از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت هفدهم

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
بند «ر»:
 طبق یکی از بندهایی که در درون تشکیلات رجوی  معترضین رابا آن سرکوب می کردند بند "ر" بود , رجوی در اوج شکست در مقابل حکومت ایران و ناامیدی از تشکیلات، یک مانور انجام داد تا بلکه از صحنه سیاسی حذف نشود. نام آن بند "ر" است و یا بند ضد معترضین. تا آن روز تمام تناقضات نفرات درحالی که درب بسته شده و چند سال بود هیچ یک از افراد بیرون نرفته و در قرارگاه محصور بودند را رجوی با دو کار می خواست ماست مالی کند. یکی معرفی تعداد زیادی از زن ها به عنوان شورای رهبری که کار و هنر مریم بود که به بار نشست و این هنر این بود که حرمسرایی در درون فرقه برپا کند که بعداً توضیح خواهم داد و پوشش آن رهایی زن مجاهد خلق بود و جوابی به تناقضات نفرات کمپ , رجوی در جلسه شورای ملی که دیگر نفرات غریبه نداشت بجز آقای هزارخانی وخانم متین دفتری و خانم هشترودی، با بحث های طولانی رئیس جمهور تشکیلات فرقه رجوی در شورا را معرفی کرد و رای گیری شد , در همین ماهها بود که در درون فرقه با شعر رشد ایدئولوژی در درون فرقه و بیرونی کردن انقلاب درونی در یک نشست ریاست جمهوری مریم را به نفرات موجود در فرقه اعلام کرد و مخالفت آقای هزارخانی با این کار را هم در یک نوار ویدئویی گذاشت که دیگر نفرات موقع حضور آقای هزارخانی به اطراف ایشان نروند و اگر هم کسی می رفت نگهبان یا همان عربده کشان مخصوص رجوی اجازه صحبت نمی دادند تا مشکلات درون فرقه را بگویند.
رجوی آن روز روی سن در حالی که چوبی در دست  داشت. اینطور بیان  کرد که: انقلاب مریم بیرونی شد و بورژوا و ارتجاع دیگر نمی توانند به پای شما برسند. در آینده خواهید دید که انقلاب واقعی است و صوری نیست , رجوی این را درست گفته بود و انقلاب مریم فقط برای او واقعی بود طوری که توانسته بود با سرکوب درون تشکیلات حرمسرای خود را مخفی نگه دارد و کسی به خود اجازه نمی داد که نفس و از بت بزرگ برای نفس کشیدن اجازه دریافت می کرد. بعد از چندی مریم را با نفراتی که انتخاب کرده بودند به فرانسه فرستاد و باید پرسیده شود پولهایی که در فرانسه هزینه می شد رجوی از کجا آورده بود؟ الان دیگر مثل 10 سال پیش نیست برای پول توضیح بدهیم. پول از کمک مالی اروپائی ها و یا….. که نفرات در خیابانها جمع می کردند نبود. پولهایی بود که صدام گونی , گونی به مسعود می داد و مسعود برای بدست آوردن این موقعیت در خارجه قبلاً مزدوری او را کرده بود و در داستان کردکشی موقعیتش را در مقابل صدام بالا برده بود و می دانست که  مشکل هزینه ها حل است و  بنابراین مریم هرروز یک کنسرت و…..  برپا می کرد و به نفرات برای شرکت در کنسرت پول می داد و این پولها از  محل کمک مالی  ویا جمع آوری پول در خارجه نبود و  این گدایی ها فقط پوششی بود که همه فکر کنند نفرات در خیابانها پول جمع می کنند و هواداران را احساساتی کنند ولی دراصل پولها از عراق به آنجا می رفت و به هر حال امروز برای خیلی ها روشن است.
از طرفی  با رفتن مریم رجوی در داخل تشکیلات یک فضای رادیکالی ایجاد کرد و گفت الان با کسی شوخی ندارم مریم را خط اول جبهه فرستادم تا راه سرنگونی را حل کند و در آن موقع مسعود می خواست شکستی که در شورای ملی در سال 62 خورده بود را با عوض کردن چهره مجدداً در خارجه حل کند ولی اپوزیسینهای خارجه نشین هم می دانستند که مار افعی کبوتر نمی زاید به همین خاطر مریم با جمع کردن چند خواننده توانست یکی دو ماه تبلیغات را انجام دهد ولی بعداً آنها هم یکی پس از دیگری رفتند و مجدداً شعر همبستگی ملی در فرانسه سرخورده ماند.
نفراتی که با مریم به خارجه رفته بودند یکی پس از دیگری از تشکیلات فرار می کردند و این کار باعث شد که مریم با  اعلام انقلاب درونی جدید خواست جلوی ریزش در خارجه را بگیرد تا بقیه را که دورش هستند به سوی زندان اشرف روانه کند و بیشتر از این آبرو ریزی نشود و نام آن نشست معروف به نشست های  دیک است که در تشکیلات بعد از آمدن مریم به پا شد و قبل از آن در خارجه این را جاری کرد و با فریب نفرات که شما باید پیام مریم و نسرین را به رزمندگان اشرف برسانید، روز به روز آنها را به عراق روانه کرد.
 وقتی رهبر فرقه دید که دیگر در خارجه حتی نیروهای خود را هم نمی تواند فریب دهد به سیم آخر زده و گفت هر کس با ما نیست بر علیه ماست , اگرچه رجوی خیلی تلاش کرد که دوصفت گرفته اش (بسته کردن گروه ومزدوری) را ازخود دورکند، توفیقی درآن نیافت!
وقتی  آقای خاتمی روی کار آمد, هم در بین هواداران و هم در درون تشکیلات طوری شکاف ایجاد شد که رجوی خودش گفت کارکرد شما در درون تشکیلات مثل کارکرد سپاه پاسداران می باشد و درون تشکیلات را پوک کردید این بود که نشست های دیگ مکمل انقلاب شد و در درون فرقه هر روز باید فاکت های غسل و عملیات جاری برپا می شد.
اما رجوی دیگر رابطه دوستانه نفرات را با هر اهرمی نتوانست به هم بزند و آمد یک مار به وسط انداخت که هر کس موضع نگیرد یعنی با آن نفر هم محفل است و یا عضو سپاه پاسداران ولی این کار باعث شد محفل بیشتر شود و مخفی کاریها بیشتر شد!
نفرات قبل ازجلسه قرار می گذاشتند تو فلان فاکت را بخوان  و من بر علیه تو موضع می گیرم ولی ناراحت نشو. باید گفت خوره به تشکیلات فرقه از زمان شروع این نشست ها افتاد و دیگر ایدئولوژی تشکیلات شد  ایدئولوژی فرقه ای.
در این ایام تمام رهبران و مسئولین سازمان مثل قبل نبودند و هر موقع می دیدی   که مثل معتادها در حال خمیازه  کشیدن هستند. اگرچه رجوی می دانست ولی میگفت که تلاش آنقدر است که مسئولین وقتی یکجا می نشینند چرت می زنند. دیگر نمی گفت که تشکیلات یک خوره دارد و ریشه  این خوره رانمی کند.
در این سرفصل ها بود که خودسوزی , خود کشی , دعوا و… سراپای تشکیلات رجوی را فراگرفت و چون درب بسته بود و قولی که به نفرات داده بودند عملی نشده بود و ایدئولوژی چپ مارکسیست وجود خارجی نداشت وتنها رابطه فرقه ای در مناسبات بود که  لمس میشد , دیگر نیاز نبود بگویی سازمان وجود ندارد و ما مثل فرقه ها هستیم چون همه چیز روشن و واضح بود و  از تناقضات همه روشن بود که دیگر ایدئولوژی روی نفرات تاثیر ندارد. اگرچه مریم , مسعود را به عنوان رهبرعقیدتی معرفی کرده بود اما چاقوی رهبری عقیدتی دیگر برش نداشت چرا؟ بدلیل اینکه مسعود در درون مناسبات به خاطر صدام بیش از حد رادیکالی حرکت کرد و دیگر نفرات به جان آمدند و این باعث شد ارزش خودش را از دست بدهد و از طرف دیگر  خبر رابطه های غیر اخلاقی رجوی در درون تشکیلات به محفل های نفرات درزکرد  که مثلا گفته میشد: شنیدی مسعود به زنها گردنبند داده , شنیدی دخترها جلوی مسعود می رقصند و شنیدی فلان شخص سربه نیست شده است , امروز صحت این اخبار کاملا روشن شده ودرآن موقع اگرچه نفرات از ترس جان خود بروز نمی دادند اما کارکرد آن در مناسبات دیده می شد و باعث شد که دیگر رجوی جلوی خودسوزی , خودزنی و… را نتواند بگیرد و سازمان در آن سال به پایان عمر نزدیک می شد و سقوط صدام این کار را سهولت داد.
 اما اگر صدام هم در عراق وجود داشت سازمان دیگر به پایان راهش رسیده بود چون نیروی محرکه دیگری وجود نداشت و با تعداد انگشت شماری از زنها که تازه شورای رهبری شده بودند نمی شد در نیروها محرکه  ایجاد کرد و آن زنان شورای رهبری هم دیگر ارزشی در دید نیروها نداشتند طوری که بین نفرات برای آنها حرف و حدیث در می آوردند و این حرف و حدیث ها تشکیلات آهنی را به تشکیلات پنبه ای تبدیل نمود و اگر برای دوستان موجودم در تشکیلات مشکلی پیش نمی آمد اسم تمام نفرات را می آوردم چه قدیمی و چه جدید که روز شماری می کردند یک عملیات بشود و خودشان را به حکومت ایران معرفی کنند و در ایران زندانی شوند ولی در مناسبات رجوی نمانند. حساب کنید که حدود 100 نفر از 120 نفر اینطور فکر کنند و در مناسبات به عملکرد رجوی معترض باشند چه نتیجه ای ازاین وضع بدست میآمد؟
 شاید این سوال در ذهنها باشد چرا نفرات بعد از سقوط صدام و در زمان حضور آمریکاییها جدا نشدند؟ برای اینکه افراد دیگر دوست ندارند آویزان خانواده باشند و زخم زبان دریافت دارند و به همین خاطر منتظر راه دوم هستند که همگان به خارجه بروند و این است که آنها را در زندان نگه داشته و می توانم نام صدها نفر را که دوست بودم و از  ته قلب او خبر دارم  ومیدانم که آنها فقط خارجه را انتخاب کردند و ماندند و دیگر اینکه فکر میکردند همه جداشده ها یا مرده اند و یا در زندان جمهوری اسلامی هستند ولی اگر خبر داشتند که جداشده ها در ایران هرکدام یک زندگی مناسب و موفق دارند , الان در مناسبات کسی نبود به جز چند نفر!
بررسی کنید که ازسال 69 تا83 چند  فرار های موفقی داشتیم وآنرا مقایسه کنید با این آمار در بعداز حضور خانواده ها.
 آن موقع حرف های مرا تایید خواهید کرد , امروزه یکسری خانواده ها وجود دارند که با صدای خاموش خود پیامی را به داخل می دهند و آن یخ را در درون نفرات ذوب می کنند و نفرات می دانند که اگر فرار کنند نه دست آمریکاییها خواهند بود و نه عراق خود را به خانواده خواهند رساند به خاطر آن روحیه فرار می کنند.
اگر این حضور در 4جهت قرارگاه بود الان فرار 4برابر بیشتر بود چون موقعیت محل اسکان نیروها و مقرها طوری است که نفرات تا خود را به درب خروجی برساند باید هفت خان رستم را رد کند اما اگر چهار جهت بود راحت تر طرح فرار را می ریختند به هر حال باید خانواده ها را ستود که برای آزادی فرزندانشان شب و روز ندارند و همه شان برای رفتن به آنجا روزشماری می کنند تا فرزندانشان را از اسارت رجوی آزاد کنند واین خانواده هابودند که رجوی ناچار شد تخلیه قراگاه اشرف را بپذیرد چنانکه می دانید رجوی یک روز می گفت اشرف نمی جنبد ولی آخر تخلیه شد والان یک سری را برای فروش وسایل در آن نگه داشته واین هم بهانه بیش نیست اگر چه نفرات تماماً درکمپ به نام لیبرتی هستند ولی امروزه نفرات می توانند راحتر خود را به صلیب سرخ معرفی کنند وهمین هم است که رجوی موقع وارد شدن نفرات صلیب سرخ همه را به داخل می برد تا کسی نتواند از دست ش فرار کند.
بلی یک روز انقلاب وجود نداشت و احترامات و تشکیلات سر جای خود بود اما انقلاب طلاق و ازدواج کاری کرد که نیروها هوشیارشوند و بدانند که طلاق و ازدواج مسعود و مریم زاییده یک فساد اخلاقی تشکیلاتی است که رهبر آمد وغرق آن شد و برای اینکه به این فساد اخلاقی  موجود در تشکیلات سمت و سو بدهد نام آن را انقلاب گذاشت و چون زن در آن وجود داشت نام آنرا رهایی زن مجاهد خلق نامید.
 رجوی تشکیلات را با این حماقت ها به نقطه ای رساند که همان نفرات الان در زندان روزشماری می کنند که فردا دولت عراق ما را از این اسارتگاه آزاد کند و حرفی داشته باشیم که با زور ما را از آنجا بیرون کردند.
آری دغلکاری و مزدوری در یک نقطه خودش را رومیکند و امروز برای همه روشن است که رجوی یک فرد انقلابی نبوده و هرگز هم برای آزادی نجنگیده است بلکه کارهایش به خاطر منافع فردی خود بوده و به همین خاطر بعد از صدام نتوانست راهی برای بن بست سیاسی ونظامی که در آن مانده بود باز کند و همه چیز را تمام شده میدانست و فکر می کرد که اگر پای یکی از نفرات به خارجه برسد من دیگر جایی ندارم و دیدید که بعد از 6 سال این فرقه در خارجه به چه روزی افتاده است که علناً از دولت اسرائیل حمایت می کند تا از طریق او کمی در برابر افکار عمومی خودی نشان دهد ولی چنانچه دیدید حدود 20 نفر ازافراد او در مقابل مقر سازمان ملل علیه رئیس جمهوری ایران به اعتراض آمده بودند و این برای او شکست است نه پیروزی ,
 می شود زندگی را مجدداً برپا نمود , میشود مال از دست رفته رامجدداً به دست آورد , می شود تمام مسائل را عوض کرد ولی افسوس نمی شود عمر از دست رفته را بدست آورد. و این ظلمی است که رجوی بر آن نفرات در اسارتگاه کرده است.
وقتی فرقه ها نتوانند بین نفرات حرفشان را بقبولانند آن را از طریق فشاربر کرسی می نشانند و رجوی هم بعد از به پایان رسیدن عمر ایدئولوژی خود جز لکه سیاه چیزی در پرونده ایشان نمی بینیم. در درون با سرکوب نفرات , مچ گیری ها برای سرپوش گذاشتن بر حرمسرای خود و در بیرون برای بدست آوردن موقعیت دست به مزدوری زدن، این است آینده یک رهبر که بعد از جدایی از مردم به این روز افتاده است که خود را در فساد اخلاقی غرق کرد اما اینطور نشد و امروز برای خانواده ها در ایران و برای هواداران در خارجه و برای نیروها در کمپ اشرف ولیبرتی روشن شده است که دیگر پایان راه فریب کاری و مخفی کاری است و مسئله مزدوری با نام آزادی , دموکراتیک , اپوزیسیون و…. تمام شده است و امروز برای بدست آوردن موقعیت دست به دامان لابی های صهیونسیتها شده است و آن هم راه حل مشکل این رهبر  الکی خوش نخواهد بود.
رجوی که در درون تشکیلات خوره احساس کرد هرروز یک بازی درآورد و نام آن سرفصل را سال "س" (مرحله سرنگونی) اعلام کرد ولی در عرض 4 سال رجوی فقط توانست بر ملت ایران (خانواده ها) ظلم کند نه چیز دیگر ونحوه ی آن در فصل بعدی آورده می شود.
