
در سال ۲۰۰۱، زمانی که حدود یک سال از حضورم در سازمان مجاهدین خلق میگذشت، یکی از مسئولین سازمان مرا صدا زد و از من خواست که شماره تلفن دوستانم را در اختیارشان بگذارم. او گفت که قرار است با آنها تماس بگیرم و پیشنهاد کاری در ترکیه را مطرح کنم؛ کاری که به گفته او، خیاطی بود و ماهانه ۴۰۰ دلار دستمزد داشت که در آن زمان مبلغ قابل توجهی بود. همچنین مدعی بود که محل اسکان، غذا و سایر نیازهای اولیه به صورت رایگان توسط کارفرما تأمین میشود. تنها کاری که دوستانم باید انجام میدادند، این بود که خودشان را به ترکیه برسانند و پس از تماس با من، من آنها را میدیدم و برای شروع کار همراهیشان میکردم!
این پیشنهاد درست همان شیوهای بود که خودم قربانی آن شده بودم؛ همان وعدههای دروغینی که مرا از تهران ربودند و به دام مجاهدین خلق کشاندند. حالا سازمان از من میخواست که همین فریب را با دوستان خودم تکرار کنم و آنها را به سوی سرنوشتی نامعلوم بفرستم.
وقتی مخالفت کردم، سازمان دست به تاکتیکهای دیگری زد. ابتدا با مهربانی و چربزبانی سعی کردند مرا قانع کنند. وقتی این روش کارساز نشد، به شستوشوی مغزی متوسل شدند و با فشارهای روانی شدید تلاش کردند که مرا مجبور به همکاری کنند. اما من از همان روزهای نخست ورودم به سازمان متوجه شده بودم که چگونه با فریب و دروغ افراد را جذب میکنند. به همین دلیل، هرگز حاضر نشدم دوستانم را در این مرداب گرفتار کنم.
مجاهدین خلق، که خود را مدافع آزادی و عدالت معرفی میکنند، در واقع چیزی جز یک فرقه فریبکار نیستند. آنها برای جذب نیرو از هر روش غیرانسانی و غیراخلاقی استفاده میکنند، حتی اگر به قیمت نابودی زندگی افراد تمام شود. من نمیخواستم مسئول بدبختی و آوارگی انسانهای دیگری باشم؛ نمیخواستم دوستانم را از خانه و خانوادهشان جدا کنم و آنها را به سرنوشتی مشابه خودم دچار سازم.
ایستادگی در برابر این فشارها برای من آسان نبود، اما وجدانم اجازه نداد که به ابزار دست این سازمان تبدیل شوم. امروز، با مرور آن روزها، بیش از پیش به این باور رسیدهام که مبارزه واقعی، افشاگری درباره ماهیت این فرقه و هشدار به دیگران درباره روشهای فریبکارانه آنهاست.
مهدی سلیمانی -تیرانا