تولدی دوباره – قسمت پنجم

در قسمت قبلی در مورد ادعای حضور سران سازمان در موقع حمله آمریکا به عراق صحبت شد و در ادامه توضیح دادیم چگونه مریم رجوی مخفیانه به فرانسه گریخت و بعد از دستگیر شدن و برای بیرون آمدن از زندان دستور خودسوزی داده و تعداد دو نفر به خاطر خودخواهی وی کشته شدند و داستان دستور تشکیلاتی در درون اشرف هم بیان شد.

بعد از سرنگونی صدام خط جدیدی در سازمان ابداع شد آن هم خط موازی با خط آمریکا بود – ما با آنان درگیری نداریم و هیچ وقت هم درگیری نخواهیم داشت شاید در جایی منافع ما روی هم بیفتد – البته این خطی بود که برای فریبکاری اعضای درون سازمان مورد استفاده قرار گرفت چون سازمان با تمام وجود به همکاری همه جانبه با نیروهای آمریکایی پرداخت و تمام اطلاعاتی که از ارتش عراق داشت به آنان می داد و فکر می کرد با تعریف و تمجید از فرماندهان آمریکایی در آینده چیزی نصیبشان خواهد شد.

از طرف دیگر سازمان به این نتیجه رسید برای اینکه تناقض افراد را کم و در تشکیلات ماندگارشان کند تاکتیک جدیدی به کار بگیرد. رجوی ها اعلام کردند مرحله فعلی سازمان بعد از سرنگونی صدام مانند سال 1350 است و باید کار ایدئولوژیک کرد تا مانند سال 57 هفت سال صبر کرد تا آن مرحله یعنی سرنگونی فرا برسد در آن زمان است که می توانیم به سرنگونی دست پیدا کنیم !!!.. ولی رجوی با گذشت بیست سال از آخرین تزش جواب نداده که آن هفت سال گذشت ولی خبری از سرنگونی نشد و اکنون به کشور آلبانی رفتید پس باید کلمه سرنگونی را گل گرفت .
در این مقطع سران فرصت طلب سازمان به فکر شوم دیگری افتادند و آن هم اخاذی از خانواده ها در داخل کشور بود. به همین خاطر تعدادی از اعضای تشکیلاتی خود را توجیه نمودند با خانواده های خود در داخل کشور تماس گرفته و درخواست حداقل بیست هزار دلار کنند. بهانه ها هم این باشد که مثلا دکتر و مهندس هستند و به خاطر بمباران محل کارشان خراب شده و اکنون نیاز به پول دارند . اما مسئولین سازمان هیچ وقت از خودشان سئوال نکردند که چگونه این مسئله برای خانواده ها باورپذیر باشد که از عزیزان شان دو دهه بی اطلاع بوده اند و آنها اکنون سر از عراق در آورده اند و جالب تر آنکه آنجا مهندس و دکتر شده اند؟ این شگردها زیاد دوام نیاورده و تعداد انگشت شماری توانستند از خانواده خود اخاذی کنند ولی بقیه حاضر به همکاری نشدند و یا خانواده ها با این درخواست مخالفت کردند.

من هم جز این گروه بودم که بعد از دوبار تماس غیر موفق در تماس سوم دیگر حاضر نشدم تن به اخاذی سازمان بدهم و قید تماس با خانواده ام را زدم و افرادی هم بودند که این را بهانه کردند تا بتوانند بعد از سال ها خبر سلامتی خود را بدهند.
در تابستان همان سال وزارت خزانه داری آمریکا نام سازمان را در لیست تروریستی قرار داد و قرار شد اموال شان مسدود شود به همین خاطر در درون اشرف دستور داده شد تمام اموال سازمان در درون اشرف را به فروش بگذارند از تکه های موکت گرفته تا خودرو و ماشین آلات سنگین .
به همین خاطر ستادی به نام فروش درست شد که من هم جز این ستاد بودم و کارم فروش خودروهای نظامی بود آنان خودروهای نظامی را رنگ زده و با همکاری عوامل شان در بعقوبه سند فروش تولید می کردند این در حالی بود که از طرف دولت جدید عراق رسمیت نداشت. به هر ترتیب توانستند پول های هنگفتی به جیب بزنند البته فروش خودروها شامل خودروهای خود مسعود هم بود.

این داستان چندین ماه طول کشید و همه افراد قرارگاه درگیر این کار بودند.
در این میان من به همراه تعدادی از دوستانم با هم محفل داشتیم و مسائل درون سازمان را تجزیه و تحلیل می کردیم تا اینکه سال 82 به پایان رسید و سال 83 مریم رجوی مدعی سرنگونی شد و این بار عنوان داشت سال جدید مرحله جدیدی از سرنگونی است آنان فکر می کردند می توانند با اسم سرنگونی باز افرادشان را در تشکیلات نگهدارند.

ادامه دارد

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا