نیمه شب بود داشتیم با علی آقای رحیمی برای صبحانه روز عید فطر حلیم بار میگذاشتیم، هر کاری میکردیم گندم بجای اینکه باز بشه و آماده کوبیدن ، بدتر تیره تر و محکم تر میشد …
از آنجائیکه قرار بود برای نماز عید بروم، ساعت دو خسته از نپختن حلیم رفتم برای استراحت ، ساعت پنج صبح انگاری صدایی شنیدم که گفت بیدار شو حمید نماز دیر نشه !!
یاد سال 1366 آخرین باری که مادر عزیزم صدایم کرد افتادم که میگفت : بلندشو بابات داره میره محل نماز عیدفطر، دیر شده !! ناخودآگاه بلند شدم دویدم بیرون اتاقم. کسی نبود غمی همه وجودم رو فرا گرفت ولی این حس آتشی در درونم روشن کرد. بازهم مادر نازنینم صدایم زد تا برای نمازعید فطر بروم . تمام این 35 سالی که مثلا در نماز عید فطر در اسارت گاه های اشرف چه در عراق یا چه در آلبانی ، نماز و روزه و نماز عید فطر خواندم هیچ وقت حس نکردم به خواسته خودم رفته باشم چرا که چیزی به اسم اراده و اختیار در سازمان مجاهدین نه وجود دارد، نه وجود داشت!!
نماز اجباری بود، ولی رو به بیرون، در تلویزیون شان به دروغ میگفتند در دین اجباری نیست، من انتخابم بی دینی و بی نمازی نبود ولی بازیچه شدن نماز و روزه و عید فطر بدست مریم رجوی از سال 73 باعث شد هیچوقت در دلم رغبتی نداشته باشم در نمازهای عید شرکت کنم.
چرا ؟!
پس از یک ماه روزه و سختی کشیدن، نماز عید سرگل این عبادت بزرگ بود، اما چرا اینقدر دافعه برانگیز بود؟
خیلی ساده ماه رمضان نمایش های شوآف مریم رجوی بود به زننده ترین شکل. مهمانی های کلان. در صورتیکه بیماران گوارشی وقتی مشکل غذایی مطرح میکردند گفته میشد دست سازمان بسته است باید با همین وضعیت ساخت!
نماز عید فطر هم آداب مسخره خودش را داشت: یک ساعت تمام از جلو نظام از راست نظام ، جوراب مشکی بپوشید تا عنقلاب خار مریم سوراخ نشود! لباس روشن نپوشید تا در فیلم برداری مناسب دیده شود!
اولین سالی که در مکه مکرمه آتش سوزی و کشت و کشتار شد، مسعود رجوی هم در همان زمان در عربستان و در مکه حضور داشت. روز عید فیلم زیارتش پخش میشد. بخورد به سرش این زیارتش خون آلود بود.
صبح زود به سمت میدان اسکندربیک تیرانا حرکت کردم. تمام 45 دقیقه ای که در مسیر راه میرفتم مردم در دو طرف خیابان پیاده میرفتند، مرد و زن و پیر و جوان، خرد و کلان عازم میدان اسکندر بیک بودن.د وقتی که به میدان رسیدم تعجب کردم. عظمت و شکوه خاصی حاکم بود. تا چشم کار میکرد مسلمانان در صفوف فشرده برای نماز جمع شده بودند.
یک نکته اینجا اشاره بکنم که در نشستی زهرا مریخی ملیجک دربار مریم رجوی وقتی که یکی از نفرات با حالت اعتراض پرسید چرا این صدای بلندگوهای مسجد خیلی بالاست؟
زهرا مریخی ملیجک گفت ما میخواهیم صدای اذان اسلام ناب محمدی را به گوشهای بسته ای که اینجا هیچ اذانی پخش نمیشود برسانیم!
دروغ شاخ دار! دور تا دور اشرف چهار تا پنج مسجد که یکی هم خیلی بزرگ بود وجود داشت. اصلا در آلبانی تعداد مسجد از تعداد نفرات اشرف هم بیشتر است.
حالا باید از این ملیجک پرسید، حرف حق را چه کسی و با چه بلندگویی باید به گوش شماها برساند؟! مگر گوش شنوایی برای تان مانده؟ مگر اراده و توان شنیدن و درک حقیقت را دارید؟
نتیجه اینکه اولین نماز عیدم بین مردم مسلمان آلبانی شور و شعفی وصف ناپذیر در وجودم ایجاد کرد و امیدی تازه به زندگی در روحم دمید. انگار اولین نمازی بود که می خواندم. انگار اولین بار بود که بعد از سالها نماز عید فطر می خواندم. اولین باری که واقعاً نماز عید می خواندم. با خلوص، برای رضای خدا و به اراده خودم.
این نماز کجا و نماز اجباری در کمپ مجاهدین خلق کجا. مریم رجوی ما را به صف می کرد تا استفاده تبلیغاتی خودش را از این نماز ببرد. معنویتی در کار نبود.
حمید محمد آتابای – تیرانا