عکس صابر را که در سایت های فرقه دیدم بسیار ناراحت و آشفته شدم. صابر ( مصطفی کاشانی ) را از آن زمانی که در تشکیلات رجوی بودم می شناختم، خاطرات خوبی هم با هم داشتیم. ظاهراً به دلیل بیماری کلیوی جانش را از دست داده بود و نامش به این ترتیب به لیست قربانیان […]
عکس صابر را که در سایت های فرقه دیدم بسیار ناراحت و آشفته شدم. صابر ( مصطفی کاشانی ) را از آن زمانی که در تشکیلات رجوی بودم می شناختم، خاطرات خوبی هم با هم داشتیم. ظاهراً به دلیل بیماری کلیوی جانش را از دست داده بود و نامش به این ترتیب به لیست قربانیان رجوی اضافه شد.
ناخوداگاه ذهنم رفت به سمت آمار بالای فوتی ها در سازمان مجاهدین. در عرض همین سیزده روز گذشته سه فوتی در تشکیلات جهنمی رجوی ثبت و اعلام شده است. یعنی به طور میانگین هر چهار روز و نیم یک فوتی! آنهم در سازمانی که خودش را از پاک ترین مناسبات می داند و ادعا دارد رسیدگی پزشکی در اوج است این گونه مرگ و میر قابل توجه است!
در مورد آمار بالای مرگ و میر در سازمان می توان به مسائل مهمی اشاره داشت. تحت فشار بودن اعضا ، عدم رسیدگی به بیماری افراد ، حمل تناقض ، بیماری افراد را به عنوان یک بیماری در نظر نگرفتن بلکه آنرا تمارض معرفی کردن ، عدم آرامش ذهنی ، عدم ارتباط با خانواده ، عدم ارتباط با دنیای بیرون و … . اینها همه و همه می توانند افراد را به سمت فرسودگی جان و تن و مرگ های زودهنگام سوق بدهند. البته که اینها همه گریبانگیر اعضای رده پایین تشکیلات است وگرنه افراد رده بالای سازمان که دسترسی خوبی به امکانات پزشکی و .. دارند و ظاهراً جان شان ارزش بیشتری دارد و خون شان رنگین تر است!!
من صابر را وقتی در رشته داری یعنی در قلعه 900 بودم از نزدیک می شناختم. من به همراه او و یک نفر دیگر که اکنون در مناسبات سازمان می باشد محفل های زیادی داشتیم. وی عنوان می کرد که من با سازمان و عملکرد آن مشکل دارم ولی جایی گیر کردم که دیگر راه برگشت ندارم! او از شیوه جذب شدنش و اینکه فریب خورده حرفهای مهمی می زد ولی من که چاره ای نداشتم مجبور می شدم به او دلداری بدهم. شاید روزی این جرثومه فساد یعنی رجوی سرنگون شده و راهی برای رهایی ما فراهم شود. ما در آن زمان هیچ آینده ای روشن برای خود متصور نبودیم و فکر می کردیم باید تا آخر عمرمان در عراق بمانیم و از یادها برویم.
اینکه صابر در اثر بیماری کلیوی درکذشته، بیماری که راه های درمان زیادی دارد؛ نشان می دهد که رجوی ترجیح داده او را به لیست شهدایش اضافه کند تا اینکه خرج دوا و درمانش را بدهد.
اگر مسئولین بالای سازمان مانند داوری مفت خور و براعی کاسه لیس و ابریشم چی پاچه ورمالیده و بقیه اوباش رجوی در چنین موقعیتی بودند جانشان را از دست نمی دادند. مریم قجر برای رسیدگی مسئولین قدیمی و نور چشمی های رجوی آنان را در بهترین بیمارستانهای اروپا درمان می کرد. ولی اعضای رده پائین باید به خاطر ساده ترین بیماری ها جانشان را از دست بدهند تا مریم قجر فرصتی داشته باشد بر سر جنازه شان با لودگی به تعریف و تمجید از آنان بپردازد تا سرپوشی بر جنایات خود بگذارد.
این مرگ ها باید درس بزرگی به اعضای باقی مانده در مناسبات رجوی بدهد تا متوجه شوند ماندن در مناسبات فرقه ای رجوی چیزی جز مرگ خفت بار برای آنان به ارمغان نخواهد آورد. چون رجوی فقط با مردن اعضای سازمان به ارتزاق خود ادامه می دهد. مگر در مناسبات سازمان یک مجاهد بی بدیل و انقلابی و مسئول وجود نداشت به مصطفی کاشانی کلیه بدهد تا وی مدتی زنده بماند ؟ البته که نه چون آنان در حرف و کلام مسئول و به اصطلاح مجاهد هستند وقتی حرف از پرداخت بها می شود حاضر نیستند ذره ای از خود مایه بگذارند. نمونه اش را در جریان فرمان خودسوزی در سال 82 شاهد بودیم که حتی یک مسئول حاضر به خودسوزی نشد. پس می توان نتیجه گرفت حرفهای مریم رجوی باد هوا است او با نگهداشتن افرادش در مناسبات اشرف سه به حیات خفیف و خائنانه خود ادامه می دهد و جان اعضای فرقه هیچ ارزشی برایش ندارد.
هادی شبانی

