتیجه داد و توانستم بعد از 100 روز فعالیت شبانه روزی و برقراری ارتباط با برادرم به رهایی او کمک کنم و روح پدر و مادرم را شاد نمایم که ان شالله این طعم رهایی قسمت همه خانواده های گرفتار شود . در ادامه گریزی میزنم به سه روز مانده به آزادی برادرم حمید اتابای از 9 الی 12 شهریور 1401 :
از شب قبل خواب به چشمانم نمی آمد و برای دمیدن صبح لحظه شماری میکردم و دلیل آن برنامه ای بود که بعد از 100 روز تلاش شبانه روزی در ارتباط گرفتن با برادرم حمید آتابای از طریق فضای مجازی و آماده نمودن او برای آن روز که بتواند از چنگال سران فرقه رجوی رهایی یابد و آن روز ( 9 شهریور 1401 ) قرار بود این اتفاق بیافتد .
من از همان اول صبح با انجمن نجات آلبانی و دوستان جدا شده که در آنجا فعالیت میکردند تمام برنامه ها رو چک کردم و همه در اطراف محلی که با برادرم قرار گذاشته بودیم مستقر شده بودند و حتی مدیر انجمن نجات آلبانی نیز از طریق برقراری ارتباط تصویری با من لحظه لحظه در ارتباط بود . ولی من چون نمیخواستم کسی از برنامه فرار برادرم مطلع شود و برنامه بهم بخورد به هیچ کس در این مورد سخنی نگفته بودم و بهمین خاطر فشار مضاعفی را داشتم.
حدود ظهر برادرم به سوی محل قرار آمد ولی برنامه عوض شده بود و تعداد محافظ هایی که فرقه رجوی برای افراد تعیین میکرد برای برادرم سه برابر شده بود و دلیل آن مشکوک شدن آنها به حمید بود و حتی زمانی که مترجم آلبانیایی انجمن نجات به او نزدیک شده و با نام دایان ( نام مستعار حمید آتابای ) او را صدا زده بود ، حمید نتوانست او را همراهی نماید و از حلقه محاصره سران فرقه رجوی خارج شود .
دو الی سه ساعت برنامه رهایی برادرم طول کشید و نهایتا سران فرقه رجوی او را زودتر از موعدی که میبایست در بازار باشه به سمت پادگان اشرف برگرداندند تا بقول خودشان از یک فرار و نفوذ جلوگیری کرده باشند ولی شکر خدا با آگاهی بخشی هایی که به برادرم در رابطه با کارنامه سیاه و پوچ فرقه رجوی داده بودم ، او بعد از بازگشت به داخل پادگان اشرف شروع به مخالفت با تمام فعالیت های فرقه رجوی نمود و از تنفر خوش به مواضع سازمان ضد انسانی مجاهدین و همچنین رهبری آن نمود که نهایتا سه روز بعد یعنی 12 شهریور ماه 1401 توانست بعد از گذشت 35 سال اسارت ذهنی فرقه رجوی آزادی واقعی خود را بدست آورد و به دنیای آزاد گام بردارد و زندگی آزادی برای خود رقم بزند .
بعد از رهایی برادرم که سران مفلوک رجوی تازه به سوراخ فوق امنیتی خودشان پی برده بودند شروع به فحاشی به من و برادرم نمودند که اتفاقا تمام این مزخرفات آنها انگیزه مضاعفی برای من و برادرم حمید آتابای شد تا نهایت تلاشمان را برای رهایی تمامی اسیران دربند فرقه رجوی بکار ببریم و بتوانیم خانواده های چشم انتظار دیگر را نیز شاد نماییم و آنها را به آرزوی چند ساله خودشان که همانا رهایی فرزندانشان از چنگال فرقه رجوی میباشد برسانیم .
محمد اتابای

