دیدار نزدیک و حضوری با خانواده علی اصغر حاتم عضو اسیر رجوی درآلبانی

علی اصغرحاتم ازجمله سربازانی است که مابعد اسارت بالغ برسی سال است که در اسارت رجوی از خانه وکاشانه خود بدور است و طعم روزگار خوش در کنار خانواده و همنوعان خویش را به فراموشی سپرده است واین ظلم فراموش نشدنی یک فرقه تبهکارضد مردمی رجوی است که خانواده زحمتکش ودردمند روستایی حاتم و سایرخانواده های اعضای گرفتار و اسیر را درکام جنایت پیشه خود فروبرده است.

چندی پیشتردردفترانجمن با مهتاب خانم دخترعلی اکبرحاتم دیدارحضوری داشتم. ایشان ازناراحتی اعصاب پدربشدت رنج میبردند وگفتند” عموی اسیرم با پدرم دوقلوبودند واسارت ودوری عمویم موجب مریضی خاصه ناراحتی شدید اعصاب پدرم شده طوریکه پدرم هرشب با کابوس ونگران ومضطرب ازخواب بیدارمیشود وساعتها گریان وچشم انتظار در پی عمویم علی اصغربه درب خانه خیره میشود شاید که برادراسیرش بیاید و….”

دیدار با خانم مهتاب حاتم در دفتر انجمن نجات گیلان 17 اردیبهشت 1396

بدنبال همین دیدار ودرخواست مکرر پدر روز یکشنبه مورخه 12 شهریورماه 1396 مشتاقانه بمنظوردیدار حضوری با آنان روانه شهرستان آستانه اشرفیه روستای چورکوچان شدم.

  روستاهای چورکوچان ؛ گوهردان وداخل برایم خاطره انگیزبود چونکه دوستانی ازآن سرا بودند که درپی اغفال وفریب بی آنکه بخواهند وبفهمند جانشان را فدای جا طلبی رجوی کرده بودند خاصه مسعود دلیلی که ازروستای داخل مرتکب شرارتها واعمال تروریستی هم شده بود وسرانجام دردهم شهریورماه 1392 دریک توطئه مافیایی بتوسط رجویها درهیاهوی مقراشرف بطرز وحشتناکی جزغاله ونیست ونابود شده بود تا نتواند اطلاعات تیم حفاظت نزدیک رجوی که خود عضوی ازآن بود را به بیرون درز بدهد و رجوی را رسوای عالم وآدم بکند.

درهمین فکر و فضا بودم که به منزل مسکونی اکبر آقا واقع در روستای چورکوچان رسیدم وبزرگوارانه استقبال شایانی بعمل آوردند.

اکبرآقا با دیدن ما چند عدد خیارمحلی ازباغ پرمحصول خود چیدند وضمن تعارف گفتند” اینجا خانه پدری من است که علی اصغرهم درهمین خانه بزرگ شده است.پدرم سالیان پیشتریعنی قبلترازاسارت اصغرعمرشونوبه شما دادند وتنهامان گذاشتند ولی مادرم یکسال مابعد اسارت اصغرتاب وتحمل جدایی ودوری نداشتند وازغصه دق مرگ شدند. ازآن پس من وتنها خواهرم سکینه بودیم که غم سنگین فراق و دوری یگانه برادرم را بردوش خود حمل میکردیم. خصوصا من با اصغردوقلوبودم وانگاری تکه جانم بود که ازمن کنده شده بود ورجوی به من پس نمیداد. خودتون آقای پوراحمد عزیزبهتر واقفید که من چقدردرارتباط با شما وانجمن نجات با وجود بیماری ام پی اصغر روانه اشرف لعنتی وعراق ناامن شدم. باهمسرم رفتم وباردیگریگانه خواهرم را بردم وبار سوم دخترکوچک 16 ساله را در سال 1389 باخودم به عراق بردم ودراشرف به بست نشستم و دردمندانه وبغض آلود اصغررا فریاد کردم ولی هیهات……… انگاری گوش شنوایی نبود که صدایمان خریدارداشته باشد. درعوض هرچه دلت بخواهد فحش وفضیحت ازگماشته های رجوی شنیدیم وبابت آن دلمان شکست. گاها به ذهنم میزند نکند که من مرتکب گناهی شدم که دارم تقاس میدهم ودرتب وتاب برادراسیرم میسوزم!”

درادامه گفت وشنود خانم لیلا نژاد مهدی پورهمسروهمدم وفاداراکبرآقا وارد بحث میشود ومیگوید” ببینید آقای پوراحمد اکبرآقا چگونه دارد خودش را سرزنش میکند و دل ما را هم ازنارحتی خود بدرد می آورد. من واکبرآقا با دوفرزند پسر و دخترم داریم دراین روستا شرافتمندانه زندگی میکنیم وتابحال ریالی ازنان حرام درسفره مان نبود وبه کسی هم خدای ناکرده اهانتی نکردیم. درعوض این ما بودیم که مورد ظلم وستم رجوی واقع شدیم  وعضوی ازما دراسارت سی ساله آن ازخدا بیخبرها گرفتارشده است واینجا هم شوهرم ازبابت دوری برادرش مریض شده وناراحتی اعصاب گرفته است. من مطمئن هستم چنانچه رجوی های ظالم وبیرحم اجازه یک تماس به علی اصغربدهند حال وروزگارهمسرم بهبود می یابد. من آنزمان که به اتفاق اکبرآقا به اشرف رفتم ازبرخوردهای زننده وزشت نفرات رجوی تازه فهمیدم که علی اصغرما درچاه عمیق خانه خراب رجوی گرفتارشده است وتازه به کارانسانی وخیرخواهانه شما آقای پوراحمد بیشترپی بردم ودایم شما را دعا میکنیم که عوضش را ازخدا بگیرید.”

با توضیحات آقای پوراحمد درخصوص آخرین وضعیت شکننده رجویها درتیرانای آلبانی وریزش روزافزون نیروهای بتنگ آمده وخسته، با گرفتن چند عکس یادگاری ؛ دیدارصمیمانه فی مابین به انتها رسید.

عکس یادگاری وخاطره انگیزعلی اصغراسیردرکنارمادرمرحومه رقیه فرخنده

خروج از نسخه موبایل