بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود…

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود…

نامه پدری منتظر:

پسر عزیزم، سلام، امیدوارم حالت خوب باشد و در کمال سلامت باشی. اکنون که این نامه را برایت می نویسم اشک از چشمانم جاری است. به یاد روزهایی می افتم که تو در آغوش من بودی و دستان کوچکت را بر دور گردنم حلقه میزدی. خدا را شکر میکردم که پسری به من داده که روزی عصای دوران ناتوانی من باشد.حتی فکرش را هم نمیکردم که چنین روزهایی را ببینم که تو با ما این همه فاصله داشته باشی. در این مدت طولانی که تو از ما دور بودی هرلحظه اش برای ما هزار سال گذشته است. همیشه چشم ما به در دوخته شده است که تو را یکبار دیگر ببینیم. شاید بدترین درد، انتظار باشد. انتظاری کشنده که به امید دوباره دیدنت تحمل میکنیم. هنگامی که دخترت را نگاه میکنم از خدا میخواهم که تو بیایی و در کنار او باشی او بزرگ شده است و تا کنون چند خواستگار داشته است. اما از مادرت بگویم که در این مدت چه کشیده است و لحظه های زندگی را به امید دیدن تو سپری میکند. همسرت که هنوز چشم به راه توست. برادران و خواهرانت همگی چشم به دیدار دوباره تو دوخته اند. درد دل بسیار است. امیدوارم خدا کمک کند تا یکبار دیگر روی زیبای تو را ببینم.

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
به امید دیدار
شمس اله نوری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا