مریم در «اجتماع جوانان»! 5 آبان مریم رجوی به مناسبت سالگرد «موشکباران کمپ لیبرتی مجاهدین و آشوبهای آبان 98»، برای جمعی از ایرانیان و حامیان اروپایی مجاهدین سخنرانی کرد. وی با این ادعا که «مردم و مقاومت به لحظه فوقالعادهای رسیدهاند!»، جوانان ایرانی خارج از کشور را به انجام «وظیفه بزرگ تاریخی خود» در راستای […]
مریم در «اجتماع جوانان»!
5 آبان مریم رجوی به مناسبت سالگرد «موشکباران کمپ لیبرتی مجاهدین و آشوبهای آبان 98»، برای جمعی از ایرانیان و حامیان اروپایی مجاهدین سخنرانی کرد. وی با این ادعا که «مردم و مقاومت به لحظه فوقالعادهای رسیدهاند!»، جوانان ایرانی خارج از کشور را به انجام «وظیفه بزرگ تاریخی خود» در راستای «قیام برای آزادی!» فراخواند و از «گسترش نبرد از سوی کانونهای شورشی» سخن گفت.
در ابتدا یادآوری کنم که حوادث آبان 98 در ابتدا با اعتراض مردم علیه گرانی بنزین آغاز شد ولی خیلی زود با ورود جریانهای تروریستی و نفوذی (مجاهدین، سلطنتیها و تجزیه طلبان) تبدیل به آشوبی خونین و ویرانگر گردید که طی آن تروریستها – با الگوبرداری از حوادث سوریه – دهها شهروند ایرانی اعم از جوانان تحت تأثیر قرارگرفته و یا مدافعان امنیت را به شهادت رساندند و بسیاری از اماکن آموزشی، خدماتی و اداری را نابود کردند تا به زعم خود، نظام را بحرانی و همچون سوریه دچار فروپاشی کنند. مریم نیز که در این جریان نقش داشت، هرساله از آن فجایع به عنوان یک قیام مردمی یاد میکند و کانونهای شورشی را در محور آن آشوبها قرار میدهد.
چیزی که «ملکهی ترور» از آن بهعنوان «نبرد کانونهای شورشی» یاد میکند، مجموعهای از فعالیتهای خرابکارانه علیه اماکن خیریه، خدماتی و قضائی است که در آن، هزاران کارمند مشغول خدمترسانی و یا رسیدگی به اقشار تهیدست و سالخورده و یا پیگیری شکایات مردم هستند، و از این راه، معیشت خانواده خود را نیز تأمین میکنند. مشخص نیست آتش زدن محل کار کارگران و کارمندان ایرانی چه مزیت و امتیازی برای مریم دارد که آنرا «نبرد» مینامد، چون وی در زمانی که «جانشین فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی!» بود، ادعا داشت با زدن مراکز استقرار ارتش و سپاه، درصدد است تا نظام را سرنگون و حاکمیت مردمی را در ایران مستقر سازد. اکنون سوآل اینجاست که چگونه از جنگ با نیروهای نظامی، به مرحله نبرد با کارگران و کارمندان زحمتکش که بخش مهمی از «خلق قهرمان ایران» هستند رسیده است؟ و چگونه میخواهد با ضربه زدن به مردم، حاکمیت مردمی را در ایران پیاده کند؟
طبعاً ملکه ترور هیچ پاسخی به این سوآلات ندارد و پاسخگوی هیچکس هم نیست، لذا برای آشنایی بیشتر جوانان و هموطنان ایرانی نسبت به سیاستهای رهبری مجاهدین و شناخت فریبکاری آنان، به قسمتهایی از سخنان مریم در اجتماع ذکر شده میپردازم. این مطلب روشنگرانه از آن جهت حائز اهمیت است که زوج رجوی، طی دهها سال گذشته، موفق شدند بخش قابل توجهی از جوانان ایرانی را با همین سخنرانیهای انگیزاننده، هیجانآور و گمراهکننده و به ظاهر زیبا، مغزشویی کنند و به قربانگاه بکشانند. شناخت سیاستهای فریبکارانه و مزوّرانه مریم رجوی، میتواند جلوی بخشی از دسیسههای او را بگیرد.
زمان قطعی ترین نبردها و قیامها
مریم کلام خود را خطاب به جوانانی که به صورت حضوری یا برخط به سخنرانی وی گوش میدادند، اینگونه آغاز کرد:
(اینکه شما نمایندگان پیشرو نسل جوان ایران در خارج کشور در اینجا گردآمده و به حمایت از رزمآوران آزادی… قیام کردهاید، تصادفی نیست. زمان قطعیترین نبردها و قیامها فرا رسیده است. نیروی تعیینکننده نبرد و قیام نسل جوان و شورشگر ایران است که سازمان میدهد و سازمان مییابد. میرزمد و از خود گذشتگی میکند و رژیم… را بهزیر میکشد… امروز… خلق ما کارآمدترین سلاحش یعنی نسلهای جدید را با پشتوانه یک تشکیلات منسجم با چند دهه نبرد به میدان آورده است. این سلاح کارآمد، عزم جوانان شورشگر ایران است. این سلاح، نیروی رزمنده و فداکار است که شمایید. از دیرباز… بزرگترین تغییرات در جهت آزادی خلقها نه بهدست نیروها و لشگرهای عظیم بلکه بهدست انسانهای از خود گذشته رخ داده است… مسعود گفته: «جنگ اصلی… از آغاز بین مردم و مقاومت و جبهه خلق از یکطرف و دیکتاتوری دینی از طرف دیگر بوده و تا مقصد آزادی ادامه دارد. جوانان جنگاور و شورشگر باید برای این نبرد آماده و آمادهتر شوند».)
درست از 40 سال و 4 ماه قبل که مریم جامهی «رهبرعقیدتی» مجاهدین را پوشید، تا به امروز که مبدل به رئیسجمهور مادامالعمر شورای به اصطلاح ملی مقاومت شده، دهها بار -همصدا با شوهرش مسعود- همین جملات را به اشکال مختلف تکرار کرده و هربار صدها نفر را به کشتن داده و از «قیام برای سرنگونی، جنگ سرنوشتساز، قطعیترین نبرد، تدارک برای سرنگونی، مرحله سرنگونی» سخن گفته است. در بهار 1365، مسعود که خود را از جانب دولت وقت فرانسه در خطر استرداد میدید، از پاریس به بغداد گریخت تا در آغوش صدام پناه بگیرد. پیش از رفتن به عراق، وی در یک پیام ویدیویی گفت: «اگر بپرسید چرا میروم، در یک کلام: که برفروزم آتشها در کوهستانها»…
30 سال پس از آن رجزخوانی، مسعود که هزاران جوان ایرانی را تحت عنوان افروختن آتش در کوهستانها ترور، و هزاران عضو مجاهدین را نیز به کشتن داده بود، با کمک آمریکاییها از عراق گریخت و در مخفیگاه ساکن شد تا بقیه عمر ننگین خود را با ترس و خفت در آنجا طی کند و آتش نفرت مردم ایران از خودش را سرد نماید. البته داستان مریم از یک فرار زبونانه هم فراتر است، چون علارغم رجزخوانیهای دیروز برای جوانان ایرانی، خودش قبل از حمله آمریکا به عراق، تمام «رزمآوران آزادی»اش در اشرف را زیر بمباران رها کرد و به فرانسه گریخت، بدون اینکه کسی جز مسعود و مدار اول شورای رهبری از آن مطلع باشد.
فضیحت فرار زبونانهی او از عراق، زمانی به گوش اعضای بیخبر از دنیا رسید که دولت فرانسه او را به جرم پولشویی و فعالیتهای مشکوک تروریستی بازداشت کرد. همان زمان هم از وحشت بازداشت 2هفتهای، دهها تن از مجاهدین را وادار به خودسوزی کرد و دهها وکیل اروپایی را بکار گرفت تا پلیس مجبور به آزادیاش شود. البته سایر اعضای سازمان در عراق هم (که تازه از بمباران گسترده آمریکا جان بدر برده بودند) در امان نماندند، چون از آنان نیز خواسته شد تا برای عملیات انتحاری و خودسوزی آماده شوند.
بله، این حکایت زنی است که امروز مزوّرانه و فریبکارانه به جوانان خارج کشور درس ایستادگی و آمادگی برای نبرد قطعی میدهد تا با ریختن خونهای بیشتر، به حیات ضحّاکگونهاش ادامه دهد.
تحریف تاریخ مبارزات مردم ایران
مریم در ادامه تلاش کرد جنایات و خیانتهای 45 ساله سازمان را به مبارزات 120 ساله مردم ایران برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی پیوند بزند و خود را ادامهی راه قهرمانان ملی، از صدر مشروطه تا امروز جلوه دهد:
(شما ادامه ۶۰سال، بهتر است بگویم ۱۲۰سال مبارزه پیوسته نسلها برای آزادی هستید. نسلهایی ماندگار که با رزم پیدرپی مرگ را بهسخره گرفتهاید و شکنجه و شکنجهگران را شکست دادهاید. شما که هیچگاه میدان را ترک نکردهاید. در ۵ مهر سال۱۳۶۰… از قیام مشهد در سال۱۳۷۱ تا قیامهای۱۴۰۱… صف بیانتهایی از ستارگان دنبالهدار… امروز بیش از هر زمان دیگر به سرنگونی نزدیک شدهایم…)
امروز از هر ایرانی – که اندکی با مسائل سیاسی و اخبار جهانی آشنایی داشته باشد – سوآل شود که مجاهدین را چگونه میبینند؟ خواهند گفت که «آنها یک شرکت پیمانکار هستند که پروژههای موساد و سیا را تحویل میگیرند و در ازای اجرای آن پول دریافت میکنند». آنچه در عراق هم انجام میگرفت چیزی جز این نبود، با این تفاوت که رهبری سازمان در آنجا دارای یک دستگاه مخوف و در عین حال مجهز و آموزش دیده بود و میتوانست با اتکا به استخبارات صدام، هرگونه اعتراض درونی را سرکوب کند، و در عین حال، سایر جریانهای سیاسی را نیز با این بهانه که مجاهدین بخاطر رهایی خلق و میهن، در دل آتش و خون، مشغول مبارزه با جمهوری اسلامی هستند، سرکوب کند. چون هیچکدام از جریانهای سیاسی دیگر خبر نداشتند که در قرارگاههای مجاهدین چه میگذرد و چگونه مسعود و مریم به شکنجه و سرکوب نیروهای معترض در داخل تشکیلات مشغول هستند و برخلاف ادعای خود – که استقلال عمل دارند -، در ازای گرفتن «سهمیه نفت و دلار»، به صدام خدمت میکنند و جز با هماهنگی با وی قادر به برپایی جنگ و بدست آوردن جنگافزار نیستند.
اگر امروز مریم تقلا میکند خود را یک جریان ریشهدار در تاریخ جلوه دهد و با قهرمانان ملی در یک قرن گذشته مقایسه کند، نشانگر منفوریت شدیدی است که در بین مردم ایران دارد و با این فریبکاریها میخواهد آنرا بپوشاند. اگر «مُشکِ» مبارزات مریم، بویی جز تعفن از خود بیرون میداد، نیازی به پیوند دادن خویش به جنبش صدساله مردم ایران و اینهمه تعریف و تمجید از مبارزات 45 سالهی مجاهدین نداشت.
باید پرسید که آیا رخداد خونین 5 مهر 1360 -که مریم از آن با افتخار یاد میکند-، جز یک جنایت فجیع بود که در آن هزاران دانشآموز بهجای رفتن به مدرسه، روانه خیابانهای شهر شدند تا با اقدامات خشونتآمیزِ مسلحانه و تروریستی، شهر را از خون جوانان دگراندیش رنگین کنند و خود نیز کشته شوند؟ آیا آنچه در پاییز 401 رخ داد -و مریم با افتخار از آن میگوید-، چیزی جز به کشتن دادن صدها جوان ایرانی با کمک تروریستها و بحرانسازی برای کشور بود که در آن هزاران خودروی آتشنشانی، آمبولانس، اتوبوس، بانک، آموزشگاه، فروشگاه و ایستگاههای شهری به آتش کشیده شدند و اقداماتی داعشگونه انجام گرفت؟

خرابکاری کانون شورشی
در کدام بخش از مبارزه 120 سالهی مردم ایران -برای آزادی و استقلال-، قهرمانان ملی ما (که مسعود و مریم خود را به آنها میچسبانند) آویزان بیگانگان شده و از آنها کمک گرفتهاند؟ مگر ستارخان نگفت که «من میخواهم هفت دولت زیر بیرق من باشند، من هرگز زیر بیرق اجنبی نخواهم رفت»؟ در اینصورت، چطور میتوان دم از استقلال وطن زد؟ مگر میشود از دشمنان ایران پروژه گرفت و بعد مستقل ماند؟ بخوبی میدانیم که مسعود در ازای کمکهای صدام، به او وعدهی «اروند رود» داد. همانطور که در ازای کمکهای سعودی، به ملک عبدالله وعدهی «جزایر سهگانه» داده بود. اینرا مسعود علناً در نشستها معترف شد.
