خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و نهم
در قسمت قبل امیر یغمایی از پروسه خلع سلاح در قرارگاه مجاهدین خلق گفت. حنیف کفایی – همتای کودک سربازی از سوئد تغییری دیگر که در یگان ما رخ داد، ورود فردی تازهوارد به نام حنیف کفایی بود؛ یک “بچه مجاهد” ایرانیتبار که به تازگی از سوئد آمده بود و زیر نظر فرمانده پیشین من، […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و هشتم
در قسمت قبل امیر یغمایی از خلع سلاح شدن مجاهدین چنین گفت: سر میز شام، روی صفحهی تلویزیون، چهره رهبر سازمان ظاهر شد. گفت: “تصمیم سختی گرفتم. بین سلاح و نیرو، نیرو را انتخاب کردم.” یعنی ما دیگر نیروی مسلح نبودیم. ماههای بعدی را در پایگاه علوی گذراندیم. آنجا تمام وسایلی را که هنوز ارزشی […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و هفتم
شبی صدای ممتد هواپیماهای جنگی خواب را از چشمانمان ربود. برخلاف همیشه که هواپیماها از بالای سرمان عبور میکردند و میرفتند، آن شب انگار که بر فراز ما چرخ میزدند، گویی زیر نظر گرفته شده بودیم. روز بعد علتش را فهمیدیم: آمریکاییها به ما رسیده بودند. ژنرال ارشد ارتش ایالات متحده وارد کمپ اشرف شده […]
مرگهای پیاپی در اشرف ۳؛ حقیقتی تلخ
باز هم یکی دیگر از اسیران گرفتار در قلعه موسوم به «اشرف ۳» در آلبانی، خبر مرگش بر روی سایتهای وابسته به تشکیلات تروریستی رجوی منتشر شد. چندی پیش خبر درگذشت کیومرث خلخال رسانهای شد و امروز نیز مرگ علیاصغر اکبرنیا اعلام گردید. این همه مرگ و میر در جمعیتی کمتر از دو هزار نفر […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و ششم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش گفت: شبها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو میشنیدیم که آمریکاییها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت میآیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هوا کمی بهتر شده بود. نه از نظر دما، […]
مجاهدین خلق| از تهمتپراکنی تا اجتناب از نقد عالمانه
زمینه و ضرورت نقد در دنیای مدرن، جایی که بحثهای سیاسی و ایدئولوژیک باید بر پایه استدلال، شواهد و نقد سازنده پیش بروند، پاسخهای مبتنی بر تهمت، توهین و حمله شخصی نه تنها فاقد اعتبار علمی است، بلکه نشاندهنده ضعف محتوایی پاسخدهنده است. سازمان مجاهدین خلق، که خود را به عنوان یک نیروی اپوزیسیون دموکراتیک […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و پنجم
شبها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو میشنیدیم که آمریکاییها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت میآیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هیچ رهبری متمرکزی در سازمان مجاهدین وجود نداشت که سیاستی واحد در قبال آمریکاییها اتخاذ کند. […]
نگاهی به سازمان موسوم به مجاهدین خلق
سلام به همراهان عزیز، پیرامون شصتمین سالگرد تأسیس سازمانی سخن میگوییم که روزی با شعار مبارزه با دیکتاتوری شاه آغاز شد، اما خیلی زود به یکی از بدنامترین و منفورترین گروههای تاریخ معاصر ایران تبدیل شد: سازمان موسوم به مجاهدین خلق یا همان تشکیلات تروریستی رجوی. این سازمان نه تنها هرگز در مسیر آزادی و […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و سوم
دیماه ۲۰۰۲ بود. ماههای داغ تابستان عراق جای خود را به سرمای خشک و سوزناک زمستان بیابانی داده بود. پیش از آمدنم به عراق، هیچگاه تصور نمیکردم اینجا اینقدر سرد بشود. وقتی نام عراق میآمد، فقط گرمای طاقتفرسایش به ذهن میرسید. اما زمستانش نیز همانقدر بیرحم و استخوانسوز بود. هوا بندرت به زیر صفر میرسید، […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و دوم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش از ماجرای یک فرار باور نکردنی می گوید که سازمان در شوک فرو برده بود. اکتبر ۲۰۰۲، من در پارکینگ خودروهای زرهی در پایگاه علوی مشغول به کار بودم. خورشید بیرحمانه بر صورتم میتابید و احساس میکردم که دیگر زنده نیستم؛ همچون مردهای متحرک. هیچ امیدی در وجودم نمانده […]
رجوی؛ از اجاره صندلی در پارلمانها تا حمایت از تروریسم در مرزها
تشکیلات تروریستی مجاهدین خلق که سالهاست پایگاه اجتماعی خود را در داخل ایران از دست داده، امروز برای حفظ نفس سیاسی، به نمایشهای کودکانه و تبلیغات توخالی پناه برده است. در ماههای اخیر، این گروه با استفاده از تعداد اندکی از اعضای سالخورده و مأیوس خود در برخی کشورهای اروپایی، اقدام به برپایی «میز کتاب» […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و یکم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود چنین می گوید: شبهایی که برای نگهبانی به کیوسک های نگهبانی در اطراف علوی میرفتیم، تنها میشدم و افکار خودکشی به سراغم میآمد. یک شب در دل تاریکی، با کلاشم ور میرفتم و به فکر فرو رفتم… ماههای طاقتفرسا، گرم و خستهکنندهای در پیش بود. روزی که در […]