روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت یازدهم

کشته سازی دروغین رجوی از تیم عملیاتی به منظور تهییج اعضا

در قسمت قبل از ورود فرد جدیدی به ابوغریب گفتم که حسن نام داشت…

حسن در مورد خبر مهمی از درون تشکیلات گفت: یادت هست که سال 79 سازمان اعلام کرد دو زن عضو تیم عملیاتی در ورود به ایران با نیروهای امنیتی درگیر و بعد از کشتن صدها تن از آنها خودشان قهرمانانه شهید شدند. بعد از آن چه داستان سرایی از کشته شدن آنها درست کردند؟ یادت هست در هر نشستی رجوی و مسئولین کشته شدن آن دو زن را چماقی کرده بودند برای کوبیدن بر سر ما؟ جواب دادم آره یادم هست. اسم یکی از آنها “م” بود ( چون این خانم سالهاست از فرقه جدا شده از بردن اسم کامل او معذورم ) گفتم مگر چه شده؟ حسن گفت هیچی فقط بعد از مدت ها مشخص شد که بینه های ساختگی انقلاب مریم زنده و اتفاقا علیه سازمان هم موضع گرفتند و باعث بی آبرویی رجوی شدند. آنقدر مسخره بود که حتی نشریه مجاهد شماره … که تمام صفحات آن به موضوع کشته شدن دو زن تیم عملیاتی اختصاص داده شده بود را جمع کردند. من خندیدم و گفتم خوب شد، تف سربالا شد برای رجوی می گویند چوب خدا بی صداست حالا قضیه این موضوع شده…

موضوع آن دو زن که عضو تیم عملیاتی مجاهدین بودند و اینکه چه اتفاقاتی بعد ازاعلام کشته شدن آنها در مناسبات افتاد، را خواهم گفت اما لازم می بینم کمی در مورد سابقه امر و اصلا اینکه جریان تیم های عملیاتی در مجاهدین چه بود و چه هدفی را رجوی دنبال می کرد بطور خلاصه توضیح دهم.

رجوی بعد از فرار از ایران در سال 65 با این تفکر احمقانه که عراق پیروز میدان جنگ با ایران است بطور رسمی به عراق رفت و علنا با دشمن متجاوز پیمان همکاری و در واقع مزدوری بست. به این امید که شاید به کمک صدام بتواند قدرت در ایران را بدست بگیرد. او بعد از ورود به عراق با فراخواندن هواداران ساده دل خود ارتشی تحت حمایت ارتش صدام ایجاد و شروع به انجام عملیات مرزی کرد و به آنها وعده تحقق زودهنگام سرنگونی داد، تا دو سال رجوی درهمین توهم بود. تا اینکه در سال 67 اعلام شد قرار است بین ایران و عراق آتش بس ایجاد شود که معادلات رجوی برای تحقق رویاهایش به هم خورد و اوضاع درون مناسبات هم از این خبر متشنج شد . اما یک هفته قبل از 3 مرداد سال 67 وی نشستی اضطراری حدودا 2 ساعته با کل نیروها در کمپ اشرف گذاشت و ابتدا کمی تحلیل های کشکی خود را از موضوع آتش بس ارائه داد و بعد با یک ژست توخالی اعلام کرد زمان عملیات سرنگونی فرا رسیده! اسم آن را هم گذاشت “عملیات فروغ جاویدان”

او در ادامه گفت : با اعلام آتش بس از سوی ایران من نزد سیدالرئیس (صدام ) رفتم و اوضاع داخل ایران را برایش تشریح و به او گفتم حکومت ایران از لحاظ نظامی – سیاسی از هم پاشیده و لحظه یکسره کردن کار آن توسط ما فرا رسیده و از وی خواستم یک هفته پاسخ به درخواست آتش بس را به تاخیر بیاندازید تا ما حکومت را سرنگون کنیم و آن وقت شما بیآئید با ما قرارداد صلح دائم ببندید! بنابراین سیدالرئیس هم موافقت کرده و از الان شما یک هفته برای آماده شدن فرصت دارید. طرح عملیات هم با فرماندهان شما مشخص شده و باصدای بلند به منظور تهییج کردن اعضا گفت می خواهیم شهاب وار ظرف 72 ساعت خودمان را به تهران برسانیم و کار رژیم را یکسره کنیم!!

او با سوء استفاده از بی خبری اعضا به دروغ گفت وارد ایران که شدید مردم شما را روی دوش خود تا تهران خواهند برد ! آنقدر که واقعا ما فکر کردیم کار تمام است و همه خوشحال شدیم که بالاخره می رویم ایران. حال صدام هم نمی دانم چه تفکری داشت و یا اینکه فریب رجوی را خورد که با درخواست او موافقت کرد و کلی تجهیزات و تسلیحات را هم در اختیار نیروهای سازمان قرار داد. به هرحال بعد از یک هفته شبانه روز کار طاقت فرسای آماده سازی در شب 3 مرداد سال 67 رجوی فرمان حرکت به سمت ایران برای انجام عملیات به اصطلاح سرنگونی را صادر کرد. اما در نهایت بعد از چند روز ماجراجویی رجوی سرانجامی جز شکست وکشته و مجروح و مفقود شدن بیش از 1400 نفر از نیروهایش را نداشت و تعداد کمی که توانستند به عراق برگردند همه سرخورده شده بودند. صدام هم که از رجوی نا امید شده بود آتش بس را پذیرفت و متعاقب آن تمامی تحرکات مجاهدین درداخل خاک عراق و بخصوص در مرزها را محدود و ممنوع کرد. حتی رادیو و تلویزیون آن را هم بست و این موضوع باعث ایجاد سرخوردگی و مسئله داری اعضا شد. بطوریکه زمزمه اینکه دیگر ماندن در عراق بی فایده است و کار سازمان تمام است در تشکیلات بالا گرفت و خیلی از اعضا اعلام جدایی کردند.

واقعا هم عقل و منطق حکم می کرد که رجوی خود به شکست اعتراف کند و به نیروهایش صادقانه اعلام می کرد که ما برای سرنگونی تلاش کردیم ولی نشد. بنابراین ماندن ما دیگر درعراق ضرورتی ندارد و هر کس که می خواهد می تواند پی زندگی خود برود . البته اگر چنین هم می گفت می بایست اول حساب خون هایی که بیهوده و به دلیل خیره سری هایش ریخته بود و زندگی هایی را که نابود کرده بود پس می داد. اما دریغ از داشتن یک ذره صداقت و منطق. رجوی فردی خودخواه و تشنه قدرت بود به همین دلیل وی بجای پذیرش اشتباهاتش اول نیروهایش را مقصر شکست ماجراجویی اش دانست و با کمال بی شرمی گفت چون شما در فکر زن و زندگی بودید عملیات سرنگونی شکست خورد !! و بعد از آن هم برای اینکه اذهان را نسبت به اشتباهات خود گمراه کند، بحث های سرکاری انقلاب ایدئولوژیک با محور طلاق همسر را در تشکیلاتش جاری کرد که خود این موضوع باز بحران مسئله داری دیگری برای اعضا ایجاد کرد و درخواست ها برای جدایی بیشتر شد .

اما رجوی باز بجای حل صورت مسئله اینبار روش سرکوب و ایجاد جو خفقان در تشکیلات را با موضوع نشست های عملیات جاری در پیش گرفت و از آن زمان به بعد با هرکس که با بحث های انقلاب کذایی او زاویه پیدا می کرد و یا خواهان جدایی می شد برخورد شدید می کرد و کلا راه خروج از تشکیلات را برای اعضا بست که تا حدود زیادی هم موفق شد از فروپاشی تشکیلاتش جلوگیری کند . علاوه بر این رجوی سعی کرد با برخی اقدامات نظامی نیروهایش را سرگرم کند این بود که درسال 73 با موافقت صدام اعزام تیم های شناسایی به درون مرزهای ایران را شروع کرد و با این ترفند تمامی نیروها را با جوسازی وارد آموزش های نظامی کرد. اما با اولین درگیری تیم های مجاهدین با نیروهای مرزی ایران دوباره صدام کار تیم های اعزامی سازمان را متوقف کرد ( البته رجوی به ما نمی گفت که صدام ما را محدود کرده ) که باز بحران مسئله داری اعضا شروع شد. بطوریکه رجوی اینبار به بهانه سرکوب و ترساندن اعضا از ادامه اعتراض و طرح تناقض خود اعلام کرد تعدادی از نفوذیان رژیم را گرفتیم و نشریه شماره 370 خود را هم به این موضوع اختصاص داد.

رجوی در ادامه بند های من درآوردی دیگری از انقلاب ایدئولوژیک کذایی خود را طرح و در پی آن مجددا نشست های سرکوب را شروع و جو اختناق را افزایش داد و حدودا سال 74 بود که برای زهر چشم گرفتن از دیگر اعضا و سرکوب اعتراضات و تناقضات تعداد زیادی از اعضا را تحت عنوان چک امنیتی بازداشت و زیر شکنجه برد که چند نفر از آنها از جمله پرویز احمدی، قربانعلی ترابی، جلیل بزرگهمر و.. زیر شکنجه های بازجویان رجوی کشته شدند. تقریبا تا 2 سال جو سرکوب و خفقان شدید در تشکیلات ادامه داشت.

اما در سال 76 با اعلام کاندیداتوری آقای خاتمی برای انتخابات ریاست جمهوری ایران که با شعار گفتگوی تمدن ها و دادن یکسری آزادی ها در داخل کشور آمده بود و اکثر کشورها این موضوع را برای گسترش روابط خود با ایران به فال نیک گرفتند، مناسبات درون تشکیلات رجوی را دچار بحران کرد. همزمان با بحث های انتخابات ریاست جمهوری، رجوی که معلوم بود وحشت کرده است در نشست های عمومی وخبری خود تحلیل کرد که هرگز خاتمی برنده انتخابات نخواهد بود و اصلا مردم در انتخابات شرکت نخواهند کرد. اما در نهایت وقتی خبر شرکت گسترده مردم ایران درپای صندوق های رای گیری و مهمتر از همه پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری ایران به گوش اعضا رسید آنها متوجه شدند که تحلیل های رجوی پوچ بوده و نه تنها از سرنگونی خبری نیست بلکه دیگر ماندن در عراق هم ضرورتی ندارد.

رجوی که خود آچمز شده بود در وحشت از فروپاشی تشکیلاتش بعد از انتخاب خاتمی در کمپ اشرف به مدت 15 شبانه روز از 8 صبح تا 11 شب برای تمامی اعضا نشست گذاشت و با به راه انداختن یک خیمه شب بازی مضحک با حضور چند تن از مسئولین در بالای سن سعی کرد ابتدا دروغ بودن تحلیل هایش را توجیه کند و در ادامه با یک چرخش بلاهت بار خاتمی را جام زهر رژیم عنوان کرد و با بافتن یکسری چرندیات حول این موضوع سعی کرد بقول خودش اعضا را از بحران خاتمی زدگی خارج کند. و در آخر مثلا برای تهییج و روحیه دادن به نیروها گفت: چون با انتخاب خاتمی قطعا جناح های درونی با هم جنگ خواهند کرد بنابراین شما از الان باید برای عملیات سرنگونی آمادگی کسب کنید و برای اینکار باید تیم های راهگشایی با هدف پیدا کردن مسیر مناسب برای حرکت ستون های نظامی خودمان تشکیل و به درون مرزها بفرستیم و دستور داد آموزش ها در رابطه با این موضوع شروع شود.

بدنبال آن البته نشست های مغزشویی و سرکوب را هم ادامه داد و متاسفانه 4 سال با همین روش اذهان اعضا را مشغول کرد تا اینکه خاتمی مجددا برای بار دوم بعنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شد و تمامی تحلیل ها ونقشه های رجوی به هم ریخت و در پی آن بدتر از هر زمان دیگر موج مسئله داری اعضا و درخواست های آنها برای جدایی از تشکیلات بالا گرفت. رجوی که حسابی کلافه شده بود اینبار ابتدا نشستی با حضور بخشی از مسئولین فرقه اش برگزار کرد و با کمال وقاحت ابتدا دروغ بودن تحلیل هایش را توجیه و بعد اعلام کرد باید در عمق خاک ایران عملیات انجام دهیم تا رژیم را مجبور به تقابل قهرآمیز کنیم و مریم رجوی هم بیانیه آن را خواند و گفت: “عملیات داخله با شاخص عملیات انتحاری“. بلافاصله مسئولین برخی از تیم ها را سراسیمه و به داخل اعزام کردند که برخی از آنها خودشان تسلیم و برخی هم کشته شدند و تیم هایی از جمله تیم سه نفره گرشاسب سلمانیان، امیر گودرزوند و مسعود بخشی (وی تازه به مناسبات آمده بود) که وقتی پیام داده بودند نزدیک مرز عراق هستیم مسئولین بنا به دستور مریم عمدا با آنها ارتباط بلند گرفتند تا در تله نیروهای نظامی ایران گرفتار و کشته شوند. چون مریم گفته بود عملیات داخله با شاخص عملیات انتحاری یعنی تیمی نباید سالم به عراق برگردد. چون به خون آنها برای تهییج اعضا نیاز داشتند.