امروز هم مریم در ازای کمکهای اسرائیل و آمریکا، به آنها وعدههایی داده که در برنامه 10مادهای او آشکارا بهچشم میخورد. مگر آمریکاییها از ایران چیزی جز به رسمیت شمردن اسرائیل و نداشتن قدرت دفاعی میخواهند؟ مگر اسرائیل جز تجزیه ایران و تبدیل شدن به چند کشورک ضعیف و تجزیه سایر کشورهای منطقه برای تبدیل شدن به قدرت بلامنازع در غرب آسیا چیز دیگری میخواهد؟
اینک برنامهی 10مادهای مریم رجوی را بازخوانی کنید: صراحتاً از خودمختاری چند استان که اولین گام برای تجزیه ایران است میگوید. سرنوشت جزایر سهگانه را نیز مسعود از دههی 60 مشخص کرده است که شرح دادم. در عین حال، کنارگذاشتن کامل چرخهی هستهای، یکی از محورهای برنامه اوست. عدم حمایت از گروههای مقاومت منطقه نیز که خواستهی آمریکا و اسرائیل است، در برنامه مریم گنجانیده شده است. همه اینها، توافق پنهان مریم با دولتهای غربی و عبری است تا در ازای آن، از وی حمایت کنند. در اینصورت، آیا مجاهدین میتوانند دم از استقلال بزنند؟
ادعای راهحل سوم و مخالفت با جنگ خارجی
بخش دیگری از سخنان مریم، اشاره به کسانی است که به درون نظام و یا به جنگ خارجی چشم دوختهاند، که منظور وی جریانهای غربگرا و سلطنتطلب هستند. در ادامه نیز به راهحل سوم اشاره دارد:
(آنهایی که به درون این رژیم دخیل بسته بودند… حالا دور انداخته شدند. کسانی که به جنگ و دخالت نظامی خارجی چشم دوخته بودند سوختند و مفتضح شدند. حسرتزدگان سلطنتِ سرنگون شده با یک طرح مدون اقرار کردند که باز تولید یک نئوفاشیسم را در سر میپرورانند و در صحنه بینالمللی اثبات شد که خطای بزرگ در مورد ایران، سیاست مماشات است. سیاست فاجعهباری که اضافه بر ننگ، جنگ را هم بهدنبال داشت. در نتیجه روشن شد که دو راه بیشتر وجود ندارد: یا ادامه همین رژیم یا یک انقلاب دموکراتیک. یا ولایت فقیه یا یک جمهوری بر اساس رأی مردم…)
فریبکاری مریم پیرامون راهحل سوم تازگی ندارد. او تا قبل از جنگ 12 روزه نیز مدام از راه حل سوم دم میزد، اما منظور او هیچگاه این نبود که کشورهای غربی و عربی به ایران حمله نکنند، و اتفاقاً از زمانی که مسعود در «راهبرد جنگ چریکی شهری» شکست خورد و مجاهدین را به خاک عراق منتقل کرد، با این هدف بود که از جنگ خارجی برای سرنگونی نظام و رسیدن به قدرت استفاده کند. در بهار 1365 نیز که مسعود و مریم به عراق رفتند، هدف اصلی همین بود. حتی زمانی که آمریکا به عراق لشگر کشید، زوج رجوی به دامان پنتاگون آویزان شدند تا از طریق حمله آمریکا به ایران، سوار بر خر مراد شوند.
در واقع، مراد او از راهحل سوم، بکارگیری مجاهدین در جنگ خارجی علیه ایران، همانند کاری بود که صدام با آنها میکرد. به زبان دیگر، مریم سالها تلاش داشت تا آمریکاییها را به جنگ با ایران ترغیب کنند و او را نیز در جنگ بکار گیرند و در نهایت قدرت را به وی بسپارند. این ایده، پس از پیروزی الجولانی در سوریه شدت گرفته بود و آنرا بسیار نزدیک میدید. در واقع، مریم از یکسو مخالفِ راهحل رابطه دیپلماتیک غربیها با ایران بود و آنرا «سیاست مماشات» میخواند، از سوی دیگر به تشدید تحریمها هم قانع نبود و آنرا یک راهحل مناسب نمیدانست و معتقد بود که این اقدام «خوب است اما کم است» و در نهایت، راهحل سوم یعنی جنگ خارجی با پیشتازی مجاهدین را پیشنهاد میکرد.
اما جنگ 12 روزه به او فهماند که آمریکا و اسرائیل به مجاهدین رَکَب زدهاند و از آنها فقط برای جاسوسی استفاده کردهاند و بدنبال جایگزینی ایشان با نظام فعلی نیستند و هدفشان نابودی کامل ایران است و در راستای این هدف، نیازی به آلترناتیو (جایگزین) ندارند بلکه به مزدورانی نیاز دارند که پروژهی آشوب و ویرانی را در ایران پیاده کنند و مهار از دست حکومت خارج نمایند و زمینهساز تجزیه و بمباران تمام زیرساختهای اقتصادی، علمی، نظامی و شهری شوند (همین کاری که الان در سوریه انجام میشود). از این زمان بود که مریم مخالفت با جنگ خارجی را کلید زد و اینبار راهحل سوم خود را تبدیل به «قیام داخلی» کرد. بقیه حرفهای او مبنی بر «انقلاب دمکراتیک و رأی مردم» را هم باید بخشی از عوامفریبی او به حساب آورد، چون مسعود و مریم به تنها چیزی که اعتقاد ندارند، رأی مردم و دمکراسی است و به کمتر از «رهبری عقیدتی» خودشان رضایت نمیدهند.
شورشگران آزادی و کانونهای شورشی
مریم در بخش دیگری از سخنرانی خود، تلاش دارد چنین بنمایاند که برخلاف آنچه منتقدان میگویند، سازمان در ایران دارای پایگاه اجتماعی است و مجاهدین یک نسل میرا و رو به ریزش نیستند و با نسلهای جدید، پیوند خوردهاند و هر روز بر صفوف آنها افزوده میشود.
(… برای حفظ رژیم ادعا میکنند این مقاومت در بین مردم پایگاهی ندارد. راست میگویید ما پایگاه مطلوب شما را… هرگز نداشتهایم و هرگز نمیخواهیم داشته باشیم. برای ما مردم ایران و همین نسل شورشگر خواهان آزادی کافی است. درست در نقطه مقابل رژیم که با ریزش مستمر مواجه است، افتخار بزرگ مجاهدین این است که چند نسل در کنار هم و دوشادوش هم مبارزه میکنند و هر روز بر صف آنها افزوده میشود: از مجاهدانی که مبارزه را از دل شکنجهگاههای شاه آغاز کردهاند… تا هزاران دختر و پسر جوان در کانونهای شورشی، و تا شما جوانان آگاه و متعهدی که در خارج از کشور به مایهگذاری و پشتیبانی از آنها برخاستهاید، تا آنها که یک الگوی رزم و پایداری و ثبات قدم برپا کردهاند یعنی مجاهدان پایدار و استوار در اشرف۳، هزار زن قهرمان در شورای مرکزی و نسلی از مردان رها.)
برای راستیآزمایی سخنان مریم، کافی است ایشان دروازهی قرارگاه اشرف3 در تیرانا و یا پایگاه اور-سور-اواز در حاشیه پاریس را برای بازدید مردم بگشاید تا همگان از نزدیک واقعیت را مشاهده کنند!. کمتر کسی است که نداند در این پایگاهها جز افرادی سالخورده که میانگین سنی آنها 60 است کسی زیست نمیکند. واقعیت اینست که مسعود و مریم با این توهم که جمهوری اسلامی در دههی 70 سرنگون میشود، همه اعضای سازمان را وادار به طلاق اجباری کردند و از فرزندآوری و ازدواج منع نمودند. به همین خاطر، مجاهدین نه فرزندی بهدنیا آوردند و نه کسی به آنان پیوست و رو به اضمحلال رفتند. از آن زمان که این فاجعه کلید خورد تا امروز 37 سال میگذرد و کوچکترین فرزندی که از مجاهدین به جای مانده، بالای 45 سال سن دارد و اکثراً در محدودهی سنی 50 هستند.
به همین خاطر، در مناسبات مجاهدین هیچ نیروی جوانی یافت نمیشود و هرکسی هم در خارج از مناسبات به آنها پیوسته باشد، در سطح هوادار است و هیچ اعتقاد ایدئولوژیک و یا وابستگی تشکیلاتی به مجاهدین ندارد و تنها در حد یک سمپات برای آنها فعالیت میکند و دستمزد میگیرد. اکثر کسانی هم که در گردهماییها شرکت دارند، اجارهای و یا دورهای هستند. یعنی به هوای یک گردش رایگان به آنجا منتقل میشوند و بعد از برنامه به دنبال زندگی خود میروند.
اینها واقعیتی است که مریم میخواهد بپوشاند تا روحیه نیروهای بازمانده را حفظ کند. وی در تمام سالیان گذشته هم ادعا داشت که جمهوری اسلامی دچار ریزش است، اما آنچه جهانیان در همین جنگ 12 روزه دیدند و به آن اعتراف کردند، همبستگی مردم با حاکمیت در شرایط سخت بود. چیزی که در سازمان مجاهدین مشاهده نمیشود و هربار اوضاع سخت میشود، تمام هواداران این تشکیلات مخفی میشوند تا تیر و ترکش به آنها اصابت نکند و جان سالم بدر ببرند. برای نمونه: وقتی مریم در پاریس بازداشت شد، بسیاری از هواداران مخفی شدند. و یا زمانی که پلیس آلبانی به پایگاه مجاهدین حمله کرد، نه تنها هواداران، بلکه خود مریم هم نیروها را در آلبانی به امان خدا رها کرد و به ایتالیا گریخت و چند هفته در آنجا مخفی شد تا آبها از آسیاب بیفتد.
ولی در ایران، همینکه جنگ شد، تمام اقشار مختلف مردم بهسمت نظام کشیده شدند و برای دفاع از کشورشان اعلام آمادگی کردند. اینها را من به عنوان یک منتقد نمیگویم، اینرا تمام رسانههای خارجی اعتراف کردند و جایی برای کتمان آن نیست. به این ترتیب، آنکس که میرا و دچار ریزش است، تشکیلات رجوی است نه جمهوری اسلامی که مدام از درون آتش توطئهها بیرون آمده و مقتدرتر شده است.
آویزان شدن به اسپارتاکوس و حماسه عاشورا
در بخش پایانی سخنرانی مریم، شاهد مباحث انگیزشی و حماسی هستیم. او تلاش دارد جوانان مقیم خارج (که تقریباً هیچ شناختی نسبت به ایران ندارند و اکثراً در خارج به دنیا آمدهاند و جز اخباری تحریف شده به گوش آنان نرسیده) را تشویق به حمایت و تبلیغ کانونهای شورشی کند. به همین خاطر، از موضوعات «ملی و مذهبی و تاریخی» برای مغزشویی جوانانی استفاده کرد که هیچ نقطه اشتراکی با ایدئولوژی او ندارند و تنها چیزی که آنها را جذب میکند، سفرهای رایگان و غذای مجانی و گرفتن دستمزد است:
(میپرسید برای این تغییر بزرگ چه باید کرد؟ بفرمایید این کانونهای شورشی… بدانید که از شما نوجوانان و جوانان در اروپا یا آمریکا و کانادا و استرالیا که هزاران کیلومتر دور از میهنتان به سر میبرید برای انقلاب و آزادی بسیاری کارها برمیآید. میتوانید هر جوان ایرانی را برانگیزید که بهجبهه سرنگونی… بپیوندد و خود را یار و یاور کانون شورشی کند. مسیری را در پیش بگیرید که از خود گذشتن به خاطر رهایی یک خلق اسیر است. هر قدر در این مسیر بپردازید خودتان را رهاتر و آزادتر میکنید… حرف اصلی یک انتخاب است. انتخاب گذشتن از منافع خود بهخاطر تغییر سرنوشت مردم. این همان انتخاب ۲هزار سال پیش اسپارتاکوس است. همان انتخاب۱۴۰۰ سال پیش امام حسین و یارانش و حضرت زینب، در آفرینش صحنه جاودان عاشورا و خروشیدن در بارگاه یزید است.)
ناگفته نماند که مریم در تمام شرایط سخت، فرار را بر قرار ترجیح داده و از میدانِ عمل گریخته است. او تنها کاری که بلد است سخنرانی است. او هیچگاه نه زندان را تجربه کرده و نه نازکتر از گل از کسی شنیده و نه در شرایط سخت زندگی کرده است. زمانی که دختران میلیشیا بخاطر فرمان ضدایرانی مسعود مبنی بر ورود سازمان به فاز مسلحانه، در خیابانهای تهران و سایر شهرها آواره شده بودند، ایشان مخفیانه در بهترین نقطه تهران در کنار شوهرش مهدی ابریشمچی زندگی میکرد و اشرف (دخترش) را حامله شد، و به پاریس رفت تا در امنیت کامل فرزندش را بهدنیا آورد. مدتی بعد هم به عقد مسعود درآمد و تبدیل به رهبری عقیدتی شد و نقش یک ملکه را گرفت (در همان زمان، بسیاری از دختران نوجوان میلیشیا در زندانها و در معرض حکم اعدام بودند).
در ادامه، هنگامی که شرایط عراق بخاطر محاصره اقتصادی سخت شد، مریم بهعنوان رئیسجمهور شورای ملی مقاومت به پاریس رفت و همچون ملکه انگلیس به گشت و گذار و آرایش و مد لباس پرداخت. وی پیش از حمله آمریکا به عراق، باز هم به فرانسه گریخت و همینکه بازداشت شد، دهها نفر را به خودسوزی واداشت تا آزاد شود. بعدها که مجاهدین به آلبانی منتقل شدند به نزد آنان نرفت تا از امنیت محل آنها اطمینان حاصل کند و زمانی به آنجا رفت که دولت فرانسه او را محدود کرد. اما در آنجا هم دوامی نداشت و همینکه به او خبر رسید پلیس آلبانی ممکن است به اشرف3 ورود کند، از آنجا گریخت و تا همین امروز نیروهای خود را در آنجا رها کرده است. در چنین وضعیتی، وی جوانان را به «ازخودگذشتگی و مبارزه» تشویق میکند و از آنها میخواهد که در این راه خود را «آزاد و رها» کنند.
طبعاً زنی که هیچگاه حاضر به مناظره نیست و هرگز با هیچ خبرنگاری مصاحبه نمیکند، براحتی میتواند پشت تریبون برود و بدون نگرانی از بازخواست شدن، هر حرفی را بر زبان آورد و دوباره به پناهگاه بازگردد. اما اگر او به دمکراسی و آزادی اعتقادی داشت، و مجبور بود با خبرنگاران مصاحبه کند و یا در برابر مردم قرار گیرد و جدل کند، مشخص میشد که تا چه حد به حرفهای خودش پایبند و معتقد است.
مهدی رضایی و مسعود رجوی
مریم گریزی هم به دوران زندانی شدن مسعود رجوی زد و ادعا کرد که وی در 24 سالگی مسئولیت سازمان را بردوش گرفته و جایگزین بنیانگذاران سازمان شده و این تشکیلات را اعتلا داده است! و آنگاه به دفاعیات شهید مهدی رضایی اشاره کرد که در ابتدای جوانی، از بهترین امکانات خود برای نجات مردم گذشته بود. و با استناد به آن، از جوانان میخواهد که راه او را ادامه دهند:
(مسعود در زندان و بعد از شهادت بنیانگذاران در حالی که یک جوان ۲۴ساله بود مسئولیت ادامهداری و گسترش آن را بهعهده گرفت و آنرا بهنقطه کنونی اعتلا داده است. ۵۴ سال پیش مجاهد شهید مهدی رضایی بعد از دستگیری و بعد از ماهها شکنجه در بیدادگاه نظامی شاه بهدادستان گفت: «ما جوانانی تحصیل کرده هستیم. بهترین زندگی و امکانات را داشتیم ولی از همه چیز دست شستهایم تا مردممان را نجات بدهیم»… حالا نوبت شما و نوبت نسلهای در راه برای چنین انتخابهای جانانهیی است تا نقش خود را در… طرح نوین ایران فردا ایفا کنید.)
مریم هیچ اشارهای به خیانت مسعود در لو دادن بنیانگذاران سازمان نکرد و بخش مهمی از سخنان مهدی رضایی را تحریف و سانسور نمود. واقعیت این است که مسعود بخاطر لو دادن رهبران سازمان و همچنین همکاری با ساوک و دخالت برادرش در این قضیه، از اعدام نجات پیدا کرد. برادرش کاظم، از کارمندان ساواک در خارج کشور بود که با شنیدن خبر حکم اعدامِ مسعود، پیگیر قضیه شد و با درخواست از ساواک و مطرح کردن آن با نهادهای جهانی حقوق بشری، نگذاشت اینکار صورت گیرد… و در نتیجه مسعود توانست در غیاب بنیانگذاران و کادرهای مرکزی سازمان -که همگی اعدام شده بودند-، رهبری مجاهدین را بدست بگیرد که از همان ابتدا زمینهساز یک ضربه بزرگ ایدئولوژیک گردد و سازمان را دچار انشعاب کند.
و اما: سالهاست سخنان شهید مهدی رضایی –که لقب گلسرخ انقلاب گرفته بود- از سوی مجاهدین سانسور میشود. مهدی در دفاعیات خودش، جنایات آمریکا در ویتنام را زیر ضرب گرفت و گفت: «تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست و پیروزی است، اما پیروزی نهایی از آن خلقهاست. اینرا من نمیگویم، اینرا نبرد قهرمانانه خلق ویتنام میگوید…». اما از زمانی که رجوی خط مزدوری آمریکا را در پیش گرفت، این جمله مهدی سانسور شد تا همکاری با «سیا» و خدمت به آمریکاییها، خیانت به آرمان بنیانگذاران و کادرهای اعدام شده در زمان شاه جلوه داده نشود.
از خودمختاری تا ملیتها و نقش جوانان و زنان
مریم برای خوشآمد و خوشرقصی در برابر صهیونیستها و جریانهای تجزیه طلب، جملات پایانی خود را با موضوع «خودمختاری» و «چند ملیتی جلوه دادن مردم ایران» به پایان برد و برای جذب بیشتر جوانان و زنان نیز دم از تعیین سرنوشت و آزادی و برابری آنان زد و گفت:
(ما میخواهیم به ستم مضاعفی که ملیتهای مختلف در دیکتاتوری سلطنتی و دینی از آن رنج بردهاند پایان دهیم و از خودمختاری در چارچوب ایران واحد و یکپارچه دفاع میکنیم. میهنی میخواهیم که در آن هیچ دری به روی زنان بسته نباشد. جامعه و میهنی که در آن زنان از آزادیها و حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برخوردار باشند و در رهبری سیاسی جامعه مشارکت فعال و برابر داشته باشند. میهنی میخواهیم که در آن جوانان در تعیین سرنوشت کشورشان نقش اساسی داشته باشند…)
بحث خودمختاری چیز جدیدی برای رجوی نیست چون در طرح شورای ملی مقاومت نیز جداسازی کردستان از دولت مرکزی گنجانده شده بود، اما در سالیان اخیر که مجاهدین انزجار مردم ایران از خود را مشاهده کردهاند، بحث خودمختاری گستره بیشتری پیدا کرده و سایر استانها نیز کشیده شده و امروز دم از استقلال استانهای خوزستان، سیستان و آذربایجان هم میزنند. به این ترتیب، نه تنها ملت واحد ایران را تبدیل به «ملتهای مختلف» کرده است، بلکه خواهان تجزیه ایران به چند استان خودمختار نیز هست. امری که در کنار نابودی کامل چرخهی هستهای و پایان دادن به جبهه مقاومت و همچنین تضعیف قدرت موشکی، تماماً در راستای محقق کردن اهداف آمریکا و اسرائیل است.
در مورد زنان و جوانان نیز، تصور نمیکنم که امروز مردم ایران با ظلم و جنایت رجوی نسبت به زنان و جوانان ناآشنا باشند. چون خودکشی چندین دختر و پسر جوان در این مناسبات، گویای این واقعیت تلخ است. خواندن خاطرات «کودک سربازان» و اعضای جدا شده، نشان میدهد که چطور مریم و مسعود، بزرگترین خیانت و جنایتها را در حق آنان روا داشتهاند. بیخود نیست که در سالیان اخیر، زوج رجوی به هر دری میزنند که گفتههای آنان را تحت عنوان «شیطانسازی از مجاهدین» ردّ کنند و دروغ جلوه دهند. جدایی مادران از کودکان، انجام عمل اجباری زنانه روی زنان مجاهد برای مقطوعالنسل کردن آنها، ایجاد حرمسرا برای مسعود رجوی و بسیاری از اقدامات خشن دیگر که بر زنان روا داشته شد، چیزی نیست که بشود براحتی از یاد برد و پوشاند.
امروز، وظیفه ماست که ماهیت این جریان خطرناک و پروژهبگیر نهادهای جاسوسی بیگانه را به جوانان ایرانی بشناسانیم تا نسلهای بعدی گرفتار سخنان زیبا و فریبنده رجویها نشوند و دهها سال جنایت و خیانت آنها به زنان، جوانان و سرزمین ایران به فراموشی سپرده نشود و افراد جدیدی در این دام شیطانی قربانی نشوند.
حامد صرافپور
