تولدی دوباره – قسمت هفتم

در قسمت قبل به مراحل جدا شدن خودم از سازمان مجاهدین خلق پرداختم و گفتم دیگر ماندن در سازمانی که جز دروغ و فریب، کار دیگری بلد نبود را نتوانستم تحمل کنم و به همراه هفت نفر از دوستانم از اشرف فرار کرده و خود را به نیروهای آمریکایی معرفی نمودیم و اعلام کردیم که دیگر عضو سازمان مجاهدین نخواهیم بود.

قبل از پرداختن به تصمیماتم برای آینده باید نکته ای در مورد تیف را بیان کنم. این کمپ نفرات جدا شده نبود بلکه آن را باید دانشگاهی نامید که می توانستیم به ابعاد بزرگتری از دروغ ها و حقه بازی های رجوی دست بیابیم. افراد مختلفی در این کمپ بودند. از نفراتی که به اسم انتقال به اروپا به عراق آورده شده بودند تا اسیرانی که از اردوگاههای ارتش صدام به اشرف آورده شده بودند تا نفرات کاریاب . وقتی پای صحبت هایشان می نشستی متوجه می شدی که تمام اساس و پایه تشکیلات سازمان روی حقه بازی و فریب دادن افراد سوار شده است . کمپ تیف محلی بود که افراد می توانستند به راحتی خاطراتشان از ورود به سازمان را بیان کنند. دیگر اختناقی در بین نبود و همه افراد می توانستند به دور از ترس از تشکیلات مسائل خود را بیان کنند یعنی معنی آزادی خارج از تشکیلات را من در کمپ تیف حس کردم.

از طرف دیگر شنیدن حرفهای دوستانی که سابقا در تشکیلات بودند درسهای بسیار بزرگی برایم داشت . من حدود 9 ماه در کمپ تیف بودم و آنجا بود که با هماهنگی نیروهای آمریکایی توانستم بعد از نزدیک به دو دهه با خانواده ام تماس بگیرم و خبر سلامتی ام را بدهم که این لحظه خیلی شیرین بود و احساسی داشتم که اصلا قابل بیان کردن نیست.

وقتی در کمپ بودیم با نگاه کردن به تلویزیون به شناخت بهتری از جامعه ایران و پیشرفت های آن رسیدیم. دیگر سازمانی نبود که اخبار دروغ به ما بگوید و دیگر اخبار سانسور شده نبودند. همه می توانستند خودشان خبرها را از تلویزیون ببینند .

در ابتدای ورود به تیف تصمیم داشتم به خاطر اندیشه ای که رجوی نزدیک به دو دهه در ذهنم فرو کرده بود به اروپا بروم و هنوز هم ایران را دشمن خودم می دیدم ولی وقتی با برادرم تماس گرفتم و به من اطمینان داد که همه چیز در داخل کشور عوض شده دیگر قربت و زندگی در اروپا را رد کردم و تصمیم گرفتم به ایران و نزد خانواده ام برگردم و به همین دلیل درخواست رفتن به ایران دادم و اکنون که به آن زمان برمیگردم، از این تصمیم خودم بسیار خوشحال هستم.

من در انتهای سال 1383 به ایران رفتم. اما این قول را به خودم دادم که هر چقدر توان دارم در داخل کشور به خانواده هایی که اعضای آنان گرفتار در سازمان هستم کمک کرده و ماهیت ضد انسانی فرقه رجوی را افشا کنم تا آنان بدانند که عزیزان شان به خاطر اختناقی که در تشکیلات رجوی برقرار است نمی توانند تصمیم بگیرند و سازمان اجازه تماس تلفنی به آنان نمی دهد.

برای اولین بار در روز چهارشنبه سوری دقیقا روزی که رجوی تبلیغات زیادی برای اعتراض در داخل کشور سر هم می کرد با برادرم دیدار داشتم و به واقع لحظه به یادماندنی بود که هرگز آن لحظه را با وجود گذشت چندین سال فراموش نکردم. این که توانستم بعد از گردابی که در آن گیر کرده بودم رها شده و زندگی جدیدی را آغاز کنم .

ادامه دارد…

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا