نامه ای به ملک جمشید ده مرده از اعضای دربند فرقه رجوی

برادرعزیزم جمشید جان سلام
امیدوارم که حالت خوب باشد وهیچگونه کسالتی نداشته باشید. این نامه را خواهرت سهیلا برای شما می نویسد. نمی دانم چه شد که اینگونه ازهم جدا شدیم. اگر از حال خواهرت بپرسی خوب هستم ولی در درونم دردی دارم که خوب شدنش فقط به آمدن شما بستگی دارد. جمشید جان حرفهای زیادی برای گفتن دارم ولی باشد انشاء الله که خودت برگردی و در کنارمان باشی. من و آبجی طاهره هر روز همدیگر را می بینیم و همیشه صحبت شما را می کنیم. من همیشه به محمد آقا می گویم از دیدن خودش با شما برایم بگوید ومن طوری گوش می کنم که انگار اولین بار است که می شنوم چرا که اگرهزاران بارهم برایم تعریف کند از تکرارش خسته نمی شوم آخر خیلی ظلم است انسان یک برادر داشته باشد و آنهم از او دور باشد. داداش من هرعید هنگام تحویل سال نو آمدنت را از خدا می خواهم. آبجی طاهره از خاطراتی که شما با هم داشتید برایم میگوید ازآن وقتی که شما با موتور با طاهره و من به زمین افتادید و طاهره بیهوش شده بود تو فکرکرده بودی که خدای ناکرده اتفاقی برایش افتاده ولی وقتی از بیهوشی درآ مد گفتی با خودم گفتم اگر طاهره را از دست میدادم من هم خودم را می کشتم…. آ‌خر چه شد که اینقدر خواهرانت را دوست داشتی و حالا 24 سال هست که از ما دور شدی البته من یقین دارم که شما به اجبار آنجا ماندگار شده ای و من مطمئن هستم که در فرصت مناسب خودت را به ما میرسانی چون همانطور که ما طاقت دوری شما را نداریم شما نیز مثل ما هستی. جمشید جان. ما شما را از شبکه ماهواره دیدیم و فیلم و عکس گرفتیم شما جلو نشسته بودید و پشت سرت همان زنهای بدبختی که صحبتهای تکراری را برایتان می گفتند که خود نیز از قربانیان فرقه رجوی هستند. از دیدنت خیلی خوشحال شدیم. آبجی طاهره تصویر شما را روی صفحه تلویزیون مدام می بوسید و می گفت داداشی چرا نمی آیی و سپس گریه میکرد.
پس از آن احساس میکنیم که بیشتر به تو نزدیک شده ایم. ما هر روز چند بار فیلم را نگاه می کنیم و احساس می کنیم که آگاهانه جلو نشسته بودی تا تو را ببینیم و برای رهایی تو چاره ای بیندیشیم.
من مطمئن هستم ما را فراموش نکرده ای از فیلمی که دیدیم معلوم بود که اصلا دلت نمی خواهد آنجا باشی و میل داشتی که در اولین فرصت به نزد ما برگردی چونکه گاهی انسان ممکن است چیزی به زبان نیاورد ولی از حالات درونش هویدا است و به مخاطب پیام می دهد و این چیزی بود که ما از فیلم و عکس شما حس کردیم. به خدا قسم حرفهای سران سازمان همه اش دروغ محض است برای یکبارهم که شده به حرف ما گوش کن وهم اکنون که خانواده ها دردروازه خروجی کمپ متحصن وچشم انتظارهستند هرچه سریعترخودت را به آنها برسان واین چشم انتظاری را برایمان برای همیشه به پایان برسان. به حرف طاهرسلجوقی هم توجه نکن تا فریبت بدهد تصمیم نهایی را بگیروماراخوشحال کن. جمشید جان یک روزی خیلی مریض بودم و احساس ناامیدی میکردم وقتی آبجی به دیدنم آمد شروع به گریه کردم و گفتم آبجی قبل از مردنم یک آرزو دارم وآنهم دیدن و بوسیدن تنها برادرم جمشید است وسپس من و آبجی بشدت گریستیم. داداشی تواینقدر بی رحم نبودی که دو خواهرت را تنها بگذاری. به خدا قسم به محض اینکه کسی از آنجا به وطن می آید همه خانواده های چشم انتظار با وی تماس می گیرند تا از وضعیت عزیزانشان با خبر شوند. وقتی آقای اکبرمحبی برگشت من خودم با ایشان صحبت کردم و جویای حال شما شدم. ایشان پس ازبازگشت ودیدار با خانواده اش خیلی خوشحال بود و افسوس می خورد که چرا زودتر از پادگان بدنام اشرف فرار نکرده است آخر جمشید جان هیچ جا وطن و زادگاه خود انسان نمی شود. در ضمن با آقای محمد باقر کشاورز نیز دیدار داشتم که به آغوش خانواده اش بازگشته بود از زابل به دیدارش به استان گیلان و شهر آستانه اشرفیه رفتیم ببین که چقدر تو را دوست داریم و خواهان بازگشت توهستیم.
مطمئن باش اینجا کسی با شما کاری ندارد حرفهای سران سازمان تماما دروغ است که به شما القاء می کنند که متعاقب بازگشت به ایران امنیت نخواهید داشت و…….. در فیلمی که ما دیدیم از اعضای تشکیلات رجوی همه شان پیر شدند آیا از دست این پیر و پاتالها کاری برمی آید که مسلما نه. پس تا دیرنشده برگرد تا برای همیشه در کنارخانواده ات به آرامش برسی که این حق تو و سایر دوستان دربندت هست که خدا به هرانسانی هدیه داده است.
همچنین در فیلم یاد شده به وضوح دیدیم که همه ازحرفهای تکراری رجوی که خودش را بزدلانه مخفی کرده است خسته شده اند و چهره های مریضی داشتند که بیشتر روحی و روانی بوده اند که محصول تشکیلات فرقه ای رجوی است که آدمها را به زور و با فریب در قلعه الموت اشرف زندانی کرده است. جمشید جان تصمیم نهایی را بگیر و خود را به نیروهای عراقی معرفی کن ومطمئن باش چند روز بعد نزد خانواده ات خواهی بود این شانس را از دست نده. رافتی که نصیبتان شده نادیده نگیر واز دست نده. داداشم غصه نخورعمر جدایی سرمیاد      آسمون آبی میشه شب میره سحرمیاد
داداشم چقدردلم تنگه برات                     قلب من با لاله همرنگه برات
دادشم جون منی آخه هم خون منی            توی باغچه دلم گل گلدون منی انشاءالله که بیایی و از نزدیک ببینی که زابل چقدر فرق کرده باورمیکنی هر وقت زنگ تلفن یا آیفون منزل به صدا در میاد می گویم از شما خبری شده. امیدوارم اینطوری شود.
ما همیشه با سازمانی به نام انجمن نجات درتماس هستیم و از اوضاع شما با خبر میشویم. این انجمن شامل کسانی است که از بین شما به وطن آمده اند و برای رهایی شما از دست این بی وجدانها تلاش میک نند که ما واقعا از آنها متشکریم.
ما منتظر دریافت خبر آمدن شما ازطریق همین انجمن نجات هستیم. امیدواریم این خبر خوش هر چه زودتر به ما نیز برسد و یوسف گم گشته مان را از نزدیک ببینیم.
به همراه این نامه چند قطعه عکس خانوادگی نیز برایت می فرستیم.
حق نگهدارت باشد عزیز برادر
به امید دیدارهر چه زودتر شما
دوستدار شما خواهرت سهیلا


منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا