متلاشی شدن خانواده ای دیگر، در تنور خودخواهی های رجوی

سازمان مجاهدین ضدخلق، ساختاری پیچیده، تو در تو و مافیائی دارد. بسیاری از موارد سراغ داریم که به دلیل مخفی کاری های سران سازمان، هنوز ماهیت کامل پدیده ها در هاله ای از ابهام قرار دارد، هجوم وحشیانه ی سران سازمان به خانواده ها، صدمات جبران ناپذیر عدیده ای را به برخی از آن خانواده […]

سازمان مجاهدین ضدخلق، ساختاری پیچیده، تو در تو و مافیائی دارد. بسیاری از موارد سراغ داریم که به دلیل مخفی کاری های سران سازمان، هنوز ماهیت کامل پدیده ها در هاله ای از ابهام قرار دارد، هجوم وحشیانه ی سران سازمان به خانواده ها، صدمات جبران ناپذیر عدیده ای را به برخی از آن خانواده ها وارد کرده است.

در یک نمونه به خانواده فخیم حبیب زاده می پردازیم که به تازگی یک عضو از این خانواده در کشور هلند، پس از بلاهای بسیاری که توسط سازمان بر سرش آمده ، در غربت و بی خبری فوت کرده است.

رضا فخیم حبیب زاده، جلال فخیم حبیب زاده و محمد حسن فخیم حبیب زاده، سه عضو این خانواده هستند که در ارتباط مستقیم با این فرقه ، زندگی شان نابود شد.

دو برادر دیگر این خانواده ساکن ایران هستند و مشغول زندگی شخصی و غیرسیاسی خود هستند، رضا فخیم در حوالی سال1367 و قبل از عملیات فروغ سازمان ، به طرز نامعلومی سربه نیست شد.

سازمان علت مرگ وی را غرق شدن در استخر یا مرداب اعلام کرده است! رضا فخیم حبیب زاده به جرم ارتباط با سازمان مجاهدین خلق پس از دوسال زندانی بودن در زندان تبریز ، آزاد شد.

مادر این خانواده نیز در خلال این دو سال زندان رضا، فوت می کند و از دنیا می رود. ایشان(رضا) بعد از آزادی دوباره اسیر ترفند های سازمان شده است و پیک سازمان او را فریب داده است و چون تقریبا سرپرست خانواده بوده است، دو برادر کوچکتر را به تشخیص غلط خود، برداشت و از مسیر کردستان راهی عراق و سازمان مجاهدین خلق می شود. سازمان فریبکار مجاهدین خلق، آنها را از هم جدا می کند، رضا درازدواجی تشکیلاتی با یک خانم اهل لرستان، فرزندی به نام بهرام را به دنیا می آورند، همسر رضا به همراه فرزندش بهرام، پس از تحمل فشارهای زیاد موفق به جدائی از سازمان می شود و سرانجام در کشور فرانسه اسکان پیدا می کنند، از آن پس مسئله داری رضا شروع می شود و احتمالا درخواست خروج از سازمان و پیوستن به همسرش در فرانسه را می دهد و پس از مخالفت سازمان با درخواست وی، یا خودکشی کرده است و یا توسط سازمان از راه برداشته شده است و برای همیشه پرونده اش بسته شد.

جلال و محمد حسن در سازمان می مانند در حالیکه بسیار کم سن و سال بودند و قدرت ابراز عقایدشان را نداشتند، سازمان در خلال جنگ خلیج و جدائی کودکان از والدین، محمد حسن که بسیار کم سن و سال بود به کشور آلمان نزد یکی از خانواده ها فرستاده می شود که او نیز در آنجا متحمل سختی های فراوانی می شود، اما جلال در منطقه باقی می ماند، بعد از مدتی هم محمد حسن که تازه به سن قانونی نزدیک شده بود را، سازمان به منطقه ی جنگی و عراق می کشاند.

جلال و محمد حسن، بدون ارتباط با یکدیگر در سازماندهی ها مختلف و جدا از هم در سازمان بسر می برند، من در سال 1375 و 1376 برای اولین بار این دو برادر را در جاهای مختلف در سازمان دیدم و از همشهری بودنم با آنها اطلاع پیدا کردم، اما هرگز نمی دانستم که چه بلاهائی طی سالیان بر سر آنها و خانواده شان آمده است.

جلال و محمد حسن هر دو در قسمت های فرهنگی سازمان و فیلم برداری سازماندهی شده بودند، شخصیت هر دو بسیار در خود و افسرده بود، محمد حسن در قرارگاه ما بود و سالهای سال از نزدیک وی را می شناختم، پس از مرگ مشکوک رضا در سازمان و اعزام محمد حسن به آلمان، جلال در غم مرگ یک برادر و جدائی از برادر دیگر ، خموده ، شکسته و افسرده شده بود، با کمتر کسی گرم می گرفت، کم رابطه می زد و سرد و بسته بود. هر بار هم که به محمد حسن نزدیک می شدم، فاصله می گرفت و کمتر سخن می گفت.
زمان گذشت و گذشت، تا سرفصل های دیگر از راه رسید، سازمان از عراق اخراج شد و به آلبانی تبعید شد، دوباره حصارها کشیده شد و اشرفی دیگر به نام اشرف 3 در آلبانی ، حصاربندی شد.

اما این بار جلال سر به شورش و اعتراض گذاشت، دیگر تحمل وضعیت اسارتی دیگر را نداشت، سازمان پس از پروسه های بسیار نتوانست جلوی درخواست خروج وی را بگیرد و تن به جدایی جلال فخیم در آلبانی داد، اما از او مثل بقیه ی موارد قول گرفت که در حد یک هوادار باقی بماند و به سمت ایران نرود.

سازمان او را به کارهای جاسوسی تشویق می کرد و ماهانه پول کمی به او می داد تا به سختی گذران زندگی بکند. جلال در طی این دوران سخت زندگی، در آلبانی چون تجربه زندگی آزاد از فرقه را هم نداشت، شرایط سختی را گذرانده است. دوستانش می گویند که درگیر بیماری های داخلی بود و حتی پول رفتن به دکتر را هم نداشت، اما علیرغم فشارهای سازمان تن به برگشتن به سازمان را هم هرگز نداد. درهمین اثناء جلال در آلبانی دریک تصادف با خودرو، پاهایش آسیب می بیند و برای همیشه ویلجر نشین می شود، گویئ هرگز زندگی نخواست روی خوش به او نشان بدهد.

جلال زخم خورده از سازمان، در تلاشی دیگر و گویا با کمک های سازمان ، موفق می شود به کشور هلند عزیمت کند، همه می دانیم که سازمان سعی می کند جداشده ها در آلبانی را به هر وسیله ای از آلبانی خارج کند تا مبادا اعضای دیگر سازمان ، فیل شان یاد هندوستان و زندگی عادی بکند!
جلال داستان ما ، یک زندگی سطح پایین پناهجوئی را در کشور هلند شروع می کند، بدلیل معلولیت نیز، هرگز موفق به ازدواج و تشکیل خانواده نگردید.
او از افسردگی شدید رنج می برد و زندگی خوبی نداشت، جلال عاقبت در حدود 10 روز پیش ، در حالیکه هیچ امیدی به زندگی نداشت در سن حدودا 56 سالگی، بدلیل لطمات ناشی از حضور در یک فرقه ی مخرب، به برادرش رضا که توسط سازمان ، سالها پیش در مرگی مشکوک، فوت شده اعلام شده بود، پیوست و خانواده ی رنج دیده ی فخیم حبیب زاده، مرگ بی ثمر دیگری را تجربه کرد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

این مرگ عضو سابق سازمان، که در هلند نیز هرگز اجازه نیافت از اسرار مگوی پشت پرده سازمان، چیزی بگوید و لب به سخن بگشاید، در غربت و تنهائی بر خاک افتاد و هیچ مراسمی برایش برگزار نشد، این در حالیست که برای برادر مریم رجوی، که مصادف با مرگ جلال در آلمان و بیمارستان خبر مرگ وی اعلام شد، مراسمی عریض و طویل و تجملاتی برگزار شد، چرا که برادر رهبر این فرقه بود، اما جلال بی کس و تنها بود.

محمد حسن فخیم حبیب زاده، اکنون در آلبانی و درون مناسبات است. او فردی خجالتی و کم حرف است، امیدواریم با شنیدن خبر مرگ سنگین و غم آلود برادرش، کمی بخود آمده و خود را از شر این فرقه نجات بدهد.

بی شک مسئول تمام جنایات که بر سر این خانواده آمده است، شخص مسعود و مریم رجوی است، آنها جنایتکارانی هستند که دهها و صدها خانواده را بدین شکل، متلاشی کرده و نابود ساختند، لعنت خدا و خلق و ننگ ابدی بر آنها باد.

محمد رضا مبین از دوستان سابق جلال و محمد حسن فخیم حبیب زاده