مصاحبه با هادی شبانی – قسمت پنجم

* چطور شما که در کشور ثالث بوده اید، سلاحهای این چنینی داشتید از کجا تهیه می کردید؟

– سازمان با قاچاقچی های معروف آن منطقه ارتباطات خوبی داشت و با دادن پولهای کلان به آنان تمامی تسلیحات و نیازهای خود را از قاچاقچی تهیه می کرد با توجه به نزدیکی به مرز افغانستان این امر کاری بسیار ساده ای بود.

با توجه به رشوه های کلان به قاچاقچی خیلی از این افراد با ما دوست شده بودند و ما به منزلشان در روستاهای اطراف مرز رفت و آمد داشتیم مثلا خودم چندین بار برای کوتاه کردن لوله کلاش و خشاب آن به همراه فردی به نام علیرضا قلجایی که اهل زاهدان بود به منزل قاچاقچی معروفی که نزدیکی مرز ایران با پاکستان بود رفتیم همین قاچاقچی بعدا در درگیری با ماموران مرزی ایران کشته شد.

*چه مدت در مرز بودید؟

-: ما در نزدیکی مرز در یک روستائی به نام " نوکندی " پایگاه داشتیم و در موقع برگشت سلاحها را در آنجا گذاشته و بعد از چند روز به کویته برمی گشتیم و در این محل یک خانواده زندگی می‌کرده و بیشتر برای عادیسازی بوده است این خانواده از اهالی زاهدان بودند که بعد از جمع شدن این پایگاه آنها نیز به عراق برده شدند.

* شما که با سلاح در منطقه مرزی پاکستان رفت و آمد می کردید با پلیس یا نیروهای انتظامی برخورد نمی کردید؟

– چرا نیروی پلیس مرزی و…بودند وبا ما برخورد می کردند ولی با هماهنگی قبلی و دادن پول و رشوه کاری با ما نداشتند.

* شما در صحبتهایتان اشاره به آمدن به داخل ایران کردید کی و تا کجا و به چه منظور آمدید؟

– در اوایل بهمن 65 به همراه فرد دیگری که اهل اصفهان بود (این فرد با نام مستعار علی محمد بود که بعدا از سازمان جدا شد) برای انجام عملیات ترور از طرف اسماعیل مرتضائی (جواد خراسان) توجیه و اعزام شدیم که همراه ما نیز یک تیم دیگر بود که محل ماموریت او شیراز بود و باید به آنجا می‌رفت.

* در اصفهان چه عملیاتی داشتید؟

– طبق دستور و توجیه جواد خراسان ماموریت ما زدن تظاهرات 22 بهمن سال 1365شهر اصفهان بود که باید دو نفری با سلاح کلاش و نارنجک به صف جلوی تظاهرات حمله می کردیم که طراحی آن بایستی با دیدن صحنه انجام می پذیرفت یعنی یک خود کشی آشکار که البته رجوی همین را می‌خواست تا بعدا استفاده سیاسی آن را ببرد و اصلا مهم نبود که چه کسانی کشته می شوند و یا چند نفر از بین می روند و یا اینکه مردم عادی باشند یا نه اصلا مهم نبود چرا که رجوی به این عملیات نیاز داشت.و او تشنه خون بود.

خوشبختانه بدلیل نیامدن کانال ارتباطی ما، این عملیات انجام نشد ما که از مرز پاکستان وارد ایران شدیم از کنار پاسگاه " لار" گذشته و جاده زابل –زاهدان را قطع کردیم و پیاده به طرف کوههای زاهدان رفتیم طبق قرار قبلی می بایست ما با فردی که کانال ارتباطی برای بردن به اصفهان بود در پائین کوه با او ملاقات داشته باشیم ولی بدلیل عدم حضور فرد در محل قرار، این قرار انجام نپذیرفت و ما نیز بعد از 48 ساعت معطلی در این منطقه به همراه نفرات پشتیبان دو باره به خاک پاکستان برگشتیم.

* یک تیم را چند نفر پشتیبانی میکردند و به چه صورت؟

– هر تیم دو نفره را چهار نفر پشتیبانی می کردند که هر چهار نفر بچه های سازمان بودند که همگی بچه های همان منطقه سیستان و بلوچستان بودند و کاملا مسلط به زبان محلی صحبت می کردند و با لباس محلی تردد می کردند و سلاحهای آنان با افراد تیم فرق می کرد و سلاحهای نیمه سنگین داشتند و نفرات تیم در وسط قرار میگرفتند و اگر هرگونه درگیری پیش می آمد همه در گیر می شدند و در کل ماموریت کنسل می شد.و به گفته رجوی همانجا صحنه عملیات ما محسوب می شد.

* وقتی به پاکستان برگشتید سازمان چه عکس العملی داشت؟

– در برگشت جواد خراسان به ما گفت که احتمالا کانال به مسیر رفت شک کرده و سر قرار حاضر نشد و بعدا مشخص شد که کانال به خاطر ضربات جنوب پاکستان در منطقه ایرانشهرکه تعدادی از نفرات سازمان کشته شدند ترسیده بود و در محل حاضر نشد.

* ضربات جنوب چه بود؟

– سازمان برای اعزام به داخل از دو مرز استفاده می کرد اولی مرز شمالی یعنی مسیر زاهدان و دیگری مرز جنوبی یعنی مسیر ایرانشهر.

در تغییر تاکتیکی سال 65 به نفرات ترور آموزش داده بودند که در مقابل هرگونه بازرسی و برخورد مشکوک باید قاطعانه ایستاد و قبل از هرگونه عکس العمل دشمن، باید او را زد.

به همین دلیل در آن مقطع تعدادی از تیمها برای عبور از بازرسهای جاده ای در اولین مرحله حتی ناشیانه دست به سلاح برده و در گیر می شدند که باعث مرگ تعداد زیادی از هم دوره هایم در دانشکده جنگ شهری انجامید ا ز جمله خلیل صاحب الزمان (جمشید) و کلهر در منطقه ایرانشهر و…..

* در بازگشت برخورد تشکیلاتی سازمان با تک تک نفرات چگونه بود؟

– طبیعتا مثل بقیه کارهای سازمان مقصر می بایست نفرات تیم باشند و طبق روال، گزارش نویسی و انتقاد از خود مبنی بر اینکه چرا این ماموریت انجام نپذیرفت

البته که اعضا و نفرات اجرایی در شکستهای سازمان می بایست مقصر اصلی باشند از شگردهای کهنه شده رجوی است که.نمونه های زیادی تا به حال به اجرا در آمده است به عنوان نمونه، در حمله دوم آمریکا به عراق و سرنگونی صدام، مریم به فرانسه فرار کرد ولی در تشکیلات فرقه مسئولین به نفرات مستقر در اشرف فشار آورده تا به آنها بقبولانند که مقصر اصلی نبردن مریم به تهران، اعضا ی فرقه و نیروهای پائین بودند سئوال اینجاست که مگر خود مریم در اشرف بود که او را به تهران نبردیم؟

اسماعیل مرتضائی از تک تک نفرات سئوال کرد که آیا از ته دل خوشحالید که به عملیات نرفتید یا ناراحت؟ همه نفرات می بایست گزارش جواب این سئوال را با فاکتهائی از خود می نوشتیم که طبق روال تشکیلاتی مجاهدین می بایست قسمتهای منفی قضیه در ذهن را برای جمع بندی مسئولین بزرگ نمائی می کردیم کار به همین یک گزارش نویسی تمام نشد. تازه اول داستان بود..

بدنبال ضربات جنوب (ایرانشهر) تمامی تیمهای عملیاتی را به کراچی آورده و قرار بود 48ساعته جمع بندی عملیات توسط ابراهیم ذاکری انجام گیرد ولی این نشست به مدت یک ماه بطول کشید مجددا در این نشست همه نفرات بایستی گزارش نوشته و مقصر را خود می دانستند تا در نشست مورد انتقاد قرارگیرند در پایان این نشست آقای ذاکری به این نتیجه رسید که جنگ چریک شهری جواب سازمان برای سرنگونی نیست و بایستی به همان عملیات تپه زنی (منطقه ای) رجوع کرد و در ادامه با تشکیل ارتش آزادیبخش به آن رسید.

* آقای شبانی با توجه به اینکه در این مقطع رجوی به خاک عراق آمده و خط تپه زنی را اعلام کرده چرا باز هم تیم ترور به داخل می فرستاد آن هم از راه لو رفته پاکستان؟ آیا به نظر شما این یک سناریو برای توجیه به بن بست رسیدن جنگ شهری و حضور خود در جبهه های جنگ برای نفرات مسئله دارش نبود؟

– بعد از آمدن رجوی به عراق و نشست توجیه ای برای تغییر تاکتیک و حضور در جبهه های جنگ نزد عراقیها، تعدادی از نفرات سازمان مسئله دار شدند و بعضا از سازمان جدا شدند به همین دلیل این احتمال وجود دارد که مسئولین سازمان برای مشروعیت بخشیدن و بن بست رسیدن خط جنگ شهری دست به چنین اقدامی زدند و به قول رجوی آزمایش آخر را انجام دادند هر چند که تعدادی از این نفرات جان خود را در این آزمایش باختند تا عناصر او چون ابراهیم ذاکری به این نتیجه برسند که خط جنگ شهری دیگر جواب ندارد و بایستی تشکیل ارتش داد از طرفی ابراهیم ذاکری در حدی نبود که بتواند یک تنه جمع بندی شکست استراتژی سازمان را انجام دهد و به نتیجه نهایی برسد و به سایر اعضا اعلام کند و در ثانی رجوی کسی بوده که هیچ وقت حاضر نبوده که عنوان کند در اجرای خط مبارزاتی دچار اشتباه شده است و همیشه این نیروها بودند که خط او را پیش نمی بردند و از این طریق خودش را در می برد.

انجمن نجات – دفتر مازندران – خرداد 1387

ادامه دارد…

منظره ای از ییلاق مازندران

منظره ای از ییلاق مازندران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا