ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت بیستم
در قسمت های قبلی این سلسله یادداشت ها به جریان خودسوزی شدن برادر زاده جوانم یاسر اکبری نسب اشارات نسبتا مفصلی داشته وگفتم که چگونه خانواده معزی ماچند نوبت مراسم یادبود در این مورد در تهران و تبریز برگزار کرد و در قبال آن فرقه رجوی چه عکس العمل تندی بر علیه این مراسم و […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت نوزدهم
این قسمت هم به یادآوری مقاله مبسوط من (قاتلین مدعی) در جواب حملات ناجوانمردانه که باند رجوی بر علیه من پرداخته بود، می پردازم. بطوری که گذشت، این حملات فرقه رجوی بدان جهت انجام گرفته بود که من در مراسم یادبود برادرزاده ام یاسر اکبری نسب که به طرز وحشتناکی خودسوزی شده بود ، حرف […]
ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت هفدهم
پیرو مسائلی که من از مقاله خودم با عنوان “قاتلین مدعی” در بخش شانزدهم این سلسله خاطراتم در رابطه با مجاهدین خلق بعنوان قاتل برادر زاده ام یاسر اکبری نسب آوردم، اینک به نقل قسمت دیگری ازاین مقاله که گذشت زمان طولانی نشان داد که چه شناخت دقیقی ازاین جریان مافیای- سیاسی داشتم ، می […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت شانزدهم
چند قسمت قبلی این سلسله یادداشت ها، به برگزاری مراسم یادبود برادر زاده ام یاسر اکبری نسب که معترض جدی مناسبات ضدانسانی متداول در اشرف بود و به این گناه در کمپ اشرف کشته و سوزانده شد، اختصاص یافت. این روزها و ماه های تلخ نیز مانند سایر ایام عمر گذشت و سکوتی ظاهری در […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت یازدهم
در قسمت دهم این خاطرات آوردم که چگونه 6 نفر از اعضای خانواده ام فروردین 1384 به همراه یک کاروان زیارتی به عراق رفته و یک روزی از کاروان جدا شده و به اشرف رفتند و به دیدار برادرم سید مرتضی و دو پسرش نائل شده و بر اثر عصبانیت پدرم که ناشی از تبلیغات […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت دهم
قسمت نهم این یادداشت ها با بیان تماس تلفنی برادرم که دخترانم را سخت دچار شور و شوق وصف ناشدنی کرده بود و نیز یک ایمیل دریافتی از او با محتوای مراجعه خصوصی من به کمپ اشرف و جوابی که به این ایمیل دادم ، پایان یافت. بطوری که در تماس تلفنی و ایمیلی به […]
ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت نهم
در قسمت هشتم خاطراتم که مربوط به تلاش های نافرجام ام برای ملاقات با برادرم سید مرتضی و فرزندانش درکمپ اشرف بود، توضیح دادم که با توصیه کاظم (حسین ابریشمچی) قرار شد که در بغداد منتظر بمانم تا بعد از بازگشت کاروان به ایران بطور انفرادی به کمپ اشرف مراجعه کرده و ملاقات مفصل تری […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت هشتم
در قسمت هفتم توضیح دادم که اولین درخواست ملاقات من با برادرم سید مرتضی و دو فرزندش که مانند دیگر کودک سربازان از کمپی در آلمان ربوده و به کمپ اشرف منتقل شده بودند، رد شد و پس از کش و قوس فراوان کاظم (حسین ابریشمچی) به من توصیه کرد که به بغداد برگشته و […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت هفتم
در قسمت قبل گفتم که بحث و جدل ها بالا گرفت و ناگهان سر و کله یکی از فرماندهان ظاهرا ارشد که سخت عصبانی بود پیدا شد و رفتار طلبکارانه ای با ما نموده و گفت از سر آنها چه میخواهید و زمانی که ما دچار مصائب زیاد شده شماها در کدام جهنمی بودید و […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت ششم
در قسمت قبل این خاطرات در رابطه با مراجعه به کمپ اشرف که به قصد ملاقات با سه نفر از اعضای خانواده ام که در زمستان سال 1383 انجام گرفت ، توضیح دادم که خویشاوندان من به این ملاقات آورده نشدند و پس از بحث و جدل چند دقیقه ای با آقای سیاوش (محمد حیاتی […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت پنجم
در قسمت قبل گفتم زنی که روی صندلی در ابتدای سالن نشسته بود و بر تمام سالن نظارت میکرد، مرد حدودا 40 ساله ای را پیش من که به میزهای مختلف سرک میکشیدم تا علت نیآمدن برادرم سید مرتضی را بپرسم، فرستاد و او علت جنب و جوش مرا جویا شد… *** در آستانه ی […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت چهارم
در قسمت قبل گفتم که به سالنی در سمت راست هدایت شدیم که تعدادی از زنان برپشت میزها نشسته بودند و ضمن رویت قیافه هایمان ، به لیست هایی که در دست داشتند، نگاه می کردند و اجازه ی خروج و رفتن بسوی اتوبوس هایی که ما را به سمت سالن اجتماعات که بشکل سینما […]