تولدی دوباره – قسمت چهارم

در قسمت قبل در مورد حمله نظامی آمریکا به عراق و موضعگیری رجوی در مورد این حمله نظامی توضیحاتی نوشتم و اینکه رجوی بعد از سرنگونی صدام در مقابل نیروهای آمریکایی تسلیم شد و اربابش را دیکتاتور نامید و برای اینکه شکست تحلیل هایش را بپوشاند با عنوان اینکه ما سر قله هستیم و چشم دنیا به ما دوخته شده، سعی کرد از این سرفصل بگذرد و با فریبکاری بتواند نیروهایش را در اشرف نگهدارد .

البته ماندن در اشرف دیگر برای کسی قابل تحمل نبود و طولی نکشید که آمریکا دستور خلع سلاح داد و دیگر دوران سلاح در سازمان به طور کامل تمام شد. به جز تصویر سلاح در آرم سازمان دیگر چیزی به نام سلاح وجود نداشت و افراد در موقع نگهبانی باید با چوب و چماق به حفاظت از اشرف می پرداختند.

از طرف دیگر شروع تناقضات در درون سازمان زیاد شد. مسئولین هم جوابی برای تناقضات افراد نداشتند. در نهایت به افراد گفتند شما فقط تناقضات خود را بنویسید و در جمع بخوانید شما که به مسعود اعتماد دارید پس بگذارید وی کارش را انجام بدهد و این گونه دهان افراد را بستند ولی این چیزی نبود که به این سادگی از کنارش گذشت.

بعد از سرنگونی صدام پای خانواده ها برای ملاقات با عزیزان خود به اشرف باز شد. ابتدا مسئولین عنوان داشتند این بهترین فرصت است به جای اینکه به تهران برویم، خانواده ها به اشرف آمدند و ما هزینه کمتری پرداخت می کنیم و این پل ارتباطی ما با خلق قهرمان است! اما آنان نمی دانستند که ورود خانواده و ملاقات پس لرزه های زیادی برای تشکیلات به همراه خواهد داشت .

ابتدا همه افراد برای ملاقات با خانواده باید توجیه می شدند و عنوان می کردند ما مشکلی در اشرف نداریم و به زودی برای آزادی به ایران خواهیم آمد!!! و اراجیفی از این مدل… . به محض شروع ملاقات افراد درون سازمان به واقعیت های جدیدی از خانواده و فضای ایران دست یافتند و متوجه شدند چگونه رجوی سالها به آنان دروغ گفته است و این شروع ریزش و فرار به سمت نیروهای آمریکایی بود .

بعد از این داستان که خود بسیار مفصل است سعی کردند مانع ملاقات خانواده ها شوند با بهانه هایی مانند فرد مورد نظر نمی خواهد ملاقات کند، معطل کردن خانواده ها در جلوی درب قرارگاه ، توجیه نیروهای آمریکایی درب اشرف برای اذیت و آزار خانواده ها و برگشت آنان و … اما این کارها هیچ کدام مانع درخواست خانواده ها برای ملاقات نشد و شاهد حضور مستمر خانواده در بیرون از اشرف بودیم و در نهایت رجوی مجبور شد برای ریزش نیرو و خلاصی از دست خانواده ها به لیبرتی و بعد به آلبانی فرار کند .

قبل از ملاقات افراد با خانواده فرد باید توجیه می شد و ملاقات با چند نفر هم زمان انجام می شد تا مبادا فرد با خانواده اش گرم بگیرد و اجازه صحبت های خصوصی نمی دادند.

اما با همه این فریبکاری و حقه بازی ها حضور خانواده تاثیرش را گذاشته بود و به همین خاطر در مراحل بعد شاهد بودیم دیگر رجوی اجازه ورود خانواده به اشرف را نداد و آنان را مورد توهین و ناسزا قرار داد و آش آنقدر شور شده بود که در نهایت ماهیت رجوی برای همه روشن شد و خانواده را کانون فساد نامید و اعضا را مجبور کرد که به خانواده های خود سنگ بزنند.

در خرداد سال 1382 اتفاق مهمی افتاد که اشرف را تکان داد و فربیکاری سران سازمان را برای همه رو کرد. خبر دستگیری مریم رجوی به همراه تعدادی از اعضای سازمان در فرانسه مانند بمب در اشرف صدا کرد و همه را گیج و منگ کرد. مریم رجوی در فرانسه چکار می کند؟ مگر خودش نگفته بود من و مسعود جلودار ارتش برای حمله به ایران خواهیم بود پس در فرانسه چه می کند؟

در ادامه تناقضات افراد در اشرف خبر دیگری همه را شوکه کرد؛ خبر خودسوزی به دستور مریم رجوی! تا این گونه بتواند با فشار آوردن به دولت فرانسه از زندانی که به گفته رجوی مانند هتل می باشد خلاصی یابد .

در این فاجعه که مسئول آن مریم رجوی بود دو نفر کشته شده و تعدادی هم زخمی شدند. مریم رجوی به اشرافیان هم دستور داد برای بالا بردن فشار سیاسی دست به خودسوزی بزنند که مسئولین در نشستهای مختلف این درخواست را روی میز گذاشتند و افراد باید برای خودسوزی درخواست کتبی می نوشتند که به جز افراد محدودی کاسه لیس و مفت خور بقیه حاضر نشدند تن به این کار بدهند و بعد از چند روز مسئولین عنوان داشتند که این کار منتفی است و در اشرف این کار کاربرد ندارد.

مریم رجوی بعد از 16 روز از زندان ( هتل چند ستاره ) آزاد شد و برای آزادی او چنان جار و جنجالی به راه انداختند که انگار چند سال زندان بوده است. این هیاهو به این خاطر بود که کسی از او سئوال نکند او در فرانسه چکار می کند ؟ مگر نگفته بود در عراق و در کنار نیروهایش باقی می ماند؟ اگر دستگیر نمی شد نیروهایش در اشرف کی متوجه حضور او در فرانسه می شدند؟ آیا اصلا او اعتمادی به نیروهایش داشت؟ همه حرفهای مریم رجوی در نشست عمومی باد هوا بود و برای کلاه گذاشتن سر نیروهایش بود و بس.

ادامه دارد…

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا