برای رهایی مریم چکار کنیم؟!

دلتنگی پدر و اشک های مادر مریم آزاد

خواهر مریم با دفتر انجمن نجات مشهد تماس می گیرد و می گوید : پدر و مادرم خیلی نگران خواهرم مریم اند می خواهند شما را ببیند. آنها می خواهند از سازمان مجاهدین شکایت کنند. ماندند به کجا و به کی ؟!!
من می گویم : خوشحال می شوم و افتخار می کنم اولا آنها را از نزدیک ببینم. بعد هم هر کمکی که بتوانیم برایشان انجام دهیم تا شاید راهی پیدا کنیم تا حداقل مریم با خانواده شما تماس بگیرد.
بنا می شود خواهر مریم در اولین فرصت پدر و مادرش را برای گفتگو به دفتر انجمن نجات خراسان رضوی در مشهد بیاورد. بهرحال آنروز فرا می رسد و من منتظر دیدار با پدر و مادری دل سوخته و رنجدیده می شوم.

class=

دم درب انجمن در انتظار می ایستم تا از انها استقبال کنم. ماشین پدر مریم می رسد با تعجب می بینم پدر با سن بالا راننده است با تسلط ماشینش را پارک می کند و از ماشین پیاده می شود. مادر مریم در حالیکه غمی در چهره اش نمایان است اما امید در چشمانش می درخشد به همراه خواهر مریم از ماشین پیاده می شود. بعد از خوشامدگویی آنها را بداخل دفتر راهنمایی می کنم. با توجه به گرمای بالای این روزها اول گلویشان را با آب تازه می کنند. از پدر مریم سئوال می کنم چند سال دارید؟ ماشالله خوب سرحالید. می گوید متولد 1321 – من عمرم را راننده کامیون در بیابان ها بودم. الان بازنشسته شدم. او سریع صحبت را به سرگذشت مریم می کشاند و می گوید : مریم اصلاً سیاسی نبود با وساطت دایی اش با محمد نوروزی اهل اسفراین ازدواج کرد. محمد پسر خوبی بود ولی به مانگفته بود هوادار سازمان بوده و 4-5 سال هم زندان بوده –با وجود اینکه مریم یکروز با محمد حرفش می شود و از اسفراین به سبزوار بر می گردد بهش گفتیم در زندگی زناشویی اختلاف پیش میاد ولی نباید سریع قهر کرد و ترک خانه کرد. بهر حال من و خواهرش او را بر گرداندیم. اما هیج موقع به مانگفت علت برگشتش به سبزوار چه بود! اما حالا حدس می زنم شاید با رفتن محمد نزد سازمان مخالف بوده تا اینکه از خانه رفته بودند محمد یک نامه در خانه اش گذاشته بود و نوشته بود دنبال من و مریم نگردید. ما رفتیم! بعدها متوجه شدیم پیش مجاهدین در عراق رفته و مریم را هم برده.
الان هم بیش از 30 سال است هم چنان در فراق دخترم می سوزیم. می گویند محمد شوهر مریم کشته شده (من ضمن تایید کشته شدنش در عراق و اینکه محمد از سازمان جدا شده بود و دیگرسازمان او را عضو خود نمی دانست به همین دلیل روی سنگ قبرش ننوشته بود مجاهد نوشته بود رزمنده و …) پدر مریم در حالیکه از این کار سازمان تعجب کرده بود اظهار داشت محمد که همه چیزش را بخاطر سازمان داده بود او حتی دخترم را هم فدای سازمان کرد این است جواب آن همه خوبی که محمد برای سازمان کرده بود پدر مریم از خاطراتش از برادران همسرش که در سبزوار بعد از انقلاب 57 هوادار مجاهدین بودند گفت. او از نحوه فعالیت های آنها نگران می شود و به برادر همسرش می گوید این کارهای شما عاقبت خوبی ندارد و شما را به کشتن می دهد پدر مریم در حالیکه با افسوس و آه از آن روزها می گوید از من می پرسد برای رهایی مریم ما باید چه کار کنیم؟
در حالیکه منتظر جواب من می ماند غم و اندوه در چشمانش موج می زند. خواهر مریم می گوید چند سال پیش مریم تماسی از آلبانی داشت او خیلی دلتنگ بود از حرفهایش معلوم بود که خیلی دلتنگ است مادرم خیلی گریه کرد.

مادرش در تایید حرفهای دخترش در حالیکه اشک در چشمانش جمع می شود می گوید مریم خیلی اظهار دلتنگی می کرد نمی دانم چطور می شود به او کمک کرد تا از آنجا نجات پیدا کند.

این پدر و مادر برایشان قابل باور و فهم نیست سازمانی که ادعای مردمی بودن دارد پس چرا حتی اجازه یک تماس را به ما نمی دهد تا ما با دخترمان داشته باشیم!! چرا این سازمان اجازه دیدار به ما نمی دهد؟! پدر مریم می گوید سازمان مجاهدین الان که رفته در کشور آزاد و امن دیگه حالا چرا باید بچه های ما را مثل عراق از تماس و دیدار با خانواده هایشان منع کند؟ ما واقعاً از سازمان های بین المللی می خواهیم از سازمان مجاهدین بخواهند اجازه تماس و دیدار با عزیزانمان را در آلبانی فراهم کنند.
خراسان رضوی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا