گفتگوی مسئول انجمن نجات اراک با پدر عباس گل ریزان

گفتگوی کوتاهی داریم با آقای ولی ا… گل ریزان؛ پدر عباس گل ریزان که هم اکنون در کمپ آلبانی مجاهدین خلق و در انزوای کامل به سر می برد. عباس گل ریزان دوران جنگ میان ایران و عراق برای انجام خدمت سربازی به جبهه اعزام می شود. او در حالیکه مشغول دفاع از میهن و […]

گفتگوی کوتاهی داریم با آقای ولی ا… گل ریزان؛ پدر عباس گل ریزان که هم اکنون در کمپ آلبانی مجاهدین خلق و در انزوای کامل به سر می برد.

عباس گل ریزان دوران جنگ میان ایران و عراق برای انجام خدمت سربازی به جبهه اعزام می شود. او در حالیکه مشغول دفاع از میهن و مردم بود، به اسارت نیروهای مجاهدین خلق که در آن زمان دوشادوش ارتش بعثی بر علیه سربازان وطن مبارزه می کردند، در می آید.
خانواده عباس گل ریزان چند سال از عباس بی خبر می شوند تا اینکه با پیگیرهای بسیار، متوجه اسارت او توسط عوامل مجاهدین می شوند.

بعد از مدتی، مجاهدین عباس را همچون تعدادی دیگر از اسرای جنگی با فریب و نیرنگ و دروغ به کمپ اشرف منتقل می کنند و از آن زمان تا کنون ارتباط عباس با خانواده اش و با دنیای بیرون قطع بوده است.

فواد بصری: آقای گل ریزان سلام احوال شما انشالله که حال شما خوب باشد.

ولی ا… گل ریزان: سلام و عرض ادب آقای بصری

فواد بصری: آقای گل ریزان عباس چگونه به تشکیلات رجوی پیوست؟

ولی ا… گل ریزان: در زمان جنگ عباس به خدمت سربازی رفت. بعد از اتمام دوره آموزشی، عباس به جبهه رفت. در جبهه که بود برای ما نامه می نوشت. در آن زمان من در منزل تلفن نداشتم شماره تلفن همسایه ما را داشت و به ما زنگ می زد.
تا اینکه از یک زمانی به بعد عباس ارتباطش با ما قطع شد. نه نامه ای، نه تماسی. نگرانش شدم. آرام و قرار نداشتم. چند ماه غیبت عباس طول کشید. همسایه ها حال مرا می دیدند و مرا دلداری می دادند. می گفتند نگران نباش احتمالاً در جبهه آماده باش خوردند و بزودی بر می گردد. غیبت عباس طولانی شده بود به صلیب سرخ ایران مراجعه کردم اما جوابی نگرفتم. داشتم روانی می شدم. یک روز که در خانه نشسته بودم همسایه مان درب خانه را زد و گفت تلفن با شما کار دارد. خوشحال شدم . با خودم گفتم عباس است. گوشی تلفن را برداشتم. یک آقایی بود گفت فرزند شما عباس در جبهه اسیر منافقین شده و او را با خودشان بردند به احتمال زیاد او را به پادگان اشرف منتقل کرده اند. فعلاً به کسی حرفی نزنید. اگر خبری از عباس گرفتیم به شما اطلاع می دهیم. مجدداً پیگیری کردم که می خواهم به عراق بروم و عباس را با خودم بیارم جوابی که به من دادند دولت عراق اجازه نمی دهد نزدیک پادگان منافقین شوید. بایستی صبر کنید شاید راهی برای شما پیدا کنیم. غیبت عباس ماه به سال و چند سال طول کشید.

فواد بصری : آقای گل ریزان زمانی که عباس پیش شما بود عضو گروه یا حزبی نبود؟

ولی ا… گل ریزان: خیر. پسرم مثل آدمهای عادی جامعه زندگی خودش را می کرد.

فواد بصری : آقای گل ریزان ادامه دهید بعدش چی شد؟

ولی ا…. گل ریزان: چند سال صبر کردم و در حسرت دیدن عباس بودم. آمریکا به عراق حمله کرد و صدام سرنگون شد. از طریقی متوجه شدم که خانواده های دیگری مثل من هم هستند که تصمیم دارند به عراق و به مقابل کمپ اشرف مراجعه ئکنند و آنجا حضوری درخواست دیدار با فرزندان شان را بدهند. من هم پاسپورتم را گرفتم و کارهایم را کردم و با تعدادی از دیگر خانواده ها به عراق سفر کردم. آنها هم فرزندانشان در پادگان اشرف بودند. درد من با خانواده ها یکی بود. آن زمان آمریکایی ها در کنار پادگان اشرف مستقر بودند. به آمریکاییها گفتیم ما می خواهیم فرزندانمان را ببینیم حرف ما را گوش نمی کردند وقتی دیدند خیلی اصرار می کنیم با سران رجوی صحبت کردند بعد از دو ساعتی سران رجوی آمدند پیش ما و ما را داخل پادگان اشرف بردند. در یک محوطه ما را جمع کردند. در محوطه میز و صندلی چیده بودند به ما گفتند همین جا بنشینید. یک ساعتی طول کشید یک ماشین در نزدیکی ما پارک کرد و چند نفر از ماشین پیاده شدند. عباس در بین نفرات بود. مرا دید شروع کرد به دویدن به سمت من. عجب روزی بود عباس را در کنارم نشاندم. سران رجوی هم در کنار ما نشستند. نمی توانستم حرفهایم را به عباس بزنم از شدت ناراحتی به آنها گفتم ما را تنها بگذارید چرا دور ما را گرفتید. بلند شدند رفتند. به عباس گفتم برای چی اینجا هستی جای تو اینجا نیست با من بریم ایران. در جواب گفت الان نمی توانم با شما بیام در آینده نزدیک پیش شما می آیم. از بلندگو اعلام کردند وقت ملاقات تمام است. دو نفر آمدند و عباس را با خودشان بردند و ما هم برگشتیم.

فواد بصری : آقای گل ریزان چند روز در عراق بودید؟

ولی ا… گل ریزان : سه چهار روز عراق بودیم برگشتیم ایران.

فواد بصری : آقای گل ریزان مجدداً شما به عراق سفری داشتید؟

ولی ا… گل ریزان : بله . تمام اعزام ها به عراق من بودم.

فواد بصری : در تمام اعزام ها توانستید با عباس دیداری داشته باشید؟

ولی ا… گل ریزان : خیر . همان یک بار عباس را دیدم. دیگه موفق نشدم عباس را ببینم در کنار پادگان اشرف خیلی تلاش کردم سران رجوی اجازه دیدار با عباس را به من ندادند. با بلندگو عباس را صدا می زدم. به سمت من سنگ پرتاب می کردند. می گفتند عباس اینجا نیست. رفتارهای عجیب غریبی داشتند آخرین باری که به عراق سفر کردم به من گفتند عباس به کشور آلبانی رفته. چشم انتظار هستم عباس تماسی با من بگیرد.

فواد بصری : با تشکر از شما امیدوارم عباس خودش را از کمپ آلبانی نجات دهد و به آغوش شما برگردد.

ولی ا… گل ریزان: من هم از زحمات شما ممنونم.