پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
  • خلق من هستم که صدای پدرم را نشنیده ام 25 آبان 1404

    به بهانه یک دیدار خانواگی
    خلق من هستم که صدای پدرم را نشنیده ام

    بسیاری از جداشده ها و خانواده های دردمند و آسیب دیده از تشکیلات سیاه رجوی و دیگر مخاطبان سایت نجات جمله تکان دهنده تاریخی فوق را به یاد دارند. دختر آفتاب، لیلا کیوکان به عنوان نماینده یک خانواده قربانی در جلسه دادگاه شعبه ۵۵ تهران با قامتی استوار اما دردمند و چشم براه پشت میکروفون […]

انجمن نجات گیلان میزبان مهندس ابراهیم خدابنده 13 مهر 1395

انجمن نجات گیلان میزبان مهندس ابراهیم خدابنده

دردیداردوستانه وبسیارصمیمانه آقایان خدابنده و پوراحمد از مسولین و فرماندهان سابق فرقه رجوی موسوم به سازمان مجاهدین خلق ؛ حول مسایل روز و مبتلا به فرقه رجوی خاصه وضعیت بحرانی و شکننده ی تشکیلات روبه اضمحلال رجوی درآلبانی وهمچنین راهکارعملی دستیابی خانواده های چشم انتظارمقاوم به عزیزانشان درآلبانی تبادل نظرصورت گرفت وتصمیمات شایانی اتخاذ شد.

دیدار نزدیک از روستا و منزل خانواده محمد قادری – گروگان فرقه رجوی 11 مهر 1395

دیدار نزدیک از روستا و منزل خانواده محمد قادری – گروگان فرقه رجوی

آقا عبدالله درادامه افزودند” وقتی دیدم محمد برغم سالیان مغزشویی ودوری ازاحساس وعاطفه خانوادگی هنوزهمان محمد خودمان است وازاندیشه فرقه گرایانه رجوی چیزی به ارث نبرده ؛ بیش ازپیش انگیزه گرفتم که بیشتروبیشترازوطن وزادگاه وخانواده باایشان صحبت کنم ونظرش را جلب کنم. طوریکه درآخرملاقات خودش درخواست داد تا یک عکس یادگاری بگیریم وبرای پدروخواهران وبرادردیگرمان بیاورم وپیامش را برسانم که بزودی زود دریک فرصت مناسب با ترک رجوی به نزدتان خواهم آمد.”

دیدار صمیمانه نزدیک از روستا و منزل خانواده محمد جواد نوروزی 05 مهر 1395

دیدار صمیمانه نزدیک از روستا و منزل خانواده محمد جواد نوروزی

چند مدتی بود نگران پدربودم. نگران ازصحت وسلامتی ایشان. لذا برخود واجب دیدم حضورا خدمت برسم وخبرخوش انتفال محمد جواد به آلبانی را هم به ایشان بدهم. زودی خودم را به زادگاهش روستای دافچاه ازتوابع رشت رساندم. روستای دافچاه ازدید مردمان آنجا به کارخانه برنجکوبی حاجی نوروزی و نماینده پیشکسوت شورای محل شناخته میشود. البته کارخانه را دو سالی بود که فروخته بودند وبواسطه کهولت سن خودشان را بازنشست ازهرگونه فعالیت کرده بودند.

دلنوشته آقای فریدون مرادخانی به برادراسیرش درتشکیلات سیاه رجوی 31 شهریور 1395

دلنوشته آقای فریدون مرادخانی به برادراسیرش درتشکیلات سیاه رجوی

چند روزیست به آلبانی رفته ای.ولی حسرت دیدارت ۲۶ سال است بردلمان مانده است. اوایل از طریق صلیب سرخ وهلال احمر دنبالت گشتیم تا خبر اسارتت به دستمان رسید. پنج سال انتظار تا روز تبادل اسرا با نامه هایی که ردوبدل می کردیم امید را در دلمان زنده نگه میداشت. چون در آخر هر نامه ات با احساس مینوشتی:” به امید روز دیدار”.

نامه کوتاه فرزاد قاسمی به برادر اسیرش در فرقه بدنام رجوی 28 شهریور 1395

نامه کوتاه فرزاد قاسمی به برادر اسیرش در فرقه بدنام رجوی

راستی حمید جان خوشحالم که توانستی از عراق به البانی منتقل شوی ولی باز هم اگر همت کنی خیلی راحت میتوانی به ایران بیایی و به زندگی عادی خودت برگردی تو فقط سرباز بودی و هیچ گناهی نداری فقط بایستی به خودت بیایی و از چنگال این بی دینان که زندگی شما را به تباهی کشاندند رها شوی و به اغوش خانواده خودت برگردی. به امید ازادی تمام اسیران دربند فرقه رجوی خائن.

دیدار نزدیک از خانواده اسماعیل نیکزاد رودسری – گروگان فرقه رجوی 25 شهریور 1395

دیدار نزدیک از خانواده اسماعیل نیکزاد رودسری – گروگان فرقه رجوی

طیبه از دیگرخواهران اسماعیل نیکزاد با روی خوش وخنده میگوید” همه اینها را ما به فال نیک میگیریم چرا که میدانیم توی مناسبات آنجا همه چیزکنترل شده است وبه اعضا دستوروحکم میکنند که چه بکنند وچه نکنند یعنی که مجبورهستند ومحکوم ومعذور. خدمت شما عرض کنم ما 6 تا خواهرهستیم که باهم قول شرف دادیم که عزیزمان را ازدست رجوی لعنتی نجات بدهیم.

نامه محبت آمیز و درد آلود آقای مرتضی پورحسن به برادر اسیرش در زندان رجوی 17 شهریور 1395

نامه محبت آمیز و درد آلود آقای مرتضی پورحسن به برادر اسیرش در زندان رجوی

اسماعیل جان مطمئنم تا حالا هزار بار از خودت پرسیدی که به کدام گناه در بند کشیده شدی… اما مطمئن باش همه اوضاع و احوال نسبت به ۲۸ سال پیش عوض شده کسانی که از سازمان جدا شدند مگر چه خواستند جز امنیت و بودن کنار خانواده هایشان؟ آنها اکنون در ایران با آرامش زندگی می کنند، خانواده تشکیل داده اند، بچه دار شدند و مردم از آنها سالیان است گذشت کرده اند، دلیل این امر آن است که دیگر رجوی و دار و دسته اش در ایران جایگاهی ندارد و مسائل مهم تری همچون داعش که با رجوی هم آخورشده اند ؛ انان را تحت الشعاع قرارداده اند.

دلنوشته مادر چشم انتظار بتول محرانی مادر گرامی منصور فدایی گوهری 17 شهریور 1395

دلنوشته مادر چشم انتظار بتول محرانی مادر گرامی منصور فدایی گوهری

خدایا دل دریایی فرزندم را یکی کن تا فرشتگان به چشم منافق نگاهش نکنند. چقدر دلم برایت تنگ شده. هیچ واژه ای نمی یابم که اوج دلتنگی هایم را به تصویر بکشد. آموخته ام که وقتی ناامیدمیشوم ؛ خداوندبا تمام عظمتش ناراحت میشود وعاشقانه انتظار می کشد که به رحمتش امیدوار شوم. انکه بر دور باغها حصار کشید هیچ ندانست درختان عاشق راه آسمان را می دانند…

دلنوشته ای از یک خواهر چشم انتظار به برادر اسیرش اسماعیل نیکزاد 16 شهریور 1395

دلنوشته ای از یک خواهر چشم انتظار به برادر اسیرش اسماعیل نیکزاد

سلام اسماعیل جان، برادر کوچک من. دلتنگی زیاد من به تو باعث شده باز برات نامه بنویسم. یادش بخیر روزایی که صلیب سرخ نامه تو رو می اورد. چندین بار نامه تو را میخوندیم. من میدونم و مطمئنم که دلتنگ ما هستی. اسماعیل عزیزم تو یکی از نامه های اسارت تو عراق نوشته بودی از تمامی کاغذ برای نوشتن استفاده میکنم. این یعنی دوستمون داری.اسماعیل عزیزم خسته شدیم از دوریت از ندیدنت از اشکهایی که همش بعد از شنیدن اسمت جاری میشه.

دیداری از روستا و منزل جهانگیر جمالی عضو اسیر رجوی درآلبانی 10 شهریور 1395

دیداری از روستا و منزل جهانگیر جمالی عضو اسیر رجوی درآلبانی

دراولین همایش انجمن نجات گیلان دررشت به استعداد 25 نفرازخانواده جمالی شرکت کردیم که مابعد آن ارتباطمان با شما کلید خورد ومدام برای کسب خبرازجهانگیر از روستای مان شیله وشت به رشت با تقبل بسا سختی ومرارت می آمدیم شاید که ثمره کار و تلاش مان را ببینیم. دراین سالیان ازبابت چشم انتظاری جهانگیرخانواده ما خیلی آسیب دید وازسرنکبت رجوی چه مصیبتها که نکشیدیم.

پیام دلسوزانه خانم سامره رضاپور مقدم به دایی اسیرش درلیبرتی – اسماعیل نیکزاد 07 شهریور 1395

پیام دلسوزانه خانم سامره رضاپور مقدم به دایی اسیرش درلیبرتی – اسماعیل نیکزاد

سلام دایی عزیزم. سامره هستم دختر خواهر بزرگت سکینه، منو یادت هست؟ زمانی که تو اسارت صدام لعنتی بودی سپیده برات مینوشت الان من مینویسم تمام این نامه ها از دلتنگی خانواده بود دایی عزیرم زمانی که رفتی من کلاس دوم ابتدایی بودم الان دخترم کلاس هفتمه حساب کن چند ساله که نیستی حساب سالهایی که نیستی رو داری؟

نامه خانم صدیقه بازرگانی به خواهر اسیرش در فرقه رجوی 07 شهریور 1395

نامه خانم صدیقه بازرگانی به خواهر اسیرش در فرقه رجوی

خدا را شکر از اسارتگاه اشرف و لیبرتی خلاص شدی، با خبرشدم رفتی انگلیس. چندین بار به دفتر انجمن نجات گیلان رفتم برات نامه نوشتم. یک بارهم یوماجون بردم انجمن نجات رشت، بااینکه پاهاش دردمیکرد، گفت خودم می خوام بیام رشت از آقای احمدی بپرسم چه خبر ازدخترم طاهره داره!

blank
blank
blank