ازسال 1372 فضای سیاسی ایران طوری شد که رجوی حتی با چهره عوض کردن هم نتوانست در کشورهای غربی قدعلم کند چون تمام شعارهایی که رجوی علیه ایران می داد انتخابات بعدی ایران  آن را تخته کرد. رجوی می گفت اعدام برای سیاسی ها وجود دارد، از این طرف اعلام شد درب زندانها برای بازدید باز است ومی گفت باید از اعدامی ها سوال کنید اگر سیاسی باشند که آنها درست می گویند و مسئله حقوق بشری و… حل شد و رجوی دید که در غرب کسی به اینها تره خرد نمی کند و مریم هم که در خط اول جهبه رفته بود راه را برای سرنگونی باز کند به بن بست خورد و دید که راه سرنگونی بسته است و طوری بسته شده که حتی رقص رهائی زن مجاهد که صف تا تهران را ایجاد کرده بود و یا کنسرت های مریم با شعار آزادی زن یا همبستگی برای سرنگونی , جبهه آزادی برای زن ها در ایران جواب نداد و دست از پا درازتر به اشرف برگشت و این برگشت را رجوی جشن گرفت که زمینه  سیاسی برای سرنگونی توسط مریم فراهم شده و شما نیروها باید راه را برای وصل مقاومت با مردم از طریق مرز ایران و عراق باز کنید و این به معنای رفتن به دنبال نخود سیاه بود تا خودش در آرامش رقص رهائی باشد و برای به هم زدن پیروزی مردم در انتخابات 76 که رجوی را خیلی ناراحت و عصبی کرده بود دست به عملیاتهای کور زد که چند نفر از شهروندان ایرانی هم در آن عملیات ها خسارت دیده و یا کشته و زخمی شدند. رجوی یک چیز را می دانست اما دیگر به خود اجازه نمی داد که بگوید تاریخ مصرف شعارها به پایان رسیده است و الان تکرار شعارها به نفع ما نیست به همین خاطر سرکوب در درون فرقه به اوج رسید. شما حساب کنید که یک نفر حدود 20 سال در درون تشکیلات باشد ولی به آن اعتماد نشود چه اتفاقی می افتد. در درون فرقه هم اینطور است مثلاً  تعدادی ازاعضای شورای ملی مقاومت حدود 27 الی 28 سال با این گروه آمده , اگرچه نباید به آنها گفت عضو شورا , اما صوری هم شده باید رجوی به آنها اعتماد می کرد اما به آنها با دید وصله ی  نچسب نگاه می کرد و موقع حضورشان در عراق حتی در آن سالها که درب بسته بود نمی گذاشت با نفرات قرارگاه باشند و می گفت چون  در آموزش هستند وقت دیدار ندارند.
او می دانست که اگر نفرات کمپ اشرف مشکلات و سرکوب ها را با آقای هزارخانی , خانم متین دفتری و هشترودی  در میان بگذارند داستان دیگری خواهد شد و به همین خاطر اجازه حضور ازآنها گرفته شده بود و چون در خارجه آزادتر بودند و می توانستند جلوی خیلی چیزها را در اشرف بگیرند و رهبر فرقه می دانست که حضور آنها در بین نفرات به شل شدن سرکوب در داخل خواهد انجامید به همین خاطر در حضور اندک نفراتی که مریم و مسئولین انتخاب می کردند در کنار آنها به عنوان محافظ اعضای شورای ملی مقاومت عمل می کردند و این چهره فریبکارانه همیشه در رهبران دیکتاتور و استبداد و رهبران فرقه ها وجود دارد. بلی لاپوشانی رجوی برای اعضا در همه کار های او وجود داشت و از حضور خانم هشترودی، حتی در جلسه شورای ملی هم راضی نبودند چرا که به مریم به عنوان یک زن نگاه می کرد و او را به عنوان بت زنها ونفر برتر قبول نداشت و چون در فرقه باید بت بزرگ (مریم) را پرستش می کردی و او آن را قبول نداشت, به همین خاطر راضی نبودند ایشان در جلسه های شورا حضور داشته باشد.
 اما حرف من اینها نبود بحث درون فرقه مرا به سمت شورا و اعضای آن کشاند تا بتوانم بحث اصلی را بیشتر و راحت تر توضیح دهم. رجوی بعد از برگشت مریم برای اینکه در درون تشکیلات فرقه بگوید من شکست نخورده ام دست به یک انقلاب به نام دیگ زد وآن را پایان اختفاء اعلام کرد و مقرهای موجود در وسط فیلق ها را فعال نمود و تعداد انگشت شماری را برای شناسایی مرز می فرستاد و اسم آن را عملیات های سحر گذاشته بود (مرحله سرنگونی حکومت ایران) و قرار بود راه را برای وصل ملت ایران به کمپ اشرف، قلعه اسرای تاریخ باز کنند که نشد و شعار را عوض کرد  و اینبار شناسائی برای تهاجم را اعلام نمود که روزانه 10 نفر درجبهه های سابق ایران و عراق مشغول باز کردن معبر یا گذرگاه بودند و بقیه نیروها فکر می کردند واقعاً در مرحله سرنگونی است و آن اندک نفرات در جبهه ها شناسائی می کردند و یا معبر باز می کردند و این مرحله اگرچه برای  تقویت روحیه افراد ناامید فرقه بود، اما چون شعارها عملی نشد نفرات ناامیدتر از قبل شدند و حرکت های دیگری در بین آنان پیش آمد و چون رجوی در این مدت برای نفرات در میدان مینهای سابق قتل گاه ایجاد کرده بود واز طرفی هم به برای شناسائی و باز کردن میدان مین نمی توانست نفرات بیشتری ببرد می ترسید فرار کنند.
