چند روز قبل مطلبی با عنوان “ماجرای فریب و جذب نیروهای غیر ایرانی توسط مجاهدین خلق” را در سایت انجمن نجات خواندم. در تایید نکات گفته شده در آن نوشته ، خواستم نمونه هایی از افراد غیر ایرانی که با فریب به تشکیلات مجاهدین خلق آورده شدند و من شاهدش بودم را بیان کنم. در […]
چند روز قبل مطلبی با عنوان “ماجرای فریب و جذب نیروهای غیر ایرانی توسط مجاهدین خلق” را در سایت انجمن نجات خواندم. در تایید نکات گفته شده در آن نوشته ، خواستم نمونه هایی از افراد غیر ایرانی که با فریب به تشکیلات مجاهدین خلق آورده شدند و من شاهدش بودم را بیان کنم.
در تابستان 1383 در کمپ تیف که اعضای جداشده از مجاهدین خلق، تحت نظر نیروهای آمریکایی نگهداری می شدند، با افرادی آشنا شدم که تا آن زمان ندیده بودم. شش نفرشان پاکستانی بودند که متاسفانه اسامی شان در خاطرم نمانده و یک نفر افغانی بود که نامش عبدالله بود. این هفت نفر بدون آن که شناختی از مجاهدین داشته باشند، بدون این که مشکلی با جمهوری اسلامی داشته باشند و یا اینکه اصلاً سیاسی باشند توسط افرادی که از طرف مجاهدین خلق مامور جذب نیرو در کشورهای همسایه ایران بودند به دام افتاده و با وعده های فریبکارانه به قرارگاه اشرف کشانده شده بودند. در آن زمان رجوی و سران مجاهدین برای رفع کمبود نیرو به یک ترفند غیر انسانی دست زده بودند. آنها توسط نفراتی که در کشورهای اطراف ایران داشتند و به آنها بابت جذب هر نیرو پول می دادند، ایرانیانی که به امید زندگی بهتر یا بدلیل مشکلاتی مثل مشکلات قضایی از کشور خارج شده بودند را شناسایی کرده و سپس به آنها می گفتند که یک شرکتی در عراق هست که اگر دو سال برای آن کار کنید، ضمن این که حقوق خوبی گرفته و پول پس انداز خواهید کرد، بعد از دو سال به شما کمک خواهد کرد تا در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی امکان اقامت بدست بیاورید. در واقع کاری معادل قاچاقچیانی که در سال های اخیر بسیاری از پناهندگان سوری و آفریقایی را بدام انداخته و آنها را بعد از سر کیسه کردن در وسط دریا رها می کنند و تاکنون تعداد زیادی از افرادی که به دام این تبهکاران افتاده اند در دریا غرق شده یا از شرایط بد به وضعیتی بدتر گرفتار شده اند.
اصطلاحا به چنین افرادی که گرفتار مجاهدین خلق می شدند “کاریاب” گفته می شود که به امید یافتن کار بهتر و زندگی بهتر گرفتار تشکیلات مجاهدین می شدند. شش پاکستانی و یک افغانی (عبدالله) که در بالا گفتم نیز با اینکه ایرانی نبودند با وعده به قرارگاه اشرف در عراق کشانده شدند و چون راه خروجی وجود نداشت مجبور به ماندن شدند تا آنکه صدام به عنوان پدرخوانده رجوی سرنگون و امکان جداشدن از مجاهدین خلق فراهم شد. این افراد نیز از مجاهدین جدا و به نیروهای آمریکایی پناه آورده بودند.
عبدالله تعریف می کرد در اشرف در مقر 11 که به آن مقر “انزلی” می گفتند در قسمت جنوب قرارگاه اشرف در نزدیکی محلی که به “بشاگرد” معروف بود مستقر بودند. فرمانده اش “لیلا قنبری” و مسئول مرد قسمت شان “علی اکبر انباز” با نام مستعار یوسف بوده است. عبدالله می گفت “یک شب وقتی آمریکایی ها به مقر ما آمدند، همراه آنها فاطمه خانم هم بود (فاطمه خانم افغانی و مترجم ارتش آمریکا بود که در مقر تیف هم حضور داشت). وقتی فهمیدم افغانی است خودم را به هر شکلی بود به او رساندم و به صورت کلی داستانم را به او گفتم و او کمک کرد تا از مجاهدین خلق جداشده و به تیف بیایم.” عبدالله سرانجام موفق شد با کمک آمریکایی ها به کشورش برگردد.
آن شش پاکستانی چون مدارک شان را مجاهدین خلق از آنها گرفته بودند مشکلات زیادی پیدا کردند. خودشان می گفتند آمریکایی برای برگرداندن آنها به پاکستان چند بار به سفارت پاکستان در بغداد مراجعه کرده بودند اما چون مدرکی وجود نداشت کارشان خیلی پیچ خورده بود. هر چند در نهایت موفق شدند به کشورشان برگردند.
تا جایی که من می دانم مجاهدین خلق به افرادی در کشورهای ترکیه ، پاکستان ، امارات و دیگر کشورهایی همسایه ایران که ایرانیان تردد داشتند پول می دادند تا برای شان نیرو جمع کنند. از این طریق هم افراد غیر ایرانی فوق الذکر گرفتار مجاهدین خلق شدند. رجوی به هر شکلی بود می خواست بگوید جذب نیرو دارد تا با جمع کردن آنها هم برای بیرون از تشکیلات تبلیغ کنند و هم به نیروهای داخل تشکیلات امید کاذب بدهد. او حتی به شهروندان افغانی و پاکستانی که بی خبر از همه جا بودند نیز رحم نکرد. اما سرانجام با سقوط صدام بار کجش به مقصد نرسید و حقایقی روشن گردید که سالیان در زیر لایه هایی از پنهان کاری و فریب مانده بودند.
ایرج صالحی

