سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی

با سلام به دوست سابقم حیدر پیرزادی خوبی امیدوارم سالم و تندرست باشی . نمی دانم خبر درگذشت برادرت اسدالله بهت رسیده یا نه، البته که بنای تشکیلات بر این بوده و هست که اعضایش از دنیای بیرون خبری نداشته باشند اما اگر به طریقی خبر درگذشت برادرت را شنیدی من از صمیم قلب بهت […]

با سلام به دوست سابقم حیدر پیرزادی

خوبی امیدوارم سالم و تندرست باشی .

نمی دانم خبر درگذشت برادرت اسدالله بهت رسیده یا نه، البته که بنای تشکیلات بر این بوده و هست که اعضایش از دنیای بیرون خبری نداشته باشند اما اگر به طریقی خبر درگذشت برادرت را شنیدی من از صمیم قلب بهت تسلیت میگم ، چه می شود کرد می دانم برای تو که در غربت و به دور از خانواده ات هستی شنیدن چنین خبری بسیار سخت است چون می دانم که نه می توانی گریه کنی ، نه می توانی مراسمی بگیری و نه اینکه به تو اجازه می دهند تماسی با خانواده ات بگیری تا دلی از غصه خالی کنی .

آقا حیدر این را بدان اگر که اذهان شما را اینطور شکل دادند که نباید با خانواده ات ارتباط داشته باشی و نباید مهر و محبت به آنها را در دل داشته باشی اما خانواده ات اینجا اینطور فکر نکردند و نمی کنند و همواره تو را دوست دارند. البته اوایل تا سالها از تو دلگیر بودند که چرا با آنها تماس نمی گیری اما از زمانی که با توضیحات ما متوجه شرایطی که تو و دیگر دوستانت در آن هستی شده و فهمیدند که مسئولان مجاهدین به تو اجازه تماس با خانواده ات نمی دهند دیگر از تو دلگیر نیستند و تلاش های خودشان را طی این سالها انجام دادند تا خبری از تو کسب کنند و یا راهی برای نجاتت از دامی که در آن گرفتار شدی پیدا کنند. متاسفانه من ارتباط نزدیکی با مرحوم برادرت اسدالله نداشتم اما یکبار حدودا سه سال پیش که دیداری با خانواده ات در شوشتر داشتیم و او را دیدم، همان موقع به من گفت چرا حیدر تماسی نمی گیرد ؟ مگر نمی داند خانواده اش نگرانش هستند؟ که وقتی من شرایط تو را برایش توضیح دادم آهی کشید و سرش را پایین انداخت و گفت خدا خودش به برادرم کمک کند. من فکر کردم او ما را فراموش کرده و با همان دل صاف و پرمحبتش گفت: می توانید برای نجات حیدر کاری کنید؟ من فقط به او گفتم هر کاری که لازم باشد انجام می دهیم فقط شما هم دعا کنید شرایط برای او فراهم شود تا بتواند خودش را از دامی که در آن گرفتار شده نجات دهد .

بهرحال چه می شود کرد مرگ و زندگی هر کس دست خداست. متاسفانه مرحوم برادرت اسدالله از بیماریهای مختلفی از جمله بیماری قند رنج می برد که متاسفانه عمرش به دنیا نبود تا بتواند یکبار دیگر تو را ببیند. روز چهارشنبه برادرت حاج فتح الله که با انجمن نجات ارتباط خوبی دارد و سالهاست که برای کسب خبر و یا نجات تو تلاش می کند به من زنگ زد و گفت متاسفانه دیروز برادرم اسدالله فوت کرد چون درگیر مراسم بودم یادم رفت برای مراسم خاکسپاری خبرت کنم. حالا روز پنجشنبه مراسم ختم هفتم او بر سر مزارش داریم . واقعا از این خبر ناراحت شدم و برحسب وظیفه و بدلیل ارتباط دوستی که با خانواده ات داریم به اتفاق دیگر دوستان روز پنجشنبه 6 آذر به آرامستان روستای لنگر رفتیم تا در مراسم ختم هفتم مرحوم برادرت اسدالله شرکت کنیم. ساعتی بر سر مزارش ایستادیم و سوره فاتحه خواندیم و اتفاقا از جانب تو هم برایش فاتحه خواندم .