 بعد از این ماجرا های تلخ  بود که در نشستها، درب ها را می بستند و یا در بیرون به نفرات تذکر داده می شد , چرا بیرون هستی و….چون کسی علاقه به صحبت های رجوی نداشت و می گفتند که صحبت ها تازگی ندارد و این حتی با فریب نفرات در ترکیه و پاکستان که به قرارگاه آمده بودند هم نتوانست توشه ای برای فرقه باشد. فشار آنقدر روی نفرات بالا بود که اگر رجوی یک لحظه اشتباه می کرد و فشار را از روی نفرات برمی داشت همه چیز تمام شده بود , برنامه کار از صبح ساعت 6 تا 11 شب بود. هر روز نشست های انتقادی ,غسل روزانه , غسل هفتگی , نشست سرکوب جمعی و عملیات جاری راه انداخته بودند که بتوانند نفرات را زیر ذربین خود نگه دارند. هرکس مریض می شد باید اول بیدار می شد و می رفت به بیرون از آسایشگاه و بعداً اگر اجازه می دادند به دکتر برود و اگر تشخیص داده می شد که بیماری حاد است و احتیاج به استراحت دارد استراحت داده می شد آن هم فقط 1 روز چون دکترها هم توجیه شده مریم بودند و به آنها هم گفته شده بود مریض نداریم فقط بهانه است. دکترها هم کسی را معالجه نمی کردند فقط می گفتند چیزی نیست چون مریم گفته بود باید آنقدر کار کنند تا در کار بمیرند پس تا  لحظه ی مرگ دکتر نیاز نبود و به افراد یکه کمردرد و…. داشتند مارک میزدند که شما مشکل "ج" دارید به خاطر آن است.
 اینجا روشن می شود که تحمل فشاردرون فرقه تا چه حدی برای نفرات سخت بود.
 برای سرگرم کردن, کارهای یدی ایجاد می کردند تا نفرات از فشار کار خسته و مغزشان کار نکند و فکرش فقط برای استراحت باشد و نام این عمل شکوفائی انقلاب بود که این داستان باعث شد نفرات فساد اخلاقی مسعود را بدانند.آن روزها فقط اندک افرادی دراین مورد صحبت می کردند و نام این هم محفل بود ولی امروز چه؟ آیا رجوی می تواند به اینها پاسخی داشته باشد. اگر دارد باید بدهد تا دیگران را قانع کند ولی می دانم که رجوی جوابی ندارد چون تمام این کارها برای آزادی و… نبود بلکه برای خودش بود که راضی بود در داخل قرارگاه همه نفرات  بمیرند ولی کسی به بیرون از کمپ فرقه  پا نگذارد و اینطور شد که سربه نیست  کردن افراد  شروع شد. نفرات قرارگاه شانس آوردند که داستان 11 سپتامبر پیش آمد و دولت صدام سقوط کرد وگرنه الان رجوی آنها را درو کرده بود.
بلی امروز کف از روی آب کنار رفته  و مشخص شد که در درون تشکیلات چه اتفاقاتی افتاده است طوری که دولت آمریکا هم به پاره ای ازاین مسائل اذعان دارد وباوجود این چرا حمایت می کند؟
 به خاطر فشار لابی هاست برای باج گیری اما کارت سوخته دیگر باجگیری ندارد و آمریکا خود بهتر می داند که در میان مردم ایران این فرقه اساساً جایی ندارد و بازی با کارت سوخته تکراری است و این باعث شد که ارتش آمریکا کمپ اشرف را به نیروهای عراقی تحویل بدهد و دیگر بازوی نظامی فرقه نتواند عملی انجام دهد. اگرچه برای دولت عراق مشکل خواهد بود چرا که بعثی ها راضی نیستند این گروه از عراق خارج شود چون بعثی ها توسط این گروه حمایت مالی می شوند ولی تنها راه برای این گروه این است که خود مقر را خالی کنند. بعثی های موجود در عراق و یا جنگ طلبان عراقی خود می دانند که دیگر در عراق حضور فرقه ای به نام سازمان مجاهدین ناراضی کردن ملت عراق و بخصوص کردها خواهد بود پس رجوی باید بداند موضع گیری علیه دولت عراق زوزه ای  بیش نیست و مصرف روحیه دادن به نفرات زندانی  گرفتارکه از خارج کمپ  اطلاعی ندارند که درنهایت این نیز نتیجه ای نخواهد داد.
ادامه دارد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا