مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت هفدهم

خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران واعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان وقلم ازبیان تمام عیارآن قاصروناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتاردرفرقه بدنام رجوی خاصه مادران ازقربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که دراین نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که دراثرناجوانمردی وظلم وجور رجوی ها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند ؛ ناکام وچشم انتظار دارفانی را وداع گفتند و به دیار اعلاء شتافتند و به آرامش رسیدند.

متوفی: مرحومه مغفوره خدیجه ابرغانی 70 ساله

مادرفرامرز(داود) مرادخانی ازاعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی

فرامرز(داود) مرادخانی فرزند احمد وخدیجه متولد 4/8/1346 درهنگامه خدمت مقدس سربازی درتاریخ 27/2/1365 بدست نیروهای متجاوزصدام ملعون به اسارت درآمد وبه اردوگاه 9 عراقیها هدایت شد.

اسیرنامبرده متعاقب 4 سال تحمل زندان وشکنجه دراسارتگاه مخوف صدام فریب دجالیت فرقه بدنام رجوی را خورد وبه عضویت کاراجباری دراسارتگاه رجوی درآمد وعمروجوانی اش را با دوری ازخانه وکاشانه وخانواده خود به بطالت گذراند.

 

فرامرز در دوران اسارتش دراردوگاههای مرگ صدام بواسطه صلیب سرخ با خانواده اش ارتباط داشت ونامه نگاری میکرد تا اینکه مدتی دراثرقطع ارتباط نگرانی عمیقی کل اعضای خانواده خاصه مادرجون را دربرگرفت وسراسیمه جویای کسب خبراز صحت و سلامتی عزیزشان برآمدند تا اینکه در روند تحقیقات و جستجوهایشان دریافتند که فرامرز دربهار1369 سرازکمپ کار اجباری رجویها درآورده است.

blank

blank

این خبر تلخ و کشنده تاب وتحمل مادرجون را گرفت وبیمارش کرد طوریکه شبانه روز در پی کسب خبرازجگرگوشه اش ودیدار با وی در تلاش و تکاپو بود ولیکن هیهات که فرامرز در دام مافیایی گرفتار شده بود که مطلق امکان واجازه برقراری ارتباط با خانواده را نداشت.

درگذرایام ومتعاقب سرنگونی صدام دیکتاتوروبازشدن امکان تردد به عراق واسارتگاه اشرف ؛ خانواده محترم مرادخانی خاصه برادرش فریدون بارها وبارها بمنظور دیدار ازعزیزشان به عراق ناامن مسافرت پرهزینه داشتند ولیکن هرباربواسطه کارشکنی رجویها امر دیدار میسر نمیشد و فرامرز کماکان بی خبر از خانواده دراسارت رجویها روزگار می گذراند.

اولین نامه از جانب خانواده بقرار زیر برای فرامرز نوشته شد و درسایت نجات اطلاع رسانی شد:

 

نامه خانواده مرادخانی به فرزند اسیرشان فرامرز

پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۹

از: فرشاد مرادخانی (استان گیلان – شهرستان چابکسر)

به: فرامرز (داوود) مرادخانی

 

به نام خدا

خدمت برادر عزیزم فرامرز

ضمن تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و امیدوارم که در صحت و سلامت کامل به سر ببری. باری اگرازاحوالات اینجانب فرشاد خواسته باشی به لطف خدا بد نیستم و تنها چیزی که مرا آزار میدهد دوری شما است که امیدوارم بزودی بر طرف گردد فرامرز جان اگر جویای احوال زن داداش و برادرزاده هایت بابک و تینا باشی آنها هم همگی خوب و در صحت و سلامتی کامل بسرمیبرند و برای شما عموی گرامی سلام زیادی میرسانند و امیدوارند هرچه زودتر دیدارشان با شما تازه گردد.

فرامرزجان امیدوارم که موردی پیش بیاید که شما به کشور برگردی تامثل گذشته در کنارهم به ارامی زندگی کنیم به امید ان روز دیگرعرض قابلی ندارم و شما برادر گرامی ام رابه خداوند متعال می سپارم.

