گوژپشت « اسلو »
« اسمرالدا » و « هو » چی هایش
میترا یوسفی
16.01.2007
« محک » تجربه همواره راهنما و راهگشای آدمی بوده و ارزش این آموزگاری سترگ تا آنجا می رود که کتاب های مقدس به زبان قصص گذشتگان نازل گشته است.
صحت و سقم شاهکار « ویکتورهوگو « ( گوژپشت نتردام ) را متاسفانه در ظلمتی که از دوران جهل رجوی ها متحمل شدم از یاد برده ام. اما می دانم غالب شاهکارهای ادبیات از چشمه ی زلال حقیقت آب می خورند و می تواند به مثابه تجربه گرانقدری« چراغی فرا راه » انسان باشد.
نقص و ناکامی های جنسی و عضوی به هیچوجه نمی تواند ملامتگر مبتلایان باشد ولی در دنیای تمثیل می تواند اشارتی به حقایق گردد. مامور معلوم الحال رجوی ها که از زمان های دور، دو دوره حکومت های متضاد در ایران هم شاه و هم حکومت کنونی ایران، کارمند سفارت ایران بوده است و چون بخت مرادش نبود و از هر دو دور « اوت » گردید دست بدامان ژنده وپاره ی « اسمرالدا » ی عصر حاضر شد مگر رویای دیپلمات بودن! را دمی چند « کش » دهد. باری می توان طرف مربوطه را « گوژپشت » سیاسی خواند که پشتش از فرط سنگینی اعمال، بسیار خمیده و « گوژ» گشت.
مقارن آشفتگی اوضاع رجوی ها در اوج و ارتفاع، برای ما خیلی هم جالب است که کسی چون « پلنگ صورتی » فوق، از رجوی ها « کولی » بگیرد و رئیس جمهوری – مسند – ندیده و- بی ملاء- را مرهون خویش سازد اما نه تا گستاخی اهانت به « شهبانویی » که چنین شاهوار و باشکوه سر از وعده وعیدهای اجنه ی حوالی پاریس و نیمی دیگر پناهنده سنگ ستان اردن! برتافته، تمهدید و تهدید، هر دو را به هیچ گیرد.
برای ما همکاری چندساله بانوی آزاده « فریبا هشترودی » چندان جای تعجب ندارد که خود آن تلخی- زقوم- را تجربه کرده ایم. از اعمال محیرالعقول رهبری ضلالت به امید سعادت و رهایی ملت و مُلک ایران، تا حدی چشم پوشی و گذشت کرده ایم اما به آنجا رسیدیم که دیگر جای هیچگونه مماشاتی نیست و آنگاه بخود آمده و وظیفه تقدیم تجربه را به نزد خلق برعهده گرفته ایم.
« گوژ پشت » با ساختن مناری از تهدید و فحاشی بانو، می کوشد پناهگاهی برای « اسمرالدا» یش بسازد و نیروی آنهم نه عشق به « اسمرالدا »، باقی مانده اجرت مزدوری صدام حسین است. هرگز نمی توان وعده ی وزارت و وکالت برای فرد مورد بحث را نیروی انگیزاننده ی بالا پریدن هایش حساب کرد که با همان تجربه کوتاه دور سیاست گردیدن میداند در آن خصوص خبری نیست! و همان ژست سیاستمدار گرفتن هم، برای رانده شدگان عالمی دارد.
« هوچی » های گوژ پشت هم با اسامی کریه شان جیرجیر می کنند. زری اصفهانی نامی احمقانه از « گفته ام »!
می بالد و با فرهنگ رجوی ها غلط های زیادی می کند. فرهودی نامی با دهان یاوه یکسره به دنبال هرچه زن نامدار ایرانی افتاده است.
آری، نگاه کن که این مدعیان شخصیت زن ایرانی چگونه به هر بانوی ایرانی که از بندگی رجوی ها احتراز می کند توهین روا می دارند. از نخستین ایرانی برنده جایزه « نوبل » شیرین عبادی شروع کرده و در حسادت رسوا از شهره آغداشلو، کریستین امانپور، و الهه آواز ایران، «الهه » گذشته و به « فریبا هشترودی» رسیده اند. ببین سوسمارخورهای « بادیه » کارشان بکجا رسیده است!
باری شهره فرهودی ابلهانه مدعی پول گرفتن « فریبا هشترودی» می شود. فیا عجبا عجبا! مگر رجوی بد پول می دهد؟ خراجی های ناشیانه دارودسته « اسمرالدا » بیش از هرکسی علامت سوال میهمانان عیاشی های پاریسی و عربی آنان است.
« قدرخواه » نامی هم بازار مکاره را برای فروش مال بنجل خویش گیرآورده و هایهویی می کند که دیگر از حوصله خواندن من خارج شد. گذشته از این، بانوی آزاده، مجرب مجاهدین از هتاکی های افسارگسیخته آنان هراسی نداشت که چرخ زنان برخاست. بگذار بینه یی شود برای تنی چند ایرانی که می شناسم و می دانم رجوی ها را می شناسند. اما از ترس همان هتاکی، سخنوری را غلاف می کنند و رونمای حقیقت را می پوشانند.
از همه ی آنچه طی سالها پیوستن ها! و گسستن ها! به رجوی ها گذشت، نتیجه شفاف و بی تردیدی به کف می آید.
« پیوستن » به رجوی ها، اندکی به شخصیت آنان نیفزوده، سبب بی آبرویی یکایک افراد شد و هر«گسستن »اعاده حیثیت! و ثبوت نیات خیری که چندی – هرز – شد و به غفلت رفت. خوشا عروج و بازگشت به انسانیت!