برادرت حاج فتح الله که در کنارم ایستاده و خیلی هم ناراحت بود گفت نمی دانم خبر فوت اسدالله به حیدر می رسد یا نه . او ادامه داد مرحوم اسدالله از بیماری قند بسیار رنج می برد و این ماه های آخر که بیماری اش شدید شده بود مرتب یا در بیمارستان بستری بود و یا در منزلش این روزهای آخر انگار خودش می دانست که چیزی به پایان عمرش نمانده وقتی در کنارش بودیم بعضا ساکت می شد و به سقف خیره می شد یکبار احساس کردم که اشک از گوشه چشمش جاری شده که ما به جهت روحیه دادن به او می گفتیم چیزی نیست بزودی خوب می شوی. ما کلی کار باهات داریم اما او حرفی نمی زد تا اینکه یکبار گفت دیگر بیشتر از این تحمل درد بیماری ندارم و راضی هستم که عمرم به پایان برسد اما از این ناراحتم که دیگر نمی توانم حیدر را ببینم و به ما گفت یادتان باشد که اگر حیدر تماس گرفت به او بگوئید که اسدالله تو را خیلی دوست داشت و سعی کرد درد بیماری را تا بازگشت تو و یا حتی شنیدن صدایت تحمل کند اما ظاهرا با این وضعیتی که دارم انگار قسمت نیست به این آرزویم برسم .

آقا حیدر

قطعا هیچ انسانی نیست که خانواده و عزیزترین کسانش را فراموش کند. برادرت اسدالله رفت و آرزوی دیدن تو را هم با خود برد. من می دانم که تو در اصل مقصر نیستی بلکه اسیر ذهنیت های بیهوده ای شدی که رجوی طی سالها در مغز تو و دیگر دوستانت کرده و من مطمئن هستم آن نامه ای هم که تو برعلیه خانواده ات نوشتی و آنها را مزدور خطاب قرار داده بودی دقیقا جملات دیکته شده از جانب مسئولان مجاهدین بود و می دانم که اگر چنین نمی کردی تو را در نشست شبانه زیر تیغ انتقادات برده و متهم به زندگی طلبی و انواع و اقسام اتهامات مزخرف می کردند. اتهامات مسخره ای که رجوی دقیقا از آنها برای محکمتر کردن طوق اسارت برگردن همه شما استفاده می کند. اما بدان که ذهنیت های خودساخته رجوی هیچ اصالتی ندارند و او فقط و فقط برای حفظ تشکیلاتش و ادامه قدرت پوشالی خود اذهان شما را درگیر مزخرفات خودش کرده.

در پایان صحبتم با تو این را می گویم که تشکیلات رجوی علیرغم جنجال و هیاهوی تبلیغاتی اش قطعا در همان کشور آلبانی تمام می شود. باور کن بدون تعصب می گویم اکثریت به اتفاق مردم ایران روی موضوع خیانت مجاهدین و شخص رجوی به کشور تاکید داشته و از این بابت هیچ دل خوشی از آنها ندارند. اتفاقا جریان جنگ 12 روزه اسرائیل علیه ایران و عدم محکومیت آن از سوی مجاهدین باعث شده که نفرت عموم مردم ایران از آنها بیشتر شود. اینها را گفتم که بدانی اخباری که مسئولان تشکیلات به خورد شما می دهند فقط و فقط برای سرگرم کردن و در اسارت نگاه داشتن شماست.

آقا حیدر خواهران و برادران و خانواده ات همه چشم به راه تو بوده و همواره تو را دوست دارند و منتظرند تا حتی صدایت را بشنوند. پس تلاش کن تا با رهایی خودت از جهنم خود ساخته رجوی و یا حتی شنیدن صدایت آنها را شاد و خرسند کنی و بخصوص روح برادرت اسدالله را در آن دنیا شاد کنی.

با احترام دوست سابقت
حمید دهدار