چرا اسرای جنگی رجوی به مداحی مجدد او پرداخته اند؟ – قسمت اول

زمانی که راه برگشت شما را مسدود کردند، بازهم ازاین اظهار محبت ها خبری بود؟!!!

یقینا این از شدت ضربه ایست که چند تن ازاسرای جنگی رها یافته ی رجوی اخیرا با مصاحبه با رسانه های خارجی کرده و سخنان افشاگرانه ی شان مانند آبی است که به لانه ی مورچگان ریخته میشود.

توضیح این نکته ضروری بنظر میرسد که هرنوشته ای که از قول اسرای هنوز رها نیافته ی جنگی رجوی درج میشود ، من با احتمال بیشتری آنها را مخصوص قلم بدستان خاص رجوی دانسته واگر به نقد این نوشته ها میپردازم، هدف اصلی ام نقد همین مسعود و مریم رجوی و پادوان قلم بدست آنها بوده و نه آن اسرای بیچاره ای که این مطالب بنامشان منتشر میشود .
اخیرا مطالب منسوب به این اسراء در جهت اثبات آنست که در مکتب رجوی انسان شده و رستگار گردیدند.
به قسمت هایی از یکی ازاین نوشته ها که چیز زیادی نسبت به نوشته های قبل نداشته و قضیه رونوشت برابر اصل را تداعی میکند ، توجه فرمایید:

سال ۱۳۶۱ شانزده‌ ساله بودم که من هم مثل هزاران کودک ایرانی به تنور جنگ ضد میهنی روانه شدم. در عملیات مقدماتی والفجر۱اسیر شدم و تا تیرماه ۶۸ که برادر مسعود ما را از لجن‌زار … آزاد کرد، تقریباً ۷ سال گذشت ولی ۷ سالی که به‌اندازه ۷۰ سال بود “.

اگر 16 ساله بودی، سرباز نبودی که اجباری درکارت باشد و بطور داوطلبانه رفته بودی که به اسارت افتادی و7 سال اسیر ارتش صدام بودی ومسلما که تا قطع جنگ در اسارت میماندی و البته منهم قبول دارم که برایت سخت بود والبته بهترین راه موجود آن بود که صبر وتحمل پیشه میکردی و با عزت واحترام به مام وطن باز میگشتی .

چرا که آخر هر جنگی ، برقرای آتش بس وصلح است.

دوباره :
آن شبی که زیارت برادر مسعود را در مرقد امام حسین پخش می‌کرد هرگز از یاد نمی‌برم. آن شب به قول حافظ «چه فرخنده شبی و چه مبارک سحری بود». وقتی فریاد «هل من ناصر» برادر مسعود را از قتلگاه امام حسین شنیدم آتشی در نیستانم فتاد“.

چرا هرگز ازخود سئوال نمیکردی که چرا فقط پخش برنامه های سیمای ضد آزادی رجوی و برنامه های تلویزیونی سلطنت طلبان دراردوگاه های عراق آزاد است و بقیه نیست؟
دیگر اینکه اگر با دیدن صحنه های عوامفریبانه ی رجوی آتش بر نیستان ات افتاد ، ادعایی است که اثبات اش به اسناد وشواهد کافی وجود دارد وتو ( دراصل رجوی ها وپادوان دست اولش) هرگز نخواهی توانست که صحت این ادعای خود را ثابت کنی!

طرح یک دروغ آشکار :
یک‌شب سیمای مقاومت شماره صندوق پستی سازمان در عراق را اعلام کرد. من هم بلافاصله نامه‌ای خطاب به برادر مسعود نوشتم که آقای مسعود رجوی من خواستار پیوستن به سازمان مجاهدین خلق هستم، لطفاً درخواست مرا بپذیرید. نامه را به سرباز عراقی که باهم دوست بودیم دادم و به او گفتم وقتی رفتی بغداد این را در صندوق پستی بینداز“.

اینکه صندوق نشانی پستی سیما در زیر نویس برنامه هایش پخش میشود ، عجیب نیست و میدانیم که این صندوق پستی اغلب برای ایرانیان غرب نشین بود وهست ونه برای یک اسیر جنگی ایرانی در اردوگاه های عراق.

دروغ بزرگی که دراینجا مطرح شده ، عبارت ازآنست که نشریات مجاهدین هم ازطریق مامورین عراقی بدست شما میرسید و هم بخصوص آقای مهدی ابریشم چی مدام به این اردوگاه ها مراجعه کرده وبا دادن وعده های زندگی بهتر در آینده و اعزام سریع آنها به اروپا ، نیرو جذب میکرد وامثال شما هیچ احتیاجی به این صندوق پستی ونوشتن نامه به مسعود رجوی نداشتید وطرح این چنینی قضیه ای ازاین جهت است که نشان داده شود شماها با میل و رغبت خود به سازمان پیوسته اید که اینطور نیست وعلت پیوستن شما به سازمان ، فریب خوردن از قول های طلایی بود که با بد قولی مواجه شد.

سپس :
روز ۴ تیرماه سال ۱۳۶۸ بود که با استقبال گرمی که از ما کردند وارد اشرف شدیم..شروع دوران جدید در اشرف با آزمایش‌های بغرنجی همراه بود که اولین آن جنگ کویت بود و سوءاستفاده‌های رژیم از شرایط عراق که قصد اشغال عراق و نابودی مجاهدین را داشت. البته بعدها خودشان اعتراف کردند که می‌خواستند از دیوار بلندتر از قدشان بالا بروند که با سیلی مجاهدین سر جایشان نشستند “.
جریان ” سنگ مفت وگنجشگ مفت ” درکار بود وبا این وضع توقع داشتید که شمارا که مفت وکم زحمت میخواستند به نیروی خود تبدیل کنند کتک هم بزنند؟
بعد چی؟

زمانی که راه برگشت شما را مسدود کردند، بازهم ازاین اظهار محبت ها خبری بود و یا مجبور به تحمل انواع سختی ها و شرکت درنشست دیگ و … و تف کردن به شخصیت خود شدید؟
ضمنا درآن موقع ایران هیچ اقدامی برعلیه عراق نکرد و برعکس اعتراض شدیداللحنی را به آمریکا کرد که چرا سربازان عقب نشسته وبدون آرایش نظامی عراق را در دشتها قتل عام میکنند.
نوید
ادامه دارد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا