رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش درباره تعدادی از عملیات های ایذایی و تروریستی سازمان در خاک عراق و در خاک ایران مواردی را بیان کرد از جمله انفجار اتوبوس پیشمرگه ها در منطقه کفری عراق، عملیات بزرگ در خاک ایران و همچنین سه دانش آموزی که برای انجام عملیات به داخل ایران فرستاده شدند. […]
رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش درباره تعدادی از عملیات های ایذایی و تروریستی سازمان در خاک عراق و در خاک ایران مواردی را بیان کرد از جمله انفجار اتوبوس پیشمرگه ها در منطقه کفری عراق، عملیات بزرگ در خاک ایران و همچنین سه دانش آموزی که برای انجام عملیات به داخل ایران فرستاده شدند. و حالا ادامه:
..حدود سه هفته، شاید هم بیشتر، از مأموریت ظاهری علی و سپس کمال گذشته بود، اما هیچ خبری از بازگشت آنها نشد. مجاهدین وانمود میکردند علی و کمال در مأموریت هستند، در حالیکه آنها را به زندان و زیر شکنجه برده بودند. خواهرحشمت، زن شورای رهبری، و رشید، مسئول و فرمانده مرد، نقش مهمی در کنترل اعضا داشتند.
سراغ حشمت رفتم و گفتم: “شما و فضلی در بغداد گفتید: دو ماه آموزش میبینیم و بعد به مأموریت داخل اعزام میشویم، اما حالا نزدیک سه ماه گذشته و هیچ خبری نیست.”
حشمت طفره میرفت و با حرفهای بیربط سعی داشت مرا گمراه کند. من پافشاری کردم و خواستم به قولی که داده بود عمل کند. ناگهان عصبانی شد و با لحن طلبکارانه گفت: “رفتن به مأموریت دست من نیست! من اشتباه کردم که به تو قول دادم!” من هم از خشم فریاد زدم: “سازمان به من نیاز داشت و با دروغ و فریب مرا به عراق کشاند! شما همه ما را گول زدید!”
از سر و صدای ما، رشید، مریم باغبان و چند نفر دیگر جمع شدند. همه مرا سرزنش میکردند که چرا با “خواهر مجاهد شورای رهبری” آنطور صحبت کردهام! رشید، که خودش را تئوریسین بزرگ رجوی میدانست، از شدت عصبانیت سرخ شده بود. با تمسخر گفت: “تو که بری دیگه برنمیگردی! سازمان چطور همچین رزمندهی شلول و بیانقلابی رو به مأموریت بفرسته؟ باید انقلاب کنی، آبدیده و مجاهد بشی تا سازمان بفهمه چند مرده حلاجی! مگر خونهی خاله است که هر کس دلش خواست به مأموریت بره؟! مأموریت رفتن مجاهد انقلابکردهی مریمی میخواد!”
دیگر طاقت نیاوردم. با عصبانیت گفتم: “هر روز از انقلاب مریم میگویید! آنقدر ویدئو دیدم که چشمم ضعیف شد و هیچ نفهمیدم! هر کس مریض میشود، میگویید انقلاب نکرده! هر کس درد دارد، میگویید انقلاب مریمی کند و خوب میشود! انقلاب مریم را کردهاید معجزه! روز اول با فریب مرا به این جهنم آوردید، با زور نگهام داشتید و حالا گروگان شما هستم. معلوم است اگر بروم، دیگر برنمیگردم. من با سازمان شما کاری ندارم!”
استعفا و بازداشت در نیمهشب
در پایان آن درگیری، مریم باغبان جلو آمد و گفت: “بهتر است استعفانامه بنویسی و تحویلم بدهی تا رسیدگی شود.”
در همانجا و در حضور جمع، استعفانامهام را نوشتم . گفتم: “از آسایشگاه بیرون نمیآیم تا تکلیفم روشن شود.”
چند روز گذشت. یک شب در خواب بودم که ناگهان مجید شکوهی (اهل کرمانشاه، فرمانده وقت) مرا بیدار کرد و گفت: “مسئولین باهات کار دارند، زود بیا بیرون!” با تعجب گفتم: “الان؟ نصف شب؟” جواب داد: “بله، من بیرون منتظرم.”
در راهرو، رضا نادری اهل ایلام را دیدم که بیدار بود. به او گفتم: “اگر اتفاقی برایم افتاد، این نام و آدرس خانوادهام است. اگر توانستی، خبر بده که من تا اینجا زنده بودم.”
با او خداحافظی کردم و همراه مجید سوار جیپ شدم. ما را مستقیم به محل استقرار قبلیمان در ورودی بردند؛ همانجا که یک ماه پیش به بهانهی کمبود جا تخلیه شده بود. در ابتدای محوطه، تابلوی “ورود ممنوع ؛ ایست بازرسی” نصب شده بود و جاده را بسته بودند. نگهبان میلهی آهنی را بالا برد و ما وارد شدیم. مرا به ساختمانی بردند که پیشتر آسایشگاه بود. در یکی از اتاقها زندانیام کردند.
بهمحض اینکه در آهنی را از پشت قفل کردند، به سمت پنجره رفتم تا بیرون را نگاه کنم؛ اما دیدم شیشههای پنجره را رنگ زدهاند، دید مسدود شده و پشت پنجره را با میلههای ضخیم آهنی شبکهدار بستهاند. همانجا بود که فهمیدم واقعاً زندانی شدهام.
قابل توجه خوانندگان این مطالب
زنان شورای رهبری در دستگاه رجوی، در ساختار فرقهای او جایگاهی ویژه و خاص داشتند. در تشکیلات فرقهای او، فرمان و حکم این زنان از امر خدا نیز بالاتر شمرده میشد. هیچ جای چونوچرا و اما و اگری وجود نداشت؛ هر آنچه میگفتند، باید بیچونوچرا اجرا میشد. هر کس اندک تردیدی نشان میداد یا مخالفتی میکرد، فوراً “خاطی”، “نفوذی” و “پاسدار خمینی” نامیده میشد.
سالها بعد، جداشدگان از فرقه در شهادتهای خود حقایق تلخی را افشا کردند .ادعاهایی که واکنش های زیادی برانگیخت. آنان گفتند: مسعود رجوی با همکاری مریم، زنانی را که با زور از همسرانشان جدا شده و طلاق اجباری داده بودند، در جلساتی موسوم به “رقص رهایی” و “پنجتن آلعبا” که بعدها برخی جداشدگان آن را همانند “جهاد نکاح داعشی” توصیف کردند، آنان را به عقد و صیغهی خود درمیآورد.
سپس گردنبندهای طلایی منقوش به عکس مسعود را به گردنشان میآویختند و آنان را به اتاق مخصوص خود میبرد و از آن پس، این زنان به عنوان “زنان رجوی” شناخته میشدند.
ادامه دارد
توضیح انجمن نجات:
رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق با نام اصلی علی بخش آفریدنده در دهه هفتاد جذب تشکیلات مجاهدین خلق شد. او متولد 1347 در یکی از روستاهای استان کرمانشاه است. پس از ورود به تشکیلات، نخست نام او را حیدر بخشاینده گذاشتند اما پس از گذران دوران بازجویی و شکنجه در زندانهای مجاهدین خلق باردیگر نام او تغییر یافت. رضا گوران به دلیل انتقاد به ساختار انحصار طلب مجاهدین برای مدتی طولانی متحمل سرکوب و شکنجه شد. پس از تحمل سالهای انفرادی و شکنجه که به اصطلاح “صفر صفر” شده بود، نام تازه رضا گوران را برای او برگزیدند. رضا گوران در پی سالها تلاش برای ترک تشکیلات، در سال 2003 پس از حمله آمریکا به عراق موفق به فرار از تشکیلات شد و پس از گذراندن دوران اقامت در کمپ آمریکاییها موسوم به تیف به اروپا مهاجرت کرد. او اکنون در کشور نروژ ساکن است. گوران در سال 1393 اقدام به انتشار خاطرات خود از دوران اسارتش در تشکیلات مجاهدین خلق کرد. عنوان این کتاب “میان دو دنیا، خاطراتی از سه سال اسارتم در سلولهای انفرادی قرارگاه اشرف”، است. او همچنین بخش هایی از این خاطرات را در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی فیس بوک منتشر کرده است که به تدریج در وبسایت انجمن نجات درج میشود. در این خاطرات، رضا گوران به شرح دقیق و پرجزئیات فرایند سرکوب اعضای منتقد و کسانی که خواستار ترک تشکیلات هستند و به طور خاص شخص خود، میپردازد.

