در مورد کلاهبرداریهای سازمان مجاهدین خلق

در مورد کلاهبرداریهای سازمان مجاهدین خلق
بتول ملکی، کانون آوا، پنجم اکتبر
نامه خانمی که مجاهدین با کلاشی و کلاهبرداری ، ارزش تمام یک کیوسک کوچکی که از شوهرش برایش مانده بود و از این راه برای بچه هایش امرار معاش می کرد را از او خواسته بودند که بالغ بر 25 هزار یورو میشد و از بابت آن وام بگیرد و بعد خودشان قسط ماهانه را می پردازند که نپرداختند. و آن مادر مجبوراست ماهانه آنرا پرداخت نماید ، را در سایت های آوا و مهدیس در تاریخ 22.09.2005 خواندم
اولین چیزی که به ذهنم رسید اینکه سازمانی که با گرفتن 5 تا 10 درصد پول نفت مردم عراق و میلیون ها دینار و دلار از صدام بخاطر خوش رقصی و نوکری ، میلیونر شده بود و همچنین میلیونها دلار از راههای مختلف خارج کشوری از جمله تشکیل انجمن ها و تشکیلات خیریه دروغین ، بدست آورد است ، چه نیازی به یک مقدار نا چیزی پولی که یک زن بدون شوهر با آن زندگی خود و بچه هایش را اداره میکرد ،داشتند ؟ ولی در این مورد خاطره ای به ذهنم رسید و دیدم که این خصیصه یعنی دزدی و کلاهبرداری همچون صفات زشت و نا سالم دیگر جزء ذات آنهاست.
قضیه از این قرار است که دختری در پاکستان در پایگاهی که بودم ، بود (با هم بودیم ). تا آنجا که حافظه ام یاری می کند اسم مستعارش سهیلا و اهل تهران بود. یک روز برایمان تعریف میکرد که چه کلاه گشادی سریکی از آژانسهای تهران گذاشته بود. او تعریف میکرد : یک روز من با لباس شیک و آرایش کرده و تر و تمیز وارد یک آژانس ( یا چیزی شبیه آژانس ) شدم ، از آنها سوال کردم که آیا وسایل منزل را یکجا خریداری می کنند یا نه ؟ آنها گفتند بله ، گفتم می خواهم به خارج بروم و تمام وسایل خانه از جمله مبل و تلویزیون و غیره که جمعا 250 هزار تومان می شود ( اگر درست به یادم مانده باشد ) می خواهم بفروشم.( ارزش 250 هزار تومان در سالهای 60 زیاد بود ) ، اسم و شماره تلفن و آدرس قلابی در اختیارش گذاشتم و آنقدر قیافه ام را مصمم و جدی نشان دادم که طرف قبول کرد بدون تحویل وسایل پولش را بپردازد ( دقیقا یادم نیست که پول نقد گرفته یا چک ) ، بهر حال او گفت : بعد از رسیدن به هدفم سریع از آنجا بیرون آمدم و دیگر نمی دانم او در این مورد چه کار کرد.پرسیدم این پول را چکار کردی ؟ گفت : به سازمان دادم. و با گفتن این مسائل با حالت متشکر بودن از خودش قاه قاه می خندید. من با تعجب بدون اینکه حتی نیم لبخندی بزنم به او نگاه می کردم. او پرسید چرا اینطوری نگاه می کنی ؟ گفتم : تو چگونه توانستی اینچنین رلی را بازی کنی و چطور دلت آمد کسی را تا این حد ناراحت کنی ؟
برگشت به یک نفر دیگر نگاه کرد و گفت : این را ببین ، کجایش را دیدی ، از این بیشترهم انجام دادیم.گفتم : آیا راه بهتری برای بدست آوردن پول نبود که به فکرت رسید که مردم را در وضعیت ناراحت کننده ای قرار دهی ؟
گفت : بمن چه ، سازمان گفته بود.
گفتم : اگر سازمان از من هم چنین درخواستی را میکرد ، انجام نمی دادم.در حالی که دیگر خنده ای در چهره اش نمی دیدم ، گفت : حق داری ، ولی کردیم دیگر ، آخر طرف پولدار بود ، تو خودت را زیاد ناراحت نکن.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا