چگونه در تیرانا هم تمام آزادی ها را از اعضا سلب کردند
با یک نگاه به محلی که بعد از اخراج از عراق در آن سکونت یافتیم تمام خاطراتم در جلو چشمان رژه میرفتند. بعد از چند سال به منطقهای از تیرانا رفتم که عمده افراد بعد از خروج از عراق در آنجا اسکان داده میشدند. تعداد زیادی آپارتمان در آن ایام در اختیار ما گذاشته بودند. […]
خاطرات عین الله شعبانی از ملاقات با خانواده تا فرار از اشرف
برای بیان این موضوع بهتر است به سرفصل چیزی که شروع تصمیم گیری من برای فرار از سازمان مجاهدین بود برگردم. بعد از سقوط صدام نیروها همه مسئله دار بودند. دیگر اسمی از عملیات در نوار مرزی ایران نبود ، دیگر خبری از صدام که از سازمان مجاهدین خلق حمایت کند، نبود. بعد از سقوط […]
سوال های چالشی دخترم – قسمت اول
دیشب طبق معمول داشتم مسابقه پرتقال و اسلوونی در مرحله یک هشتم نهایی یورو 2024 که در ورزشگاه فرانکفورت ارنا برگزار میشد را نگاه می کردم که دختر نازنینم از پشت روی چشمانم را گرفت و بطوریکه احساس نوعی حسادت به او دست داده باشد، گفت: بابا منو دوست نداری؟ گفتم چرا عزیزم تو تمام […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هجدهم
در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از پیام رجوی همه متناقض شده بودند. پچ پچ بین نفرات زیاد شده بود. به همدیگر می گفتیم یعنی چی که بایستی سلاح را تحویل دهیم؟! ناگفته نماند از ته دل خوشحال بودیم که آمریکا می خواهد تمام سلاح ها را تحویل بگیرد. زودتر تعیین تکلیف می شدیم. […]
خدا سرنوشت مرا از سر نوشت
مسعود رجوی بارها در نشستهای مختلف مدعی بود که هیچ فرقی بین یک فرمانده و یک رزمنده وجود ندارد الا در برخی امکانات کاری که بالاخره نیاز کاری او میباشد، اما به لحاظ خورد و خوراک و درمان و امکانات رفاهی هیچ تفاوتی بین اعضا وجود ندارد. حالا به یکی از مواردی که ایشان مدعی […]
روزی که آزادی را با تمام وجود حس کردم
هفتم تیر 83 روزی بود که توانستم از فرقه جهنمی مجاهدین خلق رهایی یابم. تصمیم برای رهایی و فرار از سازمان مجاهدین خلق لحظه ای نبود، بلکه از مدتها قبل این جرقه به ذهنم زده بود که دیگر در مناسبات سازمانی که پایه های آن بر دروغ، ریاکاری و فریب سوار شده ماندن، خیانت به […]
خاطره تلخ از دوران بیماریم در تشکیلات رجوی
چند سالی بود که در تشکیلات مجاهدین خلق بودم. کار شبانه روزی و اغلب سنگین، وظیفه اکثر نیروها بود و روز و شب مان به این شکل سپری می شد. البته نشستهای مختلف و عملیات جاری و .. هم که جای خودش را داشت. به هر ترتیب در برهه ای من دچار کمر درد شدید […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هفدهم
در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از نشست طعمه کینه افراد نسبت به شورای به اصطلاح رهبری بیشتر شد. برگزاری نشست ها کمتر شد و نشست های سیاسی برگزار می گردید. از طرفی نگهبانی ها را بیشتر کردند. در آن زمان ائتلاف آمریکا عراق را تهدید به جنگ می کرد و خواهان سرنگونی صدام […]
۱۴ سال اسارت در سلولی به نام اشرف
من مهدی سلیمانی هستم و نزدیک به ده سال است که در تیرانا زندگی میکنم. از مهربانی و دلسوزی مردم شریف آلبانی بسیار خوشحال هستم. در این جشن میخواهم سرنوشت خودم را برایتان بازگو کنم. من چهارده سال در سازمان مجاهدین خلق بودم و با آنها زندگی کردم. مجاهدین خلق یک گروه سکت هستند و […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت شانزدهم
در قسمت قبل از بد شانسی خودم گفتم که من را سوژه کردند و گفت فؤاد بلند شو، فرزانه گفت پرونده تو آنقدر سیاه است که نمی شود پرونده ات را باز کرد! فکر کردی از کارهای تو در مقر ناآگاهیم؟ با چه کسانی در مقر محفل داری؟ نام آنها را ببر، خراب کاریهایت در […]
اشرف؛ زندانی که ۳۰ سال در آن محبوس بودم
در سال 1365 بعد از تهاجم عراق من و تعدادی اسیر شدیم و به اردوگاه منتقل شدیم. شرایط سخت و طاقت فرسا بود. ولی بعد از مدتی کم کم به شرایط عادت کردم. بعد از مدتی عراقیها برای هر دو آسایشگاه یک تلویزیون دادند. خوشی ما این بود که پنجشنبه ها فیلمی ایرانی را از […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت پانزدهم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که به دلیل وضعیت حاکم بر مقر، قرار شده بود نشست هایی با حضور زهره قائمی برگزار شد. ب یک روز از کنار ستاد در مقر موزرمی تردد داشتم، از اتاق زهره قائمی سر و صدا می آمد، کنجکاو شدم ببینم این سر و صداها چیست! زهره قائمی با […]