یکی از تلخ ترین خاطراتم مربوط به تاریکترین و ناشناختهترین زوایای مناسبات درونی سازمان تروریستی مجاهدین، نحوه برخورد با هواداران خود پس از آزادی از زندان های ایران در قرارگاههای این سازمان به ویژه قرارگاه اشرف در عراق است. بسیاری از این افراد نه به اختیار خود بلکه با فریب، وعده یا اجبار روانی و […]
یکی از تلخ ترین خاطراتم مربوط به تاریکترین و ناشناختهترین زوایای مناسبات درونی سازمان تروریستی مجاهدین، نحوه برخورد با هواداران خود پس از آزادی از زندان های ایران در قرارگاههای این سازمان به ویژه قرارگاه اشرف در عراق است. بسیاری از این افراد نه به اختیار خود بلکه با فریب، وعده یا اجبار روانی و سازمانی به اشرف کشانده شدند؛ کسانی که پس از سالها به امید یافتن مأمنی برای ادامه زندگی یا مبارزه، به این تشکیلات پیوستند. اما در آنجا با کابوس مواجه شدند: تحقیر، سوءظن و فشارهای روانی .
فرهنگ “چرا زندهای؟”
در نشستهای موسوم به انتقادی یا عملیات جاری و دیگر نشست های بزرگ در سالن اجتماعات، مسعود رجوی بارها زندانیان آزاد شده را خطاب قرار داده و با لحنی تحقیرآمیز میپرسید:
“چرا زندهای؟ چرا آزاد شدی؟ چرا حاکمیت دولت ایران تو را نکشت؟”
این پرسش نه یک کنجکاوی ساده، بلکه ابزاری برای سرکوب بود. رجوی بر این باور بود که هیچ زندانی سیاسی نمیتواند بدون خیانت یا جاسوسی آزاد شود. به همین دلیل، همه آزادشدگان پیشاپیش محکوم و متهم تلقی میشدند.
تخریب شخصیت به جای احترام
این افراد نه تنها مورد قدردانی و احترام قرار نگرفتند، بلکه همواره در مظان اتهام بودند. به جای آنکه تجارب و رنجهایشان به رسمیت شناخته شود، آنان مجبور بودند در برابر جمع به “اعتراف بپردازند، از “شکهای رجوی” دفاع کنند و خود را کوچک و بیارزش نشان دهند. نتیجه چنین روندی چیزی جز فروپاشی روانی و از بین رفتن عزتنفس آنان نبود.
نمونه افشین پاکاری؛ مکانیک سادهای که متهم شد
بهعنوان شاهد عینی، من محمد خوانساری، جداشده از سازمان تروریستی مجاهدین، نمونه روشنی را به یاد دارم: افشین پاکاری از استان خراسان و شهر مشهد، که در ایران صرفاً در بخش مکانیکی تشکیلات هواداری فعالیت داشت و هیچ سواد سیاسی یا جایگاه تشکیلاتی خاصی نداشت. او تنها به خاطر هواداری مدتی زندانی شد و پس از آزادی، به اشرف کشانده شد. افشین که عمری را صرف کار مکانیکی و تعمیر خودروها کرده بود، در اشرف نه به عنوان یک “رزمنده” بلکه به عنوان مظنون دائمی شناخته میشد. بارها در نشستها تحقیر شد و از او میخواستند توضیح دهد که چرا آزاد شده و چرا زنده مانده است.
ابزار رجوی برای سرکوب درونی
این رفتارها نه اتفاقی و نه شخصی بود. رجوی با چنین سیاستی فرهنگ بیاعتمادی را در سازمان تروریستی مجاهدین نهادینه میکرد؛ زندانیان آزادشده تبدیل به “ابزار عبرت” برای سایر اعضا میشدند. پیام روشن بود. هیچکس حق ندارد از مرزهای سازمان بالاتر بیندیشد یا گذشتهی خود را گرامی بدارد.
“همه باید صرفاً در ذیل رهبر تعریف شوند.”
جمعبندی
تجربه زندانیان آزاد شده در قرارگاه اشرف، سندی زنده بر ماهیت سرکوبگرانه و غیرانسانی مناسبات سازمان تروریستی مجاهدین است. رجوی با مصادره رنج آنان و تحقیرشان نشان داد که برای او انسان ارزشی ندارد؛ تنها چیزی که اهمیت دارد، بقای قدرت شخصی اوست.
این واقعیت باید به گوش تاریخ و نسلهای آینده برسد تا روشن شود چگونه یک مدعی آزادی، خود به زندانبان روح و روان یارانش بدل شد.
محمد خوانساری – جداشده از فرقه رجوی

