دختران مجاهد در کنار صدام!واصف شنون از جملۀ عراقیهایی است که از جنگیدن در ارتش صدام سر باز زده و از جبهۀ جنگ عراق علیه ایران فرار میکند و به دست دولت عراق دستگیر شده و در زندان فراریان بعقوبه زندانی میگردد. او در بخشی از خاطرات خود که سایت الحوار المتمدن آن را منتشر […]
دختران مجاهد در کنار صدام!
واصف شنون از جملۀ عراقیهایی است که از جنگیدن در ارتش صدام سر باز زده و از جبهۀ جنگ عراق علیه ایران فرار میکند و به دست دولت عراق دستگیر شده و در زندان فراریان بعقوبه زندانی میگردد.
او در بخشی از خاطرات خود که سایت الحوار المتمدن آن را منتشر نموده است، به خاطرهای از یک دختر مجاهد اشاره میکند و مینویسد:
« ما بیش از هزار زندانی بودیم، دارای جرم سیاسی و نظامی و جنایی که در سالنهای کثیفی نگهداری میشدیم. برخی از این سوله ها قبلاً اسطبل اسب انگلیسیها بود. اسم سولهای که ما در آن زندانی بودیم مرکز اصلاح فراریان نام داشت که در شهر بعقوبه واقع شده بود. در دو سال آخر جنگ صدام علیه ایران من در آنجا بهسر میبردم.
یکی از مسایلی که خیلی برای ما دشوار بود و هرگز نمیتوانم آن را فراموش کنم، در زندان ما افسری بهنام نجیب از اهالی استان خالص حضور داشت که ما هر روز او را میدیدیم. وی چشم راستش را در جنگ از دست داده بود. خیلی یکدنده، لجباز فحاش و بدخلق بود.
یک روز صبح ما را قبل از ساعت شش بیدار کردند. ما معمولاً عادت کرده بودیم که هر روز صبح با اهانت و توهین ستوان نجیب روبرو شویم. ستوان نجیب چند تن از زندانیان قوی هیکل را انتخاب کرد. یک دختر جوان که یونیفرم نظامی پوشیده بود ستوان نجیب را همراهی میکرد. روسری او نیز همرنگ و هم شکل یونیفرم او بود. بر ما معلوم شد که او از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است که دوشادوش صدام در جنگ علیه ایران میجنگیدند.
مشخص شد این دختر جوان که از فرماندهان سازمان مجاهدین خلق بود، به اینجا آمده بود که از مدیریت زندان بخواهد چند اسیر عراقی قوی هیکل در اختیار او قرار دهند تا اجساد اعضای این سازمان (حدوداً سی جسد) که در یک ماشین آیفای نظامی قرار داشت را پیاده کنند. این افراد در جنگ صدام علیه ایران کشته شده بودند.
ما هزار اسیر را همچون ارتش هیتلر و طبق معمول هر روز صبح به خط کردند. ستوان نجیب بر روی سکو قرار گرفت و بعد از فرامین نظامی طبق عادتش اقدام به فحاشی کرد و گفت: زنان ایرانی در کنار صدام با ایرانیان میجنگند آن وقت شما از جبهه و از خدمت در ارتش سیدالرییس پا به فرار میگذارید… »

