روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت شانزدهم
ورود به خاک وطن بعد از سالها رفتن پی سراب و هدفی پوچ که حاصلی جز از دست دادن عمر و جوانی و اسارت ذهنی و جسمی برای من و امثال من نداشت، هیجان انگیزترین قسمت روایت سرگذشت من و دیگر جدا شده های از فرقه رجوی است. به هرحال همانطور که گفتم بعد از […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت چهاردهم
همانطور که در قسمت قبل توضیح دادم مسئولین زندان نه تنها به وعده خود برای پرداخت دستمزد دوخت لباس های ارتش عراق به خیاط ها عمل نکردند بلکه آنها جرات هم نداشتند که به مسئول زندان بگویند چرا دستمزد ما را نمی دهید فقط به نفر مصری مسئول خیاط ها گفتیم موضوع را پیگیری کند […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت سیزدهم
یک هفته از نوروز سال 81 گذشت و ما ایرانیان زندان ابوغریب همچنان دلگیر بودیم و حوصله ای نداشتیم. که یک روز مدیر زندان بدتر حالگیری کرد و یک هفته هواخوری زندانیان را ممنوع کرد و اجازه خروج از بند به کسی نداد. جریان از این قرار بود که حدودا 2 ماه قبل از سال […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت دوازدهم
حمید دهدار حسنی در قسمت قبل خاطرات خود از تشکیل تیم های عملیاتی برای ورود به خاک ایران و نحوه کار آنها گفت. آخرین سه شنبه بهمن ماه سال 80 بود که بر حسب روال تعدادی از خانواده های زندانیان غیر ایرانی به ملاقات وابسته های خود به زندان آمدند. یکی از این زندانیان بنام […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت یازدهم
در قسمت قبل از ورود فرد جدیدی به ابوغریب گفتم که حسن نام داشت… حسن در مورد خبر مهمی از درون تشکیلات گفت: یادت هست که سال 79 سازمان اعلام کرد دو زن عضو تیم عملیاتی در ورود به ایران با نیروهای امنیتی درگیر و بعد از کشتن صدها تن از آنها خودشان قهرمانانه شهید […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت دهم
در قسمت قبل از توافقات بین مقامات ایران و عراق گفتم. پس از توافقات حدود 50 نفر انتخاب شدند که تبادل شوند. چند روزی بود که از تبادل 50 نفر می گذشت و هنوز سرنوشت آنها موضوع صحبت بین همه زندانیان بود. متوجه شدیم سه نفرجدید از اعضای جدا شده سازمان را به زندان ابوغریب […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت نهم
در قسمت قبل داستان چند زندانی که در ابوغریب بودند را بازگو کردم. یکی از روزهای دی ماه سال 80 بود. حدودا 17 روز از حضورم در زندان ابوغریب می گذشت و من در صحبت با برخی از زندانیان قدیمی که توانسته بودند علیرغم فشارهای زندان های فضیلیه و ابوغریب همچنان سلامت روحی خود را […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت هشتم
همانطور که در قسمت قبل گفتم رجوی جنایتکار اعضایی را که سالها عمر، جوانی، زندگی و خانواده خود را برای او و فرقه اش فدا کردند، زمانی که تصمیم گرفتند بدنبال زندگی خود بروند بدون هیچ شرم و حیایی با همدستی اداره اطلاعات عراق بعنوان امانت به زندان ابوغریب فرستاد و در کنار زندانیان سابقه […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت ششم
در قسمت قبل توضیح دادم که چگونه رجوی ما را به عنوان امانت به صدام حسین و زندان مخوف ابوغریبش سپرده بود. داستان دوست سابقم الیاس که با هم در یک یگان و مقر بودیم و جریان گرفتار شدنش را هم نقل کردم. بعد از صحبت با الیاس دیگر فرصت قدم زدن و صحبت با […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم وخیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت پنجم
در قسمت قبل از برخوردم با یکی از افرادی گفتم که مدتی با هم در کمپ اشرف هم مقر بودیم. اسم او اشرف بود و داستان اسارتش را برایم نقل کرد. تقریبا حدود 10 روزاز زندانی شدنم در ابوغریب می گذشت. صبح بعد از بیدار باش وقتی برای آمارگیری رفتیم بیرون متوجه شدم کاغذی پشت […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت چهارم
در قسمت قبل از هم صحبتی با علی گروهبان گفتم. به نوعی با هم دوست شدیم و گاهی اوقات مرا برای بازی تخت نرد صدا می زد. او همیشه برنده بازی بود چون تجربه زیادی داشت. شب قبل از خاموشی بعد از صحبت با علی گروهبان به سلول خودم برگشتم ، مصطفی دیگر با من […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت سوم
در قسمت قبل درباره نحوه ارتباطم با دیگر افراد جدا شده در زندان ابوغریب مطالبی بیان کردم. فرهاد یکی از آنها بود که در بند دیگری بود. او پس از کمی صحبت با من گفت من می روم بعد از ظهر دوباره همدیگر را می بینیم و قصه جدایی خودم را برایت تعریف می کنم. […]