خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و سوم
دیماه ۲۰۰۲ بود. ماههای داغ تابستان عراق جای خود را به سرمای خشک و سوزناک زمستان بیابانی داده بود. پیش از آمدنم به عراق، هیچگاه تصور نمیکردم اینجا اینقدر سرد بشود. وقتی نام عراق میآمد، فقط گرمای طاقتفرسایش به ذهن میرسید. اما زمستانش نیز همانقدر بیرحم و استخوانسوز بود. هوا بندرت به زیر صفر میرسید، […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و دوم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش از ماجرای یک فرار باور نکردنی می گوید که سازمان در شوک فرو برده بود. اکتبر ۲۰۰۲، من در پارکینگ خودروهای زرهی در پایگاه علوی مشغول به کار بودم. خورشید بیرحمانه بر صورتم میتابید و احساس میکردم که دیگر زنده نیستم؛ همچون مردهای متحرک. هیچ امیدی در وجودم نمانده […]
رجوی؛ از اجاره صندلی در پارلمانها تا حمایت از تروریسم در مرزها
تشکیلات تروریستی مجاهدین خلق که سالهاست پایگاه اجتماعی خود را در داخل ایران از دست داده، امروز برای حفظ نفس سیاسی، به نمایشهای کودکانه و تبلیغات توخالی پناه برده است. در ماههای اخیر، این گروه با استفاده از تعداد اندکی از اعضای سالخورده و مأیوس خود در برخی کشورهای اروپایی، اقدام به برپایی «میز کتاب» […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و یکم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود چنین می گوید: شبهایی که برای نگهبانی به کیوسک های نگهبانی در اطراف علوی میرفتیم، تنها میشدم و افکار خودکشی به سراغم میآمد. یک شب در دل تاریکی، با کلاشم ور میرفتم و به فکر فرو رفتم… ماههای طاقتفرسا، گرم و خستهکنندهای در پیش بود. روزی که در […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاهم
وقتی به کمپ علوی برگشتیم، دیگر آن بهشت سابق نبود. تپهها دیگر آن جلوه زیبا را نداشتند و درهها دیگر سرسبز و باطراوت نبودند. همه بچههای مجاهدین(نوجوانان) باید وسایلشان را جمع میکردند و میان دیگر بخشهای کمپ علوی، در کنار سایر اعضای مجاهدین، مجدداً سازماندهی میشدند. دوران خوش تابستان به پایان رسیده بود، هرچند تا […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و نهم
نوامبر ۲۰۰۱، پس از چهار ماه ترسناک پر از تهدید، ضرب و شتم، تهمت، اتهامات و انزوای مطلق، (نشستهای طعمه) بالاخره پایگاههای مختلف شروع به جمعآوری وسایل کردند و یکییکی به سمت پایگاههای مرزی خود بازگشتند. این دوره سختترین آزمونی بود که از سر گذرانده بودیم، اما از آن جان سالم به در بردیم. البته […]
حمله تشکیلات تروریستی رجوی به جداشدگان در پوشش “پروندهسازی”
اخیرا، تشکیلات تروریستی رجوی در یکی از لجن نامه هایش موسوم به افشاگر که از رسانه های رسمی تشکیلات تروریستی رجوی است، در حرکتی نخنما و تکراری، با راهاندازی بخشی تحت عنوان پرونده تلاش کرد بار دیگر به تخریب و ترور شخصیتی اعضای جداشده بپردازد؛ کسانی که سالها از نزدیک با مناسبات درونتشکیلاتی اش آشنا […]
جلسات “طعمه” به روایت امیر یغمایی
امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق در روند انتشار خاطراتش در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس گاه به گاه پی نوشت هایی برای مخاطبان به اشتراک میگذارد که توضیحات تکمیلی برای آن بخش از خاطراتش هستند. او در ادامه نگارش خاطراتش از جلسات هولناک طعمه که به دستور مسعود رجوی در قرارگاه […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و هشتم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود از جلسه ای می گوید که مسعود رجوی به عنوان رهبر سازمان، جلسات غسل هفتگی را به عنوان هدیه به نیروها غالب کرد. حالا رهبر پا را فراتر گذاشته بود. حتی خیالها، فانتزیهای جنسی، خلوتترین زوایای روانمان را هم میخواست. اسم آن جلسات را هم غسل هفتگی نهاد. […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و هفتم
در قسمت قبل امیر یغمایی از جلسه ای که به مناسبت 11 سپتامبر گرفته شد، صحبت کرد. چند روزی از آن جلسات آزاردهنده میگذشت. جلساتی که دیگر تنها انتقاد یا بحث نبودند، بلکه صحنههایی از تحقیر، حملهی شخصی، و شکنجهی روانی و جسمی بودند. آن روز، بار دیگر ما را به جلسهی جمعی رهبری فراخواندند؛ […]
رجوی و پهلوی| از سگ دعوا تا بور شدن
از سال ۱۴۰۱، شاهد فاز تازهای از جنگ زرگری بین دو جریان بدنام تبعیدی بودیم: سلطنتطلبان به رهبری نوه رضا پالانی که بیشتر به کودک پیر نادان شبیه است تا یک شخصیت سیاسی و تشکیلات تروریستی تبهکار رجوی که سالهاست در پیوستگی با دشمنان ایران، به هر خیانتی دست زده است. در فضای رسانهای و […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و ششم
بعد از یکی از نشستهای طولانی و فرسایشی با رهبری، در طول آن دوره چهارماهه “طعمه” در باقرزاده، به ما اجازه ورزش آزاد داده شد. خیلیها از فرصت استفاده کردند و رفتند سراغ فوتبال در زمینهای وسیع باقرزاده. من هم کنار یکی از زمینها ایستاده بودم و داشتم بازی را تماشا میکردم. ناگهان دیدم برادر […]