باتشکر برادرت فرشاد مرادخانی

 

از: فریدون مرادخانی

به نام خداوند مهر

برادرعزیزم فرامرز جان سلام

برادرعزیزم سالهاست که سعادت دیدارتو نصیبم نشده ولی همیشه به یادت بودم وهستم. امیدوارم سلامت وتندرست باشید و با یاری و خواست خداوند هرچه زودتربه کشورعزیزمان برگردی تا رنج این سالهای دوری با دیدارمان برطرف شود دلم برایت خیلی تنگ شده ومشتاق دیدارت هستم وانشالله که بزودی همدیگر را ببینیم.

با تشکر و احترام برادرت فریدون

 

از: پریسا مرادخانی

بنام پروردگار منان

با عرض سلام خدمت عموی بزرگم؛ عمو فرامرز

ضمن عرض سلام سلامتی شما را ازدرگاه خداوند متعال خواستارم که خوب وسلامت باشید من پریسا دختر بزرگ برادرت فریدون هستم که هنوزسعادت دیدار شما نصیبم نشده است که امیدوارم هر چه زودتر با یاری پروردگارچشمم به دیدار جمال شما روشن شود

بی صبرانه منتظربرگشت شمابه خاک میهن ودیدارشماهستم.

بااحترام، برادرزاده ات پریسا

تا این تاریخ مادردرچشم انتظاری مطلق ازناراحتی قلبی وکلیوی بشدت رنج میبرد و درهمین حال ازیاد جگرگوشه اش غافل نبود وازفرزندانش میخواست که دمی ازفعالیت درراستای رهایی فرامرزکوتاهی نکنند وبه فرامرزوسازمانهای حقوق بشری نامه بنویسند واستمداد بطلبند.

 

نامه خانواده مراد خانی به اسیردلبندشان در فرقه رجوی

انجمن نجات مرکز گیلان چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵

 

نامه محبت آمیز خانم مهرناز مرادخانی به برادر اسیرش فرامرز مرادخانی

سلام به برادر عزیزم

 blankفرامرز جان حدود سی سال هست که همدیگرو ندیدیم شاید خنده ات بگیرد ولی دلم برای روزایی که به سختی همو میدیدیم تنگ شده.  واسه روزایی که شاید یک ساعت بود ولی کاش بازم بود. الان که خیلی راحتتر و با آرامش میتونیم باهم باشیم ولی تو دوری، فرامرز جان واقعا سی سال گذشت سخت گذشت ولی گذشت کاش میدیدمت.خواهر به برادر پشتش گرمه.کاش دیدارمون هرچه زودتر تازه بشه دیگه داریم پا به سن میگذاریم دیگه بی فکری و بچه گیمون گذشته.باید هوای همو داشته باشیم کاش الان بچه ت جلوم راه میرفت و عمه قربونش میرفت.دلم برات خیلی تنگ شده دوستت دارم. موقع عروسی خودم قسمت نشد که باشی ولی کاش عروسی خواهرزادت باشی تا حالا دایی شونو ندیدن ولی همه مون دوستت داریم.کاش بتونی هرچه زودتر مامانو ببینی مریض احواله شاید دیر بشه عزیزم نذار چشمش به در خشک بشه چشم انتظارته. هنوز آخرین نگاهتو که رفتی تو خاطرمه. هنوز نامه آخر اسارتو که نوشته بودی انشالله دیدارمون نزدیکه تو خاطرمه.همه تک به تک میبوسنت و دوستت دارن.  زودتر بیای دور هم باشیم. تعدادمون زیاد شده ولی بزرگامون تک تک دارن تنهامون میذارن.دعا میکنم که هرچه زودتر بیای.  دلم برای درد دل کردن باهم تنگ شده عزیزم خیلی دوستت دارم……مهرناز

 

درد دل صمیمی و پراحساس خانم پریسا مرادخانی به عموی اسیرش درفرقه بدنام رجوی                                                         

 سلام عمو فرامرز پریسام شناختی یا بازم معرفی کنم دختر بزرگه فریدون داداشت. یاد هست کدوم عید بهم قول دادی تو تماس تلفنی که می آیی؟ چندتا عید گذشت هنوز سال تحویل ها رو بازم با گریه می گذرونیم وجای خالیت روسفره ی هفت سین پر نشده. پس کی می یایی کی می خوایی پایان بدی به این دلتنگی و به اشکا. من می خوام این نامه رو خیلی صمیمی برات بنویسم. بماند که چه قدر پدرم و عموفرشاد وعمه فروزان وعمه مهرناز و عمه ماهرخ ومامان پوران و مهسا وپوریا دلتنگتن. من میخوام از دل خودم برات بگم. مامانم  طوبی که چه قدر پشت در اشرف صدات کرد چه سختیها که نکشید. من اصلا به سیاست کاری ندارم چون قبولش ندارم. بیایم از دلم از محبت از انسانیت حرف بزنیم. این رجویها که  تغییری نمی کنن وحرف حساب سرشون نمیشه. بابام بعداز سه بار اومدن پشت در اشرف ناراحتی قلبی گرفت. دوبار عمل جراحی بازکرد. مامانت هم مریض شده دیالیز می شه فقطم چشمش به دره کی فرامرزو می بینم.  راستی بگذریم از این ناراحتی ها. خبر های خوش هم دارم. فروزان مادر شوهر شد.پوریا زن گرفت عکساشونو میفرستم برات. من ازدواج کردم یه پسر دارم نه ساله. مهسا خواهرم اونم یه پسر شش ساله داره. عمه فروزان دو دختر دوپسر. عمه مینا یه پسر. عمه مهرناز دو دختر. عمو فرشاد یه دختر و یه پسر. پسرش دانشجو هست. دختر عمه مهرنازم دانشجوهست. عمه ماهرخ هم درحال درس خوندنه مجرده. راستی عمو فرشاد و من باهم همسایه هستیم ده ساله که اومده شمال برای زندگی قبلا تهران با مامان جون زندگی می کرد خوب کل این چند سالو برات تعریف کردم.  خوب خودت بگو چرا از تو من چیزی ندارم بگم جز خاطره ها راستی یادته حسین عباسی همکارت تو نانوایی.  الان فامیل شوهرمه خیلی ازت تعریف میکنه هرکی میشناستت میگه آخه فرامرز بچه به این خوبی اونجا چیکار می کنه. تازه من با افتخار میگم عموم حدود 6 سال اسارت داره. برای این اسایش و ارامش شما ها داوطلبانه تو شانزده سالگی به جنگ رفته که شماها الان خیلی راحت دارین زندگی می کنین. حق اونه که الان تو این خیابونا راه بره واز ازادی و ارامش ایران لذت ببره.  راستی عمو اومدی چندتا خانم نشون کردم که یکی شو زن عموم کنی.  بعد سرت دعواست که اومدی کجا بمونی پیش من یا بابا تو شمال چابکسر یا عمه فروزان چالوس یا مامان جون تهران. انتخاب با خودته خیلی تصمیما داریم برات. ولی اومدنت باید خونه من باشه. برات نذرکردم. آخه امسال اربعین برای دومین بار کربلازیارت رفتم ونیت کردم که برگردی چه کارا بکنم.                                                                                                                                             عمو جون آقای پوراحمد یه انجمن تشکیل داده و تمام زحمت های دیدار تو اشرف و رسوندن این نامه رو داره می کشه. خیلی مهربان و انسانه. رفت وآمد خانوادگی با خانمش داریم. هفته پیش اقای سید اسماعیل میرزایی از خمام از پیش شما البانی جدا شد لابد خبرشو داری. خیلی گریه کردم به آقای پور احمد گفتم که روزی میشه این اشکام برای دیدار عموم باشه.آقای پوراحمددلداریم داد گفت حتما همین طوره.اونم بهم قول داد که حتما برمیگردی.گفتم یه کاری کن برم البانی عمومو ببینم گفتند عموت ایشالله  مییاد ولی چشم اونم ردیف می کنم.  عمو شب چله همه خونه ی منن. من یه خونه جدید خریدم عکسای دستجمعی مونو میفرستم برات. انشاالله خودتم مییایی تو جمع مون خوش می گذره. راستی چه قدر کراوات بهت مییاد یه کت وشلور خوشکل برات خریدم که اومدی تومهمونی که برات  ترتیب دادیم تنت کنی. عمو نزار آرزوهام برات خراب شه بیا بیا تا ارزوهام براورده شه. اینو بدون که خیلی دوستت دارم وبرای اینکه بیایی تو جمع خانواده خودت که از خون خودتن هر کاری باشه می کنم نه من همه. باورت نمی شه عکس پروفایل عمه فروزان عکس جونی های توهستش. برات میفرستم تا بدونی و ببینی که چه قدر چشم انتظاریم. من تمام کسایی که از اون فرقه رجوی جداشدن دیدم وپرسیدم که عمو مو میشناسین؟عموم کی مییاد؟  اکبر محبی. حمید حاجی پور. باقر کشاورز. باهمه شون دیدارداشتیم توی انجمن نجات به واسطه اقای پور احمد. خلاصه عمو جون تمام این نامه رو با اشک نوشتم نمی دونم چه قدر تونستم حسمو بهت بگم.  اما بازم مینویسم و منتظرت می مونم.  فقط نزار دیر بشه که خدا عمرمو بگیره. تو این هفته میرم پیش اقای پوراحمد رشت تا بازم پیگیر دیدار باتو رو بشم. بذار ماهم مثل خانواده ی سید اسماعیل میرزایی اشک شوق دیدارتو بریزیم.  الان دیگه اشکام اجازه ی نوشتن نمیدن. بقیه رو تو یه نامه ی دیگه می نویسم که حالم بهتر شد.

به امید دیدارت. قربونت برم من. دوست دار دیدارت پریسا

دقیقا یک هفته بعدازاطلاع رسانی نامه های فوق مادرجون ازسرنکبت وخیانت رجوی بی آنکه دلبندش را درآغوش بکشد وحتی صدایش را بشنود ؛ محبوب ودوست داشتنی درمقابل دیدگان فرزندان عزیزش ازدیارفانی به جانب دیارباقی پرمی کشد.

 

بازگشت همه بسوی اوست

انالله وانا الیه راجعون

blankبا کمال تاثروتالم اطلاع حاصل شد که خانم خدیجه ابرغانی مادردردمند وچشم انتظارفرامرزمرادخانی عضواسیررجوی درآلبانی درچشم انتظاری مطلق دربیمارستانی درتهران جان به جان آفرین تسلیم نمود وبه رحمت ایزدی پیوست.

فرامرزمرادخانی (داود) درهنگامه خدمت سربازی به وطن به اسارت دشمن درآمد ودریک معامله کثیف وضد انسانی به گروگان رجوی درآمد وبدورازخانه وکاشانه جوانی اش را تباه کرد وخانواده خاصه مادرش را به چشم انتظاری نشاند.

آقای فریدون (ابوالحسن) مرادخانی که با مسافرت چندین باره خود به عراق ناامن که ازجانش برای رهایی برادرش ازچنگال رجوی مایه گذاشت درخصوص درگذشت مادرش به آقای پوراحمد نوشتند " دوست وبرادر گرامى آقاى پوراحمد ضمن عرض سلام فوت مادر عزیزم رابه اطلاع میرسانم خواهشمندم در قسمت "مادران ؛ منتظران بدرود یافته" یادى از ایشان بکنید قبلا مراتب قدردانى خود وخانواده را حضورتان تقدىم میکنم التماس دعا.ایشان پس از تحمل 30 سال دورى از فرزندش وبراثر بیمارى شدید قلبى وکلیوى ودیابت دعوت حق را لبیک گفتند."

پیام تسلیت آقای پوراحمد به آقای فریدون مراد خانی وسایراعضای خانواده

انالله وانا الیه راجعون                                                                                                                                              متعاقب اطلاع ازدرگذشت مادرجون بسیاربسیارمتاثرومتالم شدم وصمیمانه فقدان آن عزیزازدست رفته چشم انتظاررا به شما وسایراعضای خانواده بزرگوارتان تسلیت عرض نموده و با آرزوی صبروشکیبایی برای بازماندگان ؛ اجرعظیم و رحمت واسعه برای مرحومه مغفوره مادرجون ازخدای منان خواستارم.                                                                                                                                               به امید رهایی فرامرزمرادخانی ازچنگال دیواهریمن رجوی خائن و بازگشت به کانون گرم وپرمهرخانواده.

باردیگرانجمن نجات گیلان ضمن اعلام همدردی و آرزوی صبروشکیبایی وعرض تسلیت به بازماندگان ؛ برای مرحومه مغفوره خدیجه ابرغانی غفران ورحمت واسعه ازدرگاه خداوند منان آرزومنداست.

روح و روان مرحومه مغفوره خدیجه ابرغانی شاد

پوراحمد

blank

 فرامرز (داود) مرادخانی عضواسیررجوی درآلبانی (نفراول نشسته ازراست دراردوگاه 9 صدام)

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا