پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
پدر و مادرت همیشه روز شماری میکنند که روزی برگردی 27 شهریور 1386

پدر و مادرت همیشه روز شماری میکنند که روزی برگردی

تقی جان پدرومادرت اززمانی که رفتی همیشه روزشماری میکنند که روزی برگردی ودوباره صفا و صمیمیت رابرای این خانواده به ارمغان بیاوری. مادرت از روزی که شنیده شما می خواهید بیائید بسیار خوشحال است وهر روز به من اصرار می کند که دنبال کارت را بگیرم تا هر چه سریعتر بیایی.

زمانه را بی تو سپری کردن بسیار طاقت فرساست 26 شهریور 1386

زمانه را بی تو سپری کردن بسیار طاقت فرساست

بیا تا زندگی را در کنار هم سپری کنیم. همه فامیل و دوستان همه آنهایی که تو فکر میکنی، در آرزوی دیدار تو هستند. آری می شود زندگی را از نو ساخت و فقط به فکر خود نبود به دیگران نیز فکر کرد، می شود غروب های زیبای گیلاکجان را در کنار ساحل دریای نیلگون خزر تجربه کرد

زمان اثر خود را بر چهره ما نهاد، ولی دل در انتظار توست 25 شهریور 1386

زمان اثر خود را بر چهره ما نهاد، ولی دل در انتظار توست

NULL

زندگی قطع پیوندهای انسانی و عاطفی نیست 21 شهریور 1386

زندگی قطع پیوندهای انسانی و عاطفی نیست

باری برادرجان، نمیدانم هم اکنون در کجایی و به چه کاری مشغولی. ولی همین قدر بدان که زندگی این نیست که انسان تمامی پیوندهای انسانی و خانوادگی و عاطفی را قطع کند و در لاک خود ساخته یا دیگران ساخته فرو رود و تمامی دنیای خود را به دست دیگران بدهد تا سرنوشت خود را آنها برایش بسازند و منّت هم سر او بگذارند.

انتظار همچنان استوار بر مردمک چشم پای میکوبد 17 شهریور 1386

انتظار همچنان استوار بر مردمک چشم پای میکوبد

چشم ها لحظه ای از سکون دست بر نمیدارند و بی تاب به نقطه ای نظاره می کنند و فکر را به آن نقطه متمرکز می سازند و به مرکز خاطرات تلنگر می زنند و به آن بانگ بیدار باش می دهند و فریاد بر می آورند لحظه دیدار یار نزدیک است، لحظه دیدار جان نزدیک است.

همه از هر نظر پشتیبانت خواهند بود تا دوباره به زندگی ات بر گردی 12 شهریور 1386

همه از هر نظر پشتیبانت خواهند بود تا دوباره به زندگی ات بر گردی

احمد رضا را بگو فکرش را میکردی! او خیاط است و پسری به نام اشکان دارد. داداشم نگاه کن همه اعضای خانواده که تو برایشان نگران بودی در زندگی خود موفق هستند پس مطمئن باش اگر تو برگردی همه از هر نظر پشتیبانت خواهند بود تا دوباره به زندگی ات بر گردی و با آرامش زندگی کنی.

مادرت از روزیکه شنیده، می خواهید بیائید بسیار خوشحال است 10 شهریور 1386

مادرت از روزیکه شنیده، می خواهید بیائید بسیار خوشحال است

تقی جان پدرومادرت اززمانی که رفتی همیشه روزشماری میکنند که روزی برگردی و دوباره صفا و صمیمیت رابرای این خانواده به ارمغان بیاوری. مادرت از روزیکه شنیده شما می خواهید بیائید بسیار خوشحال است وهرروز بمن اصرار می کند که دنبال کارت را بگیرم تا هر چه سریعتر بیا یی.

نامه پدر و مادری دردمند به پسرشان 06 شهریور 1386

نامه پدر و مادری دردمند به پسرشان

همه خانواده هایی که بستگانشان به نوعی تحت سیطره فرقه ستیزه جو و تروریستی مجاهدین قرار دارند با تبعیت از هنجارهای دنیای مدرن و تحت تاثیر تفکر نوین با طرح پرسشی اساسی که دغدغه انسان کنونی ست، ماهیت خشونت طلب و تروریستی مجاهدین را به چالشی فراگیر می کشند و با نفرت از تبهکاری و خط مشی تروریستی مجاهدین یاد می کنند

ای دل چه اندیشیدی در عذر این تقصیرها 05 شهریور 1386

ای دل چه اندیشیدی در عذر این تقصیرها

چقدر خسته ام. تعهدات سنگین کاری از یکطرف، زندگی در شهری مثل تهران با دوازده میلیون نفر جمعهیت و بالغ بر دو میلیون خودرو هرکسی را دچار خستگی بی امان میکنه. قصد دارم بروم و حداقل شانزده روز گیلان بمونم و استراحت کنم. میپرسید چرا شانزده روز؟ خب معلومه چون خانه مادریم دارای این تعدا شهرستان است.

خدمت برادر گرامیم سلام علیکم 03 شهریور 1386

خدمت برادر گرامیم سلام علیکم

نزدیک به 2 سال است که خبر سلامتی تو را شنیده ایم و میدانیم که سالم هستی اما نمیتوانی بیایی. اگر این نامه به دستت رسید بدان که ما در انتظارت هستیم و همیشه به فکر تو هستیم. الخاص جان آن رفقایی که در کنار تو بودند همه به ایران برگشتند و آنها میگویند که شما هستی و اگر خودت بتوانی می آیی

زبان حالی از مادری پیر و خسته و داغدار 28 مرداد 1386

زبان حالی از مادری پیر و خسته و داغدار

زبان حالی از مادری پیر و خسته و داغدار، مادری که 21 سال دوری فرزند دلبند خود را با بدترین سختی ها و مشکلات تجربه کرده است و با آن رنج فراوان که در بزرگ کردن شما تحمل نموده است امروز می خواهد پایان زندگی خود را در کنار تو خوش باشد و در آرزوی دیدن تو هر روز به راهی دور خیره می شود و از خدای خود دیدار تو را خواستار می شود.

مجاهدین، ویرانگر مرزهای اخلاق و مهربانی 18 مرداد 1386

مجاهدین، ویرانگر مرزهای اخلاق و مهربانی

سلامی که از ته دل یک دختر چشم در راه پدرش بر می خیزد. دوباره سلام و صدها سلام، این سلام ها به جای همه سال هایی که از تو پدر عزیزم دور بوده ام و به امید این که روزی تو را ببینم چه شب ها روی جانماز در حالی که قرآن روی پاهایم بود اشک می ریختم تا خدا کاری کند که دل تو به رحم بیاید و با خانواده ات یک تماس کوچک برقرار کنی پدر جان می دانم تو آنقدر نامهربان نبودی که اگر امکان این را داشت با ما تماس بگیری آن را از تنها دخترت دریغ کنی

blank
blank
blank