نفربرBMP به شماره ی 809 که فرمانده اش محمد شریف دانش اهل بلوچستان بود، این کرد عراقی بیچاره را در حالی که از وحشت پنهان شده بود را مشاهده کرد و به همراه چند نفر دیگر او را محاصره کردند و شریف دانش شخصا در مقابل چشمان دیگران با سلاح کمریش گلوله ای به شکم او شلیک نمود و او را کشت. استدلالش از کشتن این عراقی این بود که او کرد بوده و جنگ ما با کردها است. در صورتی که این فرد بدون سلاح و برای در امان ماندن از درگیری های اطراف در نزدیکی ما پنهان شده بود.
اوایل بهار بود که یگان ما، لشکر 91 به منطقه کفری اعزام شد تا مجری سلسله عملیات هایی علیه اکراد این منطقه باشد که مروارید نام گرفت. من راننده ی خودرو کاتیوشا بودم.
در روز اول در منطقه کفری با صحنه عجیبی برخورد نمودم: درگیری شدیدی بین ما و کردها بود یکی از اهالی شهر کفری که به علت درگیری در ورودی شهر نمی توانست وارد شهر شود، در پشت دروازه کفری مخفی شده بود، همان جایی که تعدادی از نیروهای پشتیبانی محور سوم مجاهدین با فرماندهی حمیده شاهرخی حضور داشتند. نفربرBMPـ 1510 بود می گفت: با تانک از روی جسد چند کرد رد شده و از این کارش چه لذتی که نبرده است. در محور عملیاتی کفری جنگ اساساً با کردهای ملبس به لباس کردی بود. چند نفر که کنار قلعه و در ورودی شهر کفری اسیر شدند، کردهایی بودند که برای مذاکره آمده بودند ولی مسئولین مجاهدین می گفتند که دشمن مقابل ما فرستادگان رژیم می باشند.
نزدیک یک ماه در دروازه شهر کفری بودیم هر چند یکی دو نفر بر هم به شهر رفتند. که با RP5هایی بود که به داخل شهر رفتند و نفربرش هدف
RP5
برچسب ها
بازجویی نرم مادرانه خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
گفتوگوی نهچندان بیخطر با پروین چند روز بعد از نشست معروف “پاسدار فتحی”، من را صدا زدند. به جای اتاق جلسات، اینبار رفتم به ساختمان غذاخوری، جایی که برای ملاقاتهای خاص سفره پهن میکردند. غذا آماده بود. بشقاب برنج با زرشک و تکهای مرغ که نشانهای روشن بود: اینجا قرار است کسی را “باز” کنند، […]
پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
با سلامی گرم و آرزوی سلامتی برای شما که خاطرات ایام گذشته موجب می شود شما همیشه در ذهن و یاد من آمده و مسرور از دوستی با شما باشم . نجف جان نمیدانم یادت می آید شبی که عابدین جانباز فرار کرد و فرار وی بنام پرش شیر معروف شد و همان شب برای […]
سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
با سلام به دوست سابقم حیدر پیرزادی خوبی امیدوارم سالم و تندرست باشی . نمی دانم خبر درگذشت برادرت اسدالله بهت رسیده یا نه، البته که بنای تشکیلات بر این بوده و هست که اعضایش از دنیای بیرون خبری نداشته باشند اما اگر به طریقی خبر درگذشت برادرت را شنیدی من از صمیم قلب بهت […]