برخی هم از جمله دو زن عضو تیم عملیاتی مورد اشاره در بالا بنام خانم ” م “و” ح” در اصل دستگیر می شوند اما به فرقه خبر می رسد آنها کشته شدند که بعد از کشته شدن آنها مسئولین داستانهایی را برای قهرمان سازی از آنها درست کردند، عکس های آنها را در مقرها نصب کردند، چند صفحه از نشریه مجاهد آن زمان را همراه با تعریف وتمجید از رشادت های آنها اختصاص دادند و مسئولین در هر نشستی موضوع به اصطلاح کشته شدن آنها را تبدیل به چماقی برای کوبیدن بر سر دیگر اعضا کرده بودند تا مثلا در دیگر اعضا ایجاد انگیزه کنند. اما این ترفند های رجوی نتوانست اعتراضات وموج مسئله داری اعضا را کاهش دهد به همین خاطر او مجبور شد در 27 تیرماه سال 80 نشستی عمومی یک روزه در مقر باقرزاده برگزار کند تا شاید بتواند بطور مستقیم خزعبلاتش را بعنوان ایجاد انگیزه در اعضا به خورد آنها بدهد.

درهمان نشست یک روزه رجوی مهوش سپهری (نسرین) بعنوان جانشین رجوی در ارتش او در تعریف وتمجید از دو زن کشته شده عضو تیم عملیاتی بنام “م “و “ح” با شیادی تمام به رجوی گفت : اگر دست من بود نمی گذاشتم خواهر”م” به عملیات برود واقعا حیفم آمد که او را برای عملیات فرستادیم چون اگر می بود بدلیل توانمندی فردی و ذوب در انقلاب خواهر مریم الان می توانست یکی از اعضا ارشد شورای رهبری باشد! اما باز همانطور که گفتم ترفند استفاده از کشته سازی از تیم عملیاتی دیگر نتوانست در اعضا و بخصوص کسانی که درخواست جدایی داده بودند انگیزه ایجاد کند بطوریکه در تشکیلات مسئولین با مسئولیت مهوش سپهری برای اعضای خواهان جدایی نشست به اصطلاح تعیین تکلیف گذاشتند و سعی کردند تا آنها را با ایجاد رعب و وحشت از درخواست جدایی خود منصرف کنند. بنده هم به مدت 9 شبانه روز یکی از سوژه های نشست این زن شیاد بودم. در ادامه اوضاع درون تشکیلات آنقدر متشنج شده بود که رجوی مجبور شد نشست های عمومی تعیین تکلیف تحت عنوان نشست ” طعمه ” برای کلیه اعضا بگذارد که در آن برخی از اعضای مسئله دار را عمدا سوژه نشست کرد تا بقیه را بترساند .

بهرحال داستان دو زن عضو تیم عملیاتی مورد بحث اینطور بود که آنها بعد از ورود به ایران در یک رستوران مرزی بدون هیچ مقاومتی در تله نیروهای امنیتی ایران افتاده و دستگیر می شوند. آنها مدتی بعد از دستگیری به حقایق سوء استفاده رجوی از آنها پی برده و ابراز ندامت می کنند و درپی آن علیه فرقه دست به افشاگری می زنند. من خودم بعد از بازگشت به ایران با دو زن عضو تیم عملیاتی دیدار کردم. آنها گفتند حقیقتا ما در خارج کشور هوادار بودیم و از اتفاقات درون تشکیلات اطلاعی نداشتیم. ما را از خارج وارد عراق کردند بدون اینکه وارد یگان ها شویم ما را به قرنطینه بردند و مدتی روی مغز ما کار کردند بطوریکه برای رفتن به عملیات اعلام آمادگی کردیم. حتی مریم هم با ما جلسه داشت تا به ما روحیه بدهد. بنابراین ما را به ایران فرستادند اما در اولین رستوران مرزی نیروهای امنیتی ما را دستگیر کردند. بعد از دستگیری ما را شکنجه نکردند بلکه حقایق را برای ما بازگو کردند وحتی دو عضو تیم عملیاتی که قبل از ما دستگیر شده بودند نزد ما آمده وآنها هم برای ما توضیح دادند که فریب خوردند، بعد از آن ما شهر تهران را گشتیم و دیدیم که اصلا خبری از سازمان مجاهدین و هواداران فرضی آنها نیست و واقعا پی بردیم رجوی برای پیشبرد اهداف خودش از ما سوء استفاده کرده است. الان هم که ما را در ایران آزاد زندگی می کنیم.

این بود داستان تیم های اعزام رجوی به عملیات داخل ایران که در اصل او می دانست با چنین اقداماتی نمی تواند سرنگونی را به قول خودش محقق کند. هدف او فقط زمان خریدن برای خود و جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتش بود…

ادامه دارد

حمید دهدار حسنی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا