سازمان مجاهدین در 60 سالگی در گرماگرم سرکوبهای دهه 70، مسعود رجوی ادعا کرد که سازمان مجاهدین هر ده سال یک بحران را پشت سرگذاشته و با عبور درست از آن، دچار جهش کیفی شده است. 30 سال پس از آن سخنان، هفته قبل سازمان مجاهدین 60 سالگی خود را پشت سر گذاشت و مریم […]
سازمان مجاهدین در 60 سالگی
در گرماگرم سرکوبهای دهه 70، مسعود رجوی ادعا کرد که سازمان مجاهدین هر ده سال یک بحران را پشت سرگذاشته و با عبور درست از آن، دچار جهش کیفی شده است. 30 سال پس از آن سخنان، هفته قبل سازمان مجاهدین 60 سالگی خود را پشت سر گذاشت و مریم قجرعضدانلو مثل همیشه به تعریف و تمجید از دستاوردها و مبارزات سازمان پرداخت و از دول اروپایی خواست تا از راهحل سوم او (آشوب، ترور و جنگ داخلی = استفاده غربیها از مجاهدین برای سوریهسازیِ در ایران با الگوی گروهک تحریرالشام و تروریست الجولانی) حمایت کنند. با توجه به آنچه در منطقه رخ میدهد، برای نسلهای جدید و کسانی که اطلاعی از گذشته مجاهدین ندارند، باید به بخشی از دستاوردها و افتخارات مورد ادعای مریم اشاره نمود و بر آن اساس دید که آیا آنچه زوج رجوی پیش بردهاند یک افتخار بوده و یا مجموعهای از خیانت و جنایت که هرکدام مستحق محاکمهای جداگانه است؟
در مقاله پیشین نگاهی به گردهمایی حامیان بچه شاه در مونیخ (که بخاطر رسوایی زیاد مورد تمسخر ایرانیان قرار گرفت) و گردهمایی مجاهدین در بروکسل داشتم که چطور در رقابت با یکدیگر، به خوشرقصی در برابر صهیونیستها میپردازند و وطنفروشی میکنند.
نکته قابل توجه در گردهمایی مونیخ، استفاده سلطنت طلبان از چند سلبریتی وارفته و فراری برای مجیزگویی از رضا پهلوی، و در گردهمایی بروکسل، استفاده مجاهدین از چند شخصیت غربی برای تمجید از مریم رجوی بود. این قضیه نشان میدهد که جریانهای برانداز خارجه نشین، بدلیل نداشتن پایگاه اجتماعی در بین ایرانیان خارج و داخل، نیاز شدیدی برای بالابردن اعتبار خود از طریق این نمایشها (بکارگیری سلبریتیها و مقامات غربی) دارند و سرمایهگذاری چندین ساله ی موساد/سیا روی این اسبهای بازنده به شکست انجامیده است. در واقع، گردهمایی مونیخ پایانی بر ادعاهای رضا پهلوی برای داشتن اعتبار در بین ایرانیان پس از حمایت آشکار وی از تجاوز رژیم صهیونیستی به ایران بود که از همان ابتدا مورد انزجار و نفرت ایرانیان آزاده قرار گرفت. اما گردهمایی مریم (با وجود تعداد قابل توجهی از آوارگان اوکراینی، تروریستهای سوری و همچین گروهکهای تجزیه طلب) از منظر دیگری مورد توجه قرار گرفت، بویژه که مجاهدین با دعوت از «مایک پنس» و چند چهره دیگر غربی تلاش داشتند مریم را دارای اعتبار ویژه معرفی کنند، اما آمار شرکت کنندگان نشان داد که مجاهدین توان بسیج گسترده را از دست دادهاند و قابل قیاس با زمانی که مسعود در عراق رجزخوانی میکرد نیستند.
از آنجا که مریم تلاش کرد با ذکر فعالیتهای گذشته سازمان مجاهدین از خیانتهای مسعود دستاوردسازی کند، ضروری است که جوانان نگاهی گذرا و محوری بر نیم قرن دستاوردهای مورد ادعای مریم بیندازند تا مشخص شود منظور وی چه نوع افتخاراتی بوده است:
1344: سازمان مجاهدین بدست «محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان» و همچنین «عبدالرضا نیکبین» که بعداً کناره گرفت تأسیس شد. آنها با کمک یاران خود طی 6 سال به کارهای تشکیلاتی، اجتماعی، تبیینی و ایدئولوژیک پرداختند. در سال 50 تشکیلات سازمان لو رفت و تمامی بنیانگذاران و کادرهای مرکزی زندانی و اکثراً اعدام شدند (طبق اسناد بدست آمده از ساواک و اعتراف «پرویز ثابتی»، مسعود رجوی در لو دادن بنیانگذاران دخیل بوده است).

مسعود در سال 1347 (20 سالگی) به سازمان مجاهدین پیوسته بود، اما بعدها مدعی شد که به همراه شهید «محمد حنیفنژاد» در کار تدوین ایدئولوژی سازمان بوده است. مریم حتی ادعا کرد که کار اصلی تدوین ایدئولوژی بر دوش مسعود بوده و حنیفنژاد کار خاصی انجام نداده است. این درحالیست که مسعود -به گفتهی خودش- در آن زمان حال و هوای پرواز و چتربازی داشته و هنگامیکه از طرف تشکیلات موظف میشود برای خودسازی به کورهپزخانه برود، بیشتر از 3 روز دوام نیاورده و کارگران او را به خاطر سوسول بودن تمسخر میکردهاند و به همین خاطر آنجا را رها میکند. در چنین شرایطی، چگونه ممکن است که بنیانگذاران سازمان مهمترین موضوع کاری تشکیلات خود را به او بسپارند؟ ضمن اینکه مسعود در همان سالیان به فلسطین هم اعزام میشود تا آموزش ببیند و فرصتی نداشته که در یک مدت کوتاه چندین کار مهم را به انجام برساند.
مسعود بعدها خود را فارغالتحصیل رشته حقوق معرفی کرد که اینهم شبهه برانگیز است چون بین گرفتن دیپلم و وصل به سازمان 2 سال بیشتر فرصت نداشت و در این مدت چطور هم رشته حقوق را به پایان برده و هم در هوانیروز به کار چتربازی پرداخته است؟ واقعیت این است که 50 سال عملکرد مسعود، نشان نمیدهد که به قانون و حقوق بشر پایبندی داشته باشد. درهر صورت، سیاهترین کارنامه مسعود در آن دوران، لو دادن بنیانگذاران به ساواک بوده است.
1354: سازمان مجاهدین که بنیانگذاران و تمامی کادرهای مرکزی آن اعدام شده بودند، زیر چتر رهبری ناخواسته مسعود رجوی (که در سن 20 سالگی به سازمان پیوسته و در 24 سالگی عملاً رهبری تشکیلات را در نبود مسئولین اصلی بدست گرفته بود) گرفتار ضربه ایدئولوژیک، قتلهای درونی و انشعاب شد و از درون آن یک تشکل مارکسیستی بیرون زد که مسعود از آنان با عنوان «اپورتونیستهای چپنما» یاد کرد. این رخدادها باعث شد که انرژی سازمان بجای مبارزه با شاه، صرف درگیری با دیگر جریانهای انقلابی شود که با شاه مبارزه میکردند.
پس از انقلاب 22 بهمن، مسعود ادعای رهبری کرد و با جذب صدها هزار دانشآموز و دانشجو، کشور را به سمت درگیریهای خیابانی کشانید و پس از شروع جنگ ایران و عراق نیز، درگیریها را به اقدامات تروریستی ارتقاء داد که نتیجه آن کشته شدن هزاران میلیشیا و همچنین هزاران جوان ایرانی دیگر به جرم دگراندیشی و حمایت از جمهوری اسلامی (در بحبوحه جنگهای خارجی و داخلی) بود.
نتایج رهبری مسعود رجوی بر سازمان مجاهدین از سال 1354 تا 1364 را میتوان بهصورت محوری، اینگونه شرح داد:
قبل از انقلاب:
الف- زمینهسازی یک ضربه ایدئولوژیک بر پیکره سازمان مجاهدین و انشعاب درونی!
ب- منحرف شدن مسیر مبارزه با شاه و امپریالیسم بهسمت درگیری جریانهای انقلابی با یکدیگر!
بعد از انقلاب:
الف- مغزشویی جوانان و نوجوانان با شعارهای آزادی و عدالت، و کشانیدن آنان به درگیریهای داخلی
ب- ایجاد تفرقه بین گروهها و جریانهای انقلابی و کمک به جنگ داخلی و زمینهسازی برای جنگ خارجی
ج- کلید زدن عملیات تروریستی در میانهی جنگ خارجی و به کشتن دادن هزاران جوان و نوجوان ایرانی
1364: تشکیلات مجاهدین پس از شکست در اقدامات تروریستی که با هدف براندازی نظام آغاز شده بود، و پس از کشته شدن بسیاری از کادرها و فرماندهان رده بالا، وارد بحران درونی شد و مسعود برای کنار زدن مخالفان و رقیبان خود، تشکیلات بازمانده مجاهدین را به خاک عراق منتقل کرد و با برنامهریزی ازدواج با مریم قجرعضدانلو (همسر مهدی ابریشمچی)، آنرا یک انقلاب ایدئولوژیک خواند و ادعای «رهبری عقیدتی» کرد. با این حرکت، سازمان مجاهدین وارد فاز فرقهگرایی شد. در این دوران، پاکسازی درونی کلید خورد و بسیاری از معترضین اخراج و یا مخفیانه به قتل رسیدند. در ادامه این حرکت، همکاری کامل با ارتش صدام رقم خورد و مسعود با تأسیس ارتش آزادیبخش، حمله به نیروهای ایرانی را با کمک ارتش صدام کلید زد و هزاران سرباز ایرانی را به شهادت رسانید. با شروع آتشبس نیز مجاهدین را به سمت ایران گسیل کرد و بسیاری از آنان را به کشتن داد و تمامیت کشور را وارد یک بحران چندین روزه کرد. در ادامه نیز اعضای سازمان را مقصر شکست قلمداد کرد و آنان را به طلاق اجباری و جدایی از همسر و فرزند کشانید و در نهایت بزرگترین سرکوب درونی را آغاز کرد.
نتایج رهبری مسعود رجوی طی سالهای 1364 تا 1374 را میتوان اینگونه خلاصه کرد:
پیش از جنگ کویت:
الف- رفتن به عراق و تشکیل یک ارتش وابسته و شعلهور ساختن صدها جنگ علیه سربازان ایرانی
ب- ازدواج غیرمتعارف با مریم قجرعضدانلو (همسر مهدی ابریشمچی) و ایجاد مناسبات فرقهای
ج- به کشتن دادن 1200 تن از مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان و جنگ افروزی و کشتار تا تنگه چارزبر
د- اجرای ازدواجهای تشکیلاتی پس از شکست در عملیات فروغ و آنگاه اجرای طلاقهای اجباری برای تمامی اعضای سازمان
پس از جنگ کویت:
د- متلاشی کردن خانوادهها، ایجاد نفرت بین زن و شوهرها، جداسازی کودکان و تحویل آنان به افراد ناشایست در کشورهای غربی
د- سرکوب معترضین و ایجاد استبداد مطلقه و تأسیس زندان و شکنجهگاه
ه- شکنجه و قتل مخالفین انقلاب مریم به بهانه نفوذی بودن و زندانی کردن برخی از منتقدانِ حضور در خاک عراق
1374: مسعود رجوی با ممنوع کردن جدایی از سازمان، بزرگترین سرکوب داخلی را کلید زد و منتقدین را به 2 سال زندان در قرارگاه اشرف و 8 سال زندانی شدن در ابوغریب و آنگاه مبادله بهعنوان اسیرجنگی تهدید کرد. این سرکوبها تا سقوط صدام به صورت افزاینده ادامه داشت و در سال 1380 به اوج رسید. به موازات سرکوب داخلی، صدها عملیات تروریستی در داخل ایران را نیز طراحی و به اجرا درآورد که شامل خمپاره زدن به شهرها و مناطق مسکونی نیز میشد. البته مناسبات درونی مجاهدین نیز خالی از کشتار نماند و در این مدت، دهها نفر بدلیل فشارهای روحی و تشکیلاتی اقدام به خودکشی کردند و یا دچار ایست قلبی شدند.
محصول رهبری مسعود رجوی طی سالهای 1374 تا 1384 در محورهای زیر خلاصه میشود:
قبل از سقوط صدام:
الف- برگزاری جلسه سرکوب همگانی با عنوان «نشست حوض» و محاکمه برخی از مخالفین
ب- پایهریزی نشست های دائمی «عملیات جاری، دیگ، دیگچه» برای جاری کردن سرکوب در مناسبات به صورت دائم
ج- راهاندازی سلسله عملیاتهای تروریستی «سحر» و خمپاره باران شهرها و ساختمانهای خدماتی
د- طراحی ترور سرلشگر صیاد شیرازی و اسدالله لاجوردی در تهران
ه- عقد کردن صدها زن شورای رهبری و ایجاد حرمسرا و تهدید زنان به قتل در صورت فرار یا درخواست جدایی
و- عقیم کردن بیش از 100 زن مجاهد و برداشتن رحم آنان به بهانه سرطان، در راستای از دست دادن امید و عواطف و عدم جدایی از سازمان
ز- برگزاری بزرگترین جلسات سرکوب همگانی طی 4 ماه و تهدید به قتل بسیاری از معترضین و افراد خواهان جدایی
ح- پایهریزی نشست تفتیش عقاید با عنوان «غسل هفتگی» برای سرکوب نیازهای عاطفی افراد و اجبار آنان برای خواندن فکتهای جنسی
ط- افشای پروژههای هستهای ایران با همکاری موساد و ایجاد بحران برای مردم ایران
بعد از سقوط صدام:
الف- به کشتن دادن بسیاری از نیروها زیر بمباران هواپیماهای آمریکایی و درگیری با نیروهای کرد عراقی
ب- اعلام همکاری با ارتش آمریکا برای حمله به ایران پس از سقوط صدام
ج- لو دادن نیروهای مقاومت مردمی عراق به ارتش آمریکا جهت بازداشت و شکنجه آنان
د- تشدید دوباره سرکوب با برگزاری چندین نشست با عناوین « شرم، تناقضات سیاسی و بند صاد» و ایجاد تفرقه و نفرت بین نیروها
ه- فریب دادن اعضای سازمان و اعمال فشار بر آنان جهت جلوگیری از فرار و یا گفتگو با کارمندان صلیب سرخ و سازمان ملل
و- تشویق افسران آمریکایی به ایجاد فشار روحی و جسمی بر روی نیروهای جداشده و ساکن در کمپ «تیف»
ز- جلوگیری از ملاقات خانوادههای سفر کرده به عراق با وجود دهها سال دوری از عزیزانشان و کتک زدن آنها با سنگ و چوب
1384: مسعود رجوی، افراد جداشده که به کمپ آمریکاییها فرار کرده بودند را «اپورتونیست» لقب داد و اعضای مجاهدین را وادار کرد تا با نوشتن یک تعهدنامه، دوسال دیگر در قرارگاه اشرف باقی بمانند و همزمان با فریب دادن افسران آمریکایی، جداشدگان را افرادی معرفی کرد که سازمان را بخاطر رابطه دوستانه با آمریکا ترک کردهاند، تا از این طریق فشار بر جداشدگان را بیشتر کند. این اقدام خائنانه، از یکسو جداشدگان را با فشارهای روحی بیشتر و کمبود امکانات مواجه میکرد، و از سوی دیگر، زمینهساز ترس در بقیه مجاهدین میشد که دست به فرار نزنند و بدانند که وضعیت کمپ جداشدگان بسیار سخت و دشوار است. فشارهای روحی اعضای مجاهدین در قرارگاه اشرف بهحدی افزایش یافته بود که تعدادی از جوانان اقدام به خودکشی کردند که فجیعترین آن، خودسوزی یاسر اکبرینسب بهدلیل فشارهای روحی بود.
در این دوران، مسعود برای حفظ جان خودش از احتمال بازداشت و یا استرداد به ایران، تمام تلاش خود را بکار برد تا اعضای مجاهدین را با فریب در قرارگاه اشرف حفظ کند تا اطراف وی خالی نشود و با ایجاد تنش بین مجاهدین و دولت عراق، زمینه را برای رخدادهای خونین آماده ساخت و چندین درگیری گسترده با پلیس عراق بوجود آورد که هرکدام دهها تا صدها کشته و مجروح برجای گذاشت. شعار «اشرف، حفظ شرف» و «چو اشرف نباشد تن من مباد» از زمره شعارهای فریبندهای بود که مسعود و مریم رجوی بین اعضا ترویج میکردند تا کسی به فکر خروج از عراق نباشد. درگیریهای خونین «مرداد 88، فروردین 91، و در نهایت شهریور 92» محصول این سیاست ضدانسانی بود که صدها نفر را به کشتن داد تا کشورهای غربی و سازمان ملل ناچار به ورود شود و خروج مسعود رجوی از عراق تضمین شود. پس از این تضمین، تمام شعارهای پیشین از یاد رفت و رهبری سازمان بدون هیچ تناقض یا مخالفتی اجازه داد تا مجاهدین عراق را بهسمت آلبانی ترک کنند.
محصول ریاست مسعود بر سازمان مجاهدین از سال 1384 تا 1394 به شرح زیر است:
الف- تشدید فشارهای روحی بر اعضا و جداشدگان تا حد اقدام به خودسوزی و خودکشی نفرات جوان
ب- ایجاد نفرت بین مجاهدین و دولت قانونی عراق و زمینهسازی برای درگیریهای خونین.
ج- تشکیل یک گروه متشکل از دهها جوان عراقی (گردان 300) و آموزش آنان برای دخالت در امور داخلی عراق و ایجاد آشوب
د- همکاری با گروههای تروریستی در عراق برای اقدامات تروریستی و تحریک آنان علیه دولت قانونی عراق
ه- پافشاری بر ماندن در عراق، و به کشتن دادن صدها نفر بخاطر حفظ جان مسعود رجوی و انتقال امن او از عراق
و- پافشاری بر حفظ قرارگاه اشرف پس از انتقال نفرات به کمپ لیبرتی و به کشتن دادن 52 تن از فرماندهان و کادرها
1394: پس از یک دهه به کشتن دادن صدها تن از نیروها، هنگامی حفظ امنیت مسعود رجوی برای خروج از عراق تأمین شد و نهادهای بینالمللی زوج رجوی را وادار به تسلیم برای خروج از عراق کردند، آخرین دسته از مجاهدین در سال 1395 عراق را به سمت آلبانی ترک کردند. اما در آنجا نیز پس از مدت کوتاهی که سازمان مجدداً کنترل نیروهای از عراق رسته را بدست گرفت، موج سرکوبها به شکل جدیدی رقم خورد و اعضای مجاهدین نسبت به خانوادههای خود بیخبر ماندند و طلاق اجباری همچنان ادامه یافت.
نیروهای سازمان در این دوره به فعالیتهای سایبری سازمانیافته علیه جمهوری اسلامی مشغول شدند و جنگ نظامی را به جنگ سایبری و امنیتی مبدل نمودند. و این موضوع در نهایت زمینهساز مسائل امنیتی در ایران و ایجاد اختلاف بین دولت آلبانی و جمهوری اسلامی شد. در این دوران پادگان اشرف3 در تیرانا، مبدل به یک پایگاه امنیتی و جاسوسی شده بود. به این ترتیب، مریم رجوی زمینهساز حمله پلیس آلبانی به مقر مجاهدین شد و طی آن بسیاری از افراد زخمی و یکی از بالاترین فرماندهان نیز کشته شد. به این ترتیب، زوج رجوی در آلبانی هم مسبب درگیریهای خونین و اختلاف با نهادهای نظامی و انتظامی آلبانی شدند. همزمان با این مسائل امنیتی، تشکیل تیمهای تروریستی و تخریبی در داخلی ایران نیز کلید خورد و تحت رهبری مسعود و مریم، دهها تیم جاسوسی و تروریستی برای بحران آفرینی در ایران آموزش دیدند که عمده آنها برای کار خود دستمزد میگیرند.
نتایج حضور مسعود و مریم رجوی بر جایگاه رهبری مجاهدین، طی سالهای 1394 تا 1404 در محورهای زیر خلاصه میشود:
الف- در اسارت قرار دادن دوباره اعضای مجاهدین در یک مقر بسته در دل اروپا و بسته نگه داشتن راه ارتباطی آنها با خانواده
ب- تشکیل گردان سایبری برای جاسوسی و اقدامات امنیتی از طریق شبکههای اجتماعی با کاربران فیک و ترول (اوباش مجازی)
ج- تبدیل کمپ تیرانا در آلبانی به پایگاه فرماندهی و طراحی عملیاتهای تروریستی در ایران
د- جلوگیری از کنترل دولت آلبانی بر کمپ مجاهدین و ایجاد درگیری بین مجاهدین و پلیس این کشور (مشابه عراق) و به کشتن دادن نیروها
ه- اقدامات خصمانه علیه جداشدگان و توطئه برای بازداشت آنها در آلبانی بهجرم افشای مفاسد و جنایات رجوی
و- توطئه علیه ایرانیان وطنپرست در اروپا و ایجاد ترورهای ساختگی و نسبت دادن آن به جمهوری اسلامی
ز- همکاری اطلاعاتی و امنیتی با موساد/سیا و تلاش برای لیستگذاری سپاه، تشدید تحریمها و برپایی جنگ علیه ملت ایران
تجربهای خونین برای آگاهی جوانان
پروسهی رهبری مسعود و مریم، آشکارا بیش از نیم قرن خیانت و جنایت آنان را به نمایش میگذارد که میبایست جوانان و نوجوانان ایرانی را از آن آگاه کرد. البته خیانتهای زوج رجوی فقط شامل حال اعضای مجاهدین و یا ملت ایران نمیشد، بلکه مردم عراق، سوریه، فلسطین، لبنان و یمن نیز از آن بینصیب نماندند. همکاری مریم و مسعود با گروههای تروریستی وابسته به نهادهای امنیتی بیگانه، و فروش اطلاعات نیروهای مقاومت در کشورهای منطقه به موساد و سیا، زمینهساز کشتار بسیاری از مردم منطقه شد. بیخود نبود که مردم عراق از حضور مجاهدین در کشور خودشان ناراضی و معترض بودند، چون مجاهدین در همکاری با صدام، نه فقط علیه مردم ایران جنگیدند، بلکه در سرکوب مردم معترض عراق نیز نقش داشتند. همانطور که بعدها نیز در همکاری با گروهکهای تروریستی در سوریه و لبنان و همراهی با جریانات وابسته به سعودی در خاک یمن، زمینه را برای کشتار مردم این کشورها فراهم کردند. نباید فراموش کرد که مریم چندین ملاقات با محمود عباس (همکار موساد) داشت و علیه مقاومت مردم غزه، با آنها همکاری میکرد.
در نتیجه، این تشکل مافیایی نیز همچون بازماندگان رژیم پهلوی، نقش کلیدی در خیانت علیه مردم منطقه و مقاومت آنها در برابر صهیونیسم و امپریالیسم دارند. شناخت کامل این دو جریان خارجهنشین، میتواند نقش جدی در شناخت جوانان نسبت به سایر جریانهای ضدانقلاب و ضدایرانی که پشت نقابهای دیگری مشغول دسیسه در داخل هستند، داشته باشد و آنان را هوشیار کند.
حامد صرافپور
