دختر عزیزم آزاده جان، باز هم قلم در دست میگیرم و مینویسم؛ همچنان که بارها نوشتم و باز هم تا زمانی که نفسی در سینه دارم خواهم نوشت. برای مادری مثل من، نوشتن یعنی گفت و گوی قلبی با تو؛ تویی که همه لحظههای زندگیام با یادت معنا گرفته است. آزاده نازنینم، هنوز در خاطر […]
دختر عزیزم آزاده جان،
باز هم قلم در دست میگیرم و مینویسم؛ همچنان که بارها نوشتم و باز هم تا زمانی که نفسی در سینه دارم خواهم نوشت. برای مادری مثل من، نوشتن یعنی گفت و گوی قلبی با تو؛ تویی که همه لحظههای زندگیام با یادت معنا گرفته است.
آزاده نازنینم، هنوز در خاطر دارم آن روزهایی را که در گهواره آرام میگرفتی و با لالایی من به خواب میرفتی. هنوز بوی کودکانهات در مشامم زنده است، هنوز گرمای دستان کوچک تو را در انگشتانم حس میکنم. هر روز که بزرگتر میشدی، من هم با تو قد میکشیدم و به فردایی روشن امیدوارتر میشدم.
امروز سالهاست که چشمبهراه خبری از تو هستم. باور کن لحظهای نیست که یاد تو از دل و جانم دور شود. هر بار که مینویسم، با خود میگویم شاید این بار دلم آرام گیرد اگر تنها پاسخی کوتاه از تو دریافت کنم. دخترم، حتی یک جمله ساده از سوی تو میتواند دریای امید را در وجودم زنده کند و اشک شوق را بر چشمانم جاری سازد.
آزاده جان، تو همیشه در قلب منی. هیچ فاصلهای، هیچ زمان و مکانی نمیتواند پیوند میان مادر و فرزند را از میان ببرد. من همه روزها و شبهایم را با دعا برای سلامتی و آرامش تو میگذرانم. تنها خواهشم از تو این است که صدایم را بیپاسخ نگذاری. بگذار بدانیام، بگذار بدانی هنوز دلِ دخترم به یاد مادر میتپد.
من تو را به اندازه تمام لحظههای عمرم دوست دارم و یقین دارم روزی نامههایم را با نگاهی پرمهر خواهی خواند. منتظرم، همچون همیشه، با چشمانی خیس اما دلی پر از امید.
با مهر بیپایان یک مادر
فاطمه محبتی



































