از دوران کودکی تا سقوط در ورطه سازمان مجاهدین خلق – قسمت پایانی
در قسمت قبل از وصل شدنمان به سازمان مجاهدین خلق گفتم و اینکه در درون سازمان چقدر با هم حرف می زدیم. یادم هست بهترین دوران من و اسماعیل در سازمان زمانی بود که در اشرف با هم بودیم و برای بیگاری و درست کردن پارک اشرف به آنجا می رفتیم. اسماعیل تو در کارهای […]
از دوران کودکی تا سقوط در ورطه سازمان مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل روند آشناییم با مسائل سیاسی را بیان کردم و توضیح دادم که چگونه من و اسماعیل در جستجوی راهی برای برقراری ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بودیم. در شرایطی که ارتباطی نداشتیم سعی می کردیم با اسماعیل و فریدون سه نفره با اکیپ های چند نفره به کوه های شهسوار مانند دو هزار […]
از دوران کودکی تا سقوط در ورطه سازمان مجاهدین خلق – قسمت اول
من این خاطرات را به این خاطر به رشته تحریر در می آورم تا به دوست خوبم اسماعیل رجایی بگویم جایی که شما قرار دارید اصلا جایگاه خوبی نیست و هم چنان بر طبل توخالی دروغ های رجوی می کوبید. البته شما را مقصر نمی دانم چون می دانم که رجوی به شما و بقیه […]
نامه هادی شبانی به اسماعیل رجایی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
در سایت های فرقه رجوی نامه ات در مورد خودم را دیدم و مطالعه کردم. وقتی عکست را دیدم ابتدا تو را نشناختم چون بسیار پیر شدی و به رجوی لعنت فرستادم که با تو و امثال تو چه کرده است. اسماعیل جان، من باور دارم چیزی هایی که درباره ام نوشتی، نظر خودت نیست. […]
تولدی دوباره – قسمت پایانی
در قسمت های قبلی به چگونگی جدا شدن از سازمان مجاهدین خلق پرداختم و این که چگونه بعد از نزدیک به دو دهه توانستم به آغوش خانواده برگردم. بازگشتی که برایم به مثابه تولدی دوباره بود. وقتی به نزد خانواده ام برگشتم انگار تازه متولد شده بودم. خدا را شکر می کردم که این نعمت […]
تولدی دوباره – قسمت هفتم
در قسمت قبل به مراحل جدا شدن خودم از سازمان مجاهدین خلق پرداختم و گفتم دیگر ماندن در سازمانی که جز دروغ و فریب، کار دیگری بلد نبود را نتوانستم تحمل کنم و به همراه هفت نفر از دوستانم از اشرف فرار کرده و خود را به نیروهای آمریکایی معرفی نمودیم و اعلام کردیم که […]
تولدی دوباره – قسمت ششم
در قسمت قبلی از نشست های طعمه و سرنگونی صدام صحبت شد. در مرحله بعد از سرنگونی صدام، سازمان خط خود را در رابطه با نیروهای آمریکایی مستقر در عراق عوض کرد و خط موازی در پیش گرفت و برای رسیدن به اهدافش حاضر به هر نوع همکاری در زمینه اطلاعاتی شد و بعد هم […]
تولدی دوباره – قسمت پنجم
در قسمت قبلی در مورد ادعای حضور سران سازمان در موقع حمله آمریکا به عراق صحبت شد و در ادامه توضیح دادیم چگونه مریم رجوی مخفیانه به فرانسه گریخت و بعد از دستگیر شدن و برای بیرون آمدن از زندان دستور خودسوزی داده و تعداد دو نفر به خاطر خودخواهی وی کشته شدند و داستان […]
تولدی دوباره – قسمت چهارم
در قسمت قبل در مورد حمله نظامی آمریکا به عراق و موضعگیری رجوی در مورد این حمله نظامی توضیحاتی نوشتم و اینکه رجوی بعد از سرنگونی صدام در مقابل نیروهای آمریکایی تسلیم شد و اربابش را دیکتاتور نامید و برای اینکه شکست تحلیل هایش را بپوشاند با عنوان اینکه ما سر قله هستیم و چشم […]
تولدی دوباره – قسمت دوم
در قسمت قبل توضیح دادیم که رجوی چگونه اقدام به برگزاری نشست های طعمه کرد و هدف او از برگزاری نشست چه بود. تمام انگیزه رجوی یک پایه کردن تشکیلاتش بود تا کسی نه فرار کند و نه جرات جدا شدن داشته باشد. او فکر می کرد با این بگیر و ببند می تواند تشکیلاتش […]
تولدی دوباره – قسمت اول
اینکه تولد دوباره من چرا و چگونه شکل گرفت، قصه ای است طولانی، عجیب و دردناک که البته پایان خوشی داشت. برای شرح تولد دوباره ام باید به سالها قبل برگردم. ابتدا به سال 80 سر می زنم. یعنی همان سالی که قرار بود در ایران هشتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود. یکی از […]
۶ آبان ماه، شروع اسارت ۲۰ ساله ام در تشکیلات رجوی
روز شش آبان برای من روز خاصی است، روزی که با هزاران امید فکر می کردم برای آزادی مردم ایران هر چند کوچک گامی بر می دارم ولی چه سود که این امید به یاس و ناامیدی تبدیل شد و در چاهی فرو رفتم که بازگشت از آن بسیار سخت بود و هر چقدر زمان […]