عظیم جان خوبی پسرم برات بمیرم من. خیلی دلتنگت بودم و مریض احوال روی تخت استراحت میکردم. خوابت را دیدم همین دیشب که در آغوشت گرفته بودم و زار زار البته از سر شوق گریه میکردم. تا اینکه برادرت آقا رضا بیدارم کرد و پرسید چی شده مادر تو خواب با خودت حرف میزدی. اشک […]
عظیم جان خوبی پسرم
برات بمیرم من. خیلی دلتنگت بودم و مریض احوال روی تخت استراحت میکردم.
خوابت را دیدم همین دیشب که در آغوشت گرفته بودم و زار زار البته از سر شوق گریه میکردم. تا اینکه برادرت آقا رضا بیدارم کرد و پرسید چی شده مادر تو خواب با خودت حرف میزدی. اشک تو چشام حلقه بست و به آرامی گفتم چیزی نشده پسرم. عظیم دوباره به خوابم آمده بود…
آقا رضا از حس و حالم خیلی ناراحت شد و رفت پای تلویزیون. من هم کم کم بلند شدم تا یک لقمه شام سبک و داروهایم را بخورم. حین خوردن شام آقا رضا کانال تلویزیون را تغییر داد تا تلویزیون شما را ببیند. کم و بیش بخاطر دیدن تو گاهی نگاه میکنیم.
شام و داروهایم را که خوردم دوباره روی تخت دراز کشیدم.
دقایقی بعد آقا رضا با هیجان زیاد فریاد زد مامان . مامان عظیم. عظیم داره صحبت میکند.
با شادی آمدم کنار تلویزیون. عینک زدم تا خوب ببینمت.
خدای من خودشه، عظیم منه. دوست داشتم از پس قاب تلویزیون در آغوشت بگیرمت…
وای که خدایا شکرت عظیم را دیدم…

عظیم راد علیزاده
عظیم جان حدس میزدم سالگرد اسارت تان بخواهند شما را بیاورند تلویزیون تا نمایش قدرت داشته باشند. پیشتر از تو اسماعیل پورحسن را هم آورده بودند و من از خدا خواستم که تو را هم بیاورند و خدا دعای مادر شهید را اجابت کرد عظیم جان.
روی برادر شهیدت هم شاد و یادش گرامی.
عظیم جان . خوشگل پسرم. نازنینم. عشق مادر
زودی بیا تا جان در بدن دارم و به شکرانه خداوند نفس میکشم تو را عاشقانه و مادرانه در آغوش بگیرم.
بیا که نفسم به نفس تو بند است عظیم جان
مادرت آمنه خاتون مرغی فومنی
شماره تماس من
۰۹۱۱۳۴۷۶۶۲۹

حمید حاجی پور
تاریخ : ۱۲ - مرداد - ۱۴۰۴حمید حاجی پور ازصمیم قلب به خانواده های محترم حسن پور وعظیم رشتی خودم تبریک میگم قلبا از دیدن چهره دوستان و برادران گلم اسماعیل پور حسن عظیم جان رشتی خودم خوشحال شدم واصلا به حرفهای دیکته شده از طرف سازمان توجه نکردیم وفقط با اشتیاق به چهرههای دوست داشتنی شما متمرکز شده بودم خیلی کیف کردم چون همین لحظات شیرین چهره عزیزی رودیدن را خانواده خودم هم تجربه کردن آنجایی که تو نانوایی روز عیدی مصاحبه کردم خلاصه عزیزان گلم امیدوارم هرچه سریعتر شما رو درآغوش گرم وطن و خانوادهای محترم تان زیارت کنیم اسماعیل پور حسن قربان اون گردن کج و خنده دوست داشتنی تو برم عظیم جان یادته برادرت آمده بود پیشت جوراب تورو بو می کشید من که یادم نرفته اینها همان عزیزان چشم انتظاری هسنتد که گذر زمان فقط به عشق دیدار مجدد خسته شان نکرد فدای همگی شما عزیزان گلم بلعخص اسماعیل پور حسن وعظیم جان به امید دیدار قربان شما حمید حاجی پور از گیلان سر